*از نظر من اینکه نظام ما در افراد متوقف نمیشود، یک نقطه قوت است، نه نقطه ضعف. یعنی افرادی که در یک نظام سیاسی نوپا به راس قوه اجرایی میرسند و مسائلی در آنها شکل میگیرد که فکر میکنند میتوانند قانون را دور بزنند، در نهایت امر قانون بر آنها غلبه پیدا میکند و این یک حسن است. برعکس اگر رییسجمهوری میتوانست بنا بر خواست خود قانون را تغییر دهد و در مسیر حرکت انقلاب تغییر ایجاد کند، این یک ضعف بزرگ بود و انقلاب ما را هم به سرنوشت شوم بسیاری از انقلابها دچار میکرد. چون در خیلی از انقلابها شخصیتهای طراز اول، خودشان را محور انقلاب قرار دادند و انقلاب را در خودشان محدود کردند و جلوی تداوم انقلاب را گرفتند.بنابراین من معتقدم عبور از شخصیتهایی که نفر اول اجرایی کشور بودند، موجب تقویت قانونگرایی و پشت سر گذاشتن فردمحوری در نظام سیاسی کشور شد.
*به نظر من اینکه روسای قوه مجریه میتوانند قانون را نادیده بگیرند، یک توهم است و البته ما میتوانستیم از شکلگیری این توهم جلوگیری کنیم. اگر عملکرد هرکدام از روسای پیشین قوه مجریه را بررسی کنیم، بهتر میتوان به دلایل این اتفاق پی برد. البته همانطور که میدانید، موضوع بنیصدر فرق داشت و او به علت فضای اول انقلاب و القائات منافقین که دورش را گرفته بودند، به آن مسیر رفت و با نفرات بعدی تفاوت داشت. اما مشخصا درباره آقای هاشمی، آقای خاتمی و آقای احمدینژاد، میتوان این بررسی و مقایسه را انجام داد.
*آقای میرحسین موسوی تشابهی با این سه نفر ندارد چون او از همان ابتدا که در راس قوه مجریه قرار گرفت تا آخر اساسا زیادهخواه نبود. در دوران نخستوزیری آقای موسوی، در کنار خدماتی که ایشان در دوره جنگ داشت، یک تصلب و دگماتیزمی وجود داشت که ایشان میگفت همهچیز باید دولتی باشد. اما نشانی از زیادهخواهی برای باقی ماندن در قدرت، در آقای میرحسین موسوی نمیتوانیم پیدا کنیم.
*یک رییسجمهور حداکثر هشت سال قدرت را در اختیار دارد و سپس باید این جایگاه را ترک کند. اما خیلی از اطرافیان رییسجمهور مایل نیستند که بعد از هشت سال از منافع خود چشم بپوشند. بنابراین به گونهیی با شخص رییسجمهور رفتار میکنند که او باور کند باید برای همیشه در قدرت باقی بماند. به روسای جمهور میگویند شما تنها شخصیتی هستید که میتوانید کشور را اداره کنید. نظیر این نوع اظهارات را در سخنان اطرافیان هر سه رییسجمهور اخیر میتوانید پیدا کنید. وقتی این زمزمهها مرتب در گوش کسی تکرار شود، او باور میکند؛ تصور میکند اگر منصب خود را رها کند، کشور دچار مشکل میشود. در زمان آقای هاشمی این مطلب با «بیپروایی» مطرح شد. کار به جایی رسید که آقای حسن روحانی در سخنرانی خود در سرخه گفتند: شخصیتهای بزرگ مانند آقای هاشمی نباید در چارچوب قانون محدود شوند و به خاطر محدودیت قانونی، کشور از وجود ایشان محروم شود. بعد هم آقای مهاجرانی بحثهای مادامالعمر شدن ریاستجمهوری را مطرح کرد.
* اطرافیان آقای احمدینژاد به دنبال رسوخ در وزارت اطلاعات بودند. مقدمه این رسوخ در حد فاصل جابهجایی آقای اژهیی و جایگزینی وزیر جدید انجام شد و برخی انتصابات دقیقا چند روز پیش از روی کار آمدن وزیر جدید در وزارت اطلاعات با نظر آقای مشایی انجام شد. در ارتباط با آقای مصلحی هم هدف تغییر ایشان نبود. بلکه هدف ایجاد سرگردانی در وزارت اطلاعات بود. رهبری از آقای احمدینژاد پرسیدند که شما میخواهید چه کسی را جایگزین وزیر اطلاعات کنید؟ آقای احمدینژاد هیچ گزینهیی معرفی نکرد و گفت من خودم میخواهم سرپرست وزارت اطلاعات شوم. برای رهبری مشخص بود که میخواهند وزارت اطلاعات را در شرایط بدون درگیری به دست افراد غیرقابل اعتماد بسپارند. پس بحث این نبود که آقای احمدینژاد بخواهد وزیر را جابهجا کند، بلکه میخواست وزیر را بردارد و وزارتخانه را بدون وزیر بگذارد تا در وزارت اطلاعات به هم ریختگی ایجاد شود و راس جریان انحرافی از این به هم ریختگی استفاده کند.
/29217
نظر شما