به گزارش خبرآنلاین، کتاب «بهشت درون» نوشته منصوره آرام فرد، از سوی انتشارات نقش نگین، منتشر شد. نویسنده این کتاب خطاب به علاقمندان این حوزه می گوید: «ایمان دارم که از خواندن این کتاب لذت خواهید برد و انگیزههای لازم برای زندگی زیباتری را خواهید یافت.»
داستان هایی از این کتاب را در ادامه می خوانید:
سنگ گران قیمت!
بانوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد. روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود. بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود. مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید، از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد… زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او داد. مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روى کرده بود، از خوشحالى سر از پا نمى شناخت. او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر، مى تواند راحت زندگى کند، ولى چند روز بعد، مرد مسافر به راه افتاد تا هرچه زودتر، بانوى خردمند را پیدا کند. بالاخره هنگامى که او را یافت، سنگ را پس داد و گفت: خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است، اما آن را به تو پس مى دهم با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى. اگر مى توانى، آن محبتى را به من بده که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشى!
شاید انگشت اشارهمان شکسته است؟
نقل است مریضی با حالتی زار و درمانده نزد طبیب رفت و به او گفت که بیماری عجیبی به جانش افتاده و هر جای بدنش را که فشار میدهد دردی عظیم و جانکاه او را فرا می گیرد و این درد آنقدر زیاد است که به گریه میافتد. نمیداند دچار چه نفرینی شده است که همه قسمتهای سالم بدنش ناگهان به این روز افتاده اند. طبیب با تعجب گفت: "این غیرممکن است که همه بخشهای سالم بدن ناگهان از کار بیفتند. مریض با قیافه حق به جانبی گفت: ببینید حتی وقتی لاله گوشم را هم فشار میدهم باز همان درد جانگداز فرامی رسد و مرا عذاب میدهد!
طبیب کمی بیمار را معاینه کرد و سپس با خنده گفت: «شما همه جای بدنتان سالم است. مشکل شما این است که انگشت اشاره دست شما شکسته و به همین دلیل هر وقت آن را روی بخشی از بدن خود، هر جایی که باشد قرار میدهید درد شدیدی را حس میکنید. ای کاش به جای اینکه به جان بدن خودتان بیفتید، انگشت خود را روی سنگ و خاک و در و دیوار میگذاشتید. فورا می فهمیدید که مشکل در کجاست و بی جهت به بخشهای سالم بدن خود شک نمیکردید.
پیام پنهان در این لطیفه تلخ آنقدر روشن است که جای هیچ توضیح اضافهای باقی نمی ماند. فقط کافی است به اطراف خود نگاه کنید و به آدمهایی که انسانهای سالم و پاکدامن را بیمار و ناپاک میدانند و به هر جا دست می زنند نشان بیماری و ناپاکی را آنجا می بینند دقت کنید، انگشت اشاره شکسته این افراد را به خوبی خواهید دید.
سیب زمینی!
معلم یک کودکستان به بچه های کلاس گفت که می خواهد با آنها بازی کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان می آید، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند. در کیسه بعضی ها 2 بعضی ها 3، و بعضی ها 5 سیب زمینی بود. معلم به بچه ها گفت: تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند. روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده. به علاوه، آن هایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند. معلم از بچه ها پرسید: از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید؟ بچه ها از اینکه مجبور بودند، سیب زمینی های بد بو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند. آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی، این چنین توضیح داد. این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید. بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می کند و شما آن را به همه جا همراه خود حمل می کنید. حالا که شما بوی بد سیب زمینی ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟
داستان عقاب
عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر است. عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کند. ولی برای این که به این سن برسد باید تصمیم دشواری بگیرد. زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد: چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته و نگاه دارند. نوک بلند و تیزش خمیده و کند می شود. شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به سینه اش می چسبند و پرواز برای عقاب دشوار می گردد. در این هنگام، عقاب تنها دو گزینه در پیش روی دارد. یا باید بمیرد و یا آن که فرایند دردناکی را که 150 روز به درازا می کشد پذیرا گردد. برای گذرانیدن این فرایند، عقاب باید به نوک کوهی که در آنجا آشیانه دارد پرواز کند. در آنجا عقاب نوکش را آن قدر به سنگ می کوبد تا نوکش از جای کنده شود. پس از کنده شدن نوکش، عقاب باید صبر کند تا نوک تازه ای در جای نوک کهنه رشد کند، سپس باید چنگال هایش را از جای برکند. زمانی که به جای چنگال های کنده شده، چنگال های تازه ای درآیند، آن وقت عقاب شروع به کندن همه پرهای قدیمی اش می کند. سرانجام، پس از 5 ماه عقاب پروازی را که تولد دوباره نام دارد، آغاز کرده ... و 30 سال دیگر زندگی می کند. چرا این دگرگونی ضروری است؟ بیشتر وقت ها برای بقا، ما باید فرایند دگرگونی را آغاز کنیم. گاهی وقت ها باید از خاطرات قدیمی، عادت های کهنه و سنت های گذشته رها شویم. تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می توانیم از فرصت های زمان حال بهره مند گردیم .
بالهایت را بازکن!
استاد از راهی می گذشت. مرد جوانی را دید که غمگین و افسرده قدم می زد. خود را کنار او رساند و هم پای او قدم برداشت و در همان حال از او دلیل اندوهش را پرسید. مرد جوان آهی کشید و گفت: «قصد دارم کارگاهی نجاری بزنم اما سرمایه ام اندک است و می ترسم کسب و کارم نگردد و همین سرمایه کم را از دست بدهم.
استاد با لبخند پرسید: حال چرا شغل نجاری رو انتخاب کرده ای؟
مرد جوان گفت: این شغل اجدادی ماست و هنر و مهارت نجاری چیزی است که در خون من جریان دارد. پدر و پدربزرگ من نجارهای خوبی بوده اند ولی در یک آتش سوزی همه اموال خود را از دست دادند و به روز سیاه نشستند. از یک سو می ترسم من هم در نهایت شکست بخورم و از سوی دیگر می بینم که چیزی غیر شغل نجاری مرا راضی نمی سازد. شما می گویید چه کنم؟
استاد گفت: بچه عقاب وقتی می خواهد در آسمانی که پدر و مادرش پرواز می کنند بپرد لب صخره می رود و از آنجا بال هایش را باز می کند تا اولین باد مخالف او را به سمت بالا ببرد. باد که آمد او در آسمان است. اگر باد مساعدی بوزد و بال های بچه عقاب باز نباشد هرگز پروازی اتفاق نمی افتد. عقاب بال بسته شبیه سنگی است که سقوط فرجام حتمی اوست.
مرد جوان بی اختیار قدم هایش را تندتر برداشت تا به استاد برسد و در همان حال پرسید: اما به شما گفتم که سرمایه ام اندک است. می ترسم این سرمایه اندک را از دست بدهم؟
استاد قدمهایش را سریع تر کرد و در همان حال گفت: تو می گویی مهارت نجاری در رگ و خون تو نهفته است، پس می توانی این مهارت اجدادی را پیش فروش کنی. وسایل اولیه را تهیه کن و به صورت سیار به سراغ مشتری برو و در محل و با سرمایه اولیه مشتری برایش کار را انجام بده مزد خودت را هم آخر سر بعد از تحویل کار به مشتری و تایید او بگیر. در این صورت تو سرمایه ات نزد خودت می ماند و مشتری خودش هزینه را پرداخت می کند. فردی که مهارت دارد نیازی به مکان و کارگاه ثابتی ندارد. هرجا باشد می تواند مهارتش را بفروشد. آنقدر به صورت سیار نجاری کن تا سرمایه اضافی کافی برای خرید یک کارگاه بزرگ و ایمن در مقابل آتش سوزی را برای خودت فراهم کنی.
مرد جوان هم که هم پای استاد داشت می دوید با خنده گفت: در تعجبم چرا این راه زودتر به فکر خودم نرسید؟
و استاد ایستاد و به مرد جوان که همچنان داشت می دوید گفت: چون بالهایت را بسته بودی و در خود فرو رفته بودی و آهسته قدم بر می داشتی و انتظار داشتی آسمان برای تو آغوشش را باز کند. الان چون داری با امید و نشاط می دوی می توانی بفهمی چرا بچه عقاب قبل از پریدن بال هایش را باز می کند و مطمئن است که آسمان برای پرواز او آماده است. تو هم اگر در مهارت نجاری واقعا یک عقاب هستی بال هایت را هرجا که هستی باز کن. پرواز تو همان جا اتفاق می افتد.
این کتاب، در 312صفحه و با شمارگان 3هزار نسخه، با قیمت 7500تومان روانه بازار کتاب شد.
ساکنان تهران برای تهیه این کتاب کافی است با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و آن را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. سایر هموطنان نیز با پرداخت هزینه پستی می توانند این کتاب را تلفنی سفارش بدهند.
6060
نظر شما