من همین یک نفس از جرعه جانم باقیاست
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
«فریدون مشیری»
«همه میپرسند:»
چیست در همهمه ساکت بن؟!
چیست در زمزمهنام کوپن؟!
«که تو را میبرد اینگونه به ژرفای خیال»
و برون آورد از رنج و ملال
ای که شیرین تری از قند و عسل
چیست در خنده بقال محل
«که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن مینگری؟!»
***
من مکافات تو را داخل صف
و دهان مردم را پر کف
صحبت تاکسی و بنز واحد
صحبت روغن مایع، جامد
صحبت قبض جریمه و «اتول»
صحبت عاقل و «خل»
«همه را میشنوم، میبینم»
این من درمانده
نه به همسر که مرا از در منزل رانده
نه به کور و به کچل
نه به خندیدن بقال محل
«من به این جمله نمیاندیشم»
«به تو میاندیشم
ای سراپا هم خوبی» ای بن!
***
جای اخبار عبور سفرا از تهران،
جای اخبار مرور وزرا دور جهان،
صدر اعلام خبرها تو بیا
من فدای تو، به جای همه آنها توبیا
***
«مشعلی اصغر بقال» به من میگوید:
«کسر آورده ام این ماه، کوپن
کار مند الشعرا جان! دریاب
که زکف رفته مرا راحت و خواب»
پاسخش میدهم: «آه...!
من همین یک کوپن از دسته قبلم باقی است
ای تو از من بهتر!
آخرین قطعه این دسته کوپن را تو بخر!»
هفته نامه گل آقا. شماره 89. تابستان 71
6060
نظر شما