روز میلاد حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها، در تقویم ایرانی​ها به نام «روز دختر» نامگذاری شده و بهانه​ای برای ملاقات ویژه با «دختر»ان زندگی ما... «هدیه» دادن البته بهانه نمی خواهد اما روزهای زیبای تقویم، بهترین یادآوری برای شادکردن دل «بهترین»ها است.

 

سامانه اشتراک محصولات فرهنگی «سام» در آستانه این روز زیبا (28 شهریور)، جدول پیشنهادی خود را جهت تهیه هدیه برای «دختر»ان زندگی ما تهیه کرده که در آن تلاش شده نوع نگاه و طبقه بندی سنی لحاظ شود؛ این لیست برای دختران 17 تا 27 سال تهیه شده و چه آنها که اهل ادبیات هستند و چه آنها که دنبال رازهای موفقیت و سلامتی هستند، و چه آنها که عاشق سفر به تاریخ هستند و چه دخترانی که عاشق شعر و شاعری هستند، می توانند از این لیست بهره ببرند... اگر می خواهید روز دختر، هدیه شما به دست شخص مورد نظر برسد، کافی است با شماره 20- 88557016 تماس بگیرید و نشانی دریافت کننده را بدهید و یا اینکه خودتان، سفارش خود را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنید و به دست صاحبش برسانید.

 

 

«سام» ارسال ها را بر اساس زمان ثبت سفارش، اولویت بندی می کند. این لیست که لیست دوم «سام» به مناسبت روز «دختر» است مدعی کامل بودن نیست و مطمئنا آثار ارزشمندی که مناسب هدیه دادن در این روز باشد، از قلم افتاده است اما خاصیت این جدول، «پرمخاطب» بودن همراه با «تازگی» و «تحسین» مردم و یا صاحب نظران است.

 

نهادهای مختلف و روابط عمومی سازمان ها نیز می توانند با تماس با این سامانه، به صورت گروهی سفارش خود را ثبت کنند و آن را در زمان مدنظر خودشان به درب خانه دریافت کنندگان ارسال کنند.

لیست اول سام را اینجــــــــــا مشاهده بفرمایید.


ساکنان تهران برای تهیه این کتاب ها کافی است با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ «سام» تماس بگیرند و سفارش خود را (در صورت موجود بودن در بازار) در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. باقی هموطنان نیز می توانند با پرداخت هزینه پستی، تلفنی سفارش خرید بدهند.

 

نام اثر

نویسنده

ناشر

توضیح مختصر

سو و شون

سیمین دانشور

خوارزمی

رمانی تاریخی، حماسی و عاشقانه از زبان زری برای توصیف رشادت های شوهرش یوسف

دو دختر قاجار

خسرو معتضد

نشر البرز

رمانی زنانه درباره خاندان پهلوی اول

دختر شینا

بهناز ضرابی

سوره مهر

خاطرات خواندنی همسر شهیدی که در 24 سالگی 5فرزندش را به تنهایی بزرگکرد

ایراندخت

بهنام ناصح

آموت

یک عاشقانه تاریخی پرفروش که نیم نگاهی به زندگی سلمان فارسی دارد

نرم افزار ناشتا 3

-

کمان

آموزش 2هزار غذای ایرانی، عربی، ایتالیایی و...طراحی غذا بر اساس مواد مصرفی شما با ارائه میزان کالری و...

مه لقا و آزادزنان

حمزه سردادور

نوین

«مه لقا» دختر یکی از ملاکان تهران است. مادر او «تاج الملوک» بعد از مرگ شوهر دلباخته «قدیربیک» می شود ولی مه لقا را مانع وصال می بیند.

هنر خانه‌داری

فاطمه ملکی

شهابالدین

بهترین هدیه برای نوعروسان و دختران جوان درباره بهبود کاربری​​ های زندگی

روان‌شناسی‌ زنان

کارن‌ هورنای‌

ققنوس

تعریف و تشریح سادهای از مشکلات زنان همراه با ارائه راهحلهای کاربردی

شب سراب

ناهید پژواک

البرز

عشق سوزان دختری ثروتمند، پسری هنرمند را گرفتار می کند...

مردان ونوسی و زنان مریخی

جان گری

نسل نواندیش

راهنمایی برای زندگی بهتر که تا کنون به 50 زبان دنیا ترجمه شده

خاطرات ایران

شیوا سجادی

سوره مهر

خاطرات تکاندهنده یک دختر 24 ساله از حضور در جبهههای جنگ تحمیلی

دختران آفتاب

امیرحسین بانکی

سروش

پاسخی به پرسشهای دینی دختران

برزخ؛ اما بهشت

نازی صفوی

ققنوس

یک داستان ساده و عاشقانه که ممکن است برای هر یک از ما اتفاق بیافتد.

سهم من

پرینوش صنیعی

روزبهان

رمانی جذاب و تاریخی از زبان دختری که می خواهد پاک زندگی کند

بخشی از دو رمان این لیست را در ادامه می خوانید:

سو و شون
آن روز، روز عقد کنان دختر حاکم بود. نانواها با هم شور کرده بودند، و نان سنگکی پخته بودند که نظیرش را تا آن وقت هیچ کس ندیده بود. مهمانها دسته دسته به اطاق عقد کنان می آمدند و نان را تماشا می کردند. خانم زهرا و یوسف خان هم نان را از نزدیک دیدند. یوسف تا چشمش به نان افتاد گفت: «گوساله ها، چطور دست میرغضبشان را می بوسند! چه نعمتی حرام شده و آن هم در چه موقعی...» مهمانهایی که نزدیک زن و شوهر بودند و شنیدند یوسف چه گفت اول از کنارشان عقب نشستند و بعد از اطاق عقد کنان بیرون رفتند.
زری تحسینش را فرو خورد، دست یوسف را گرفت و با چشمهایش التماس کرد و گفت: «ترا خدا یک امشب بگذار ته دلم از حرفهایت نلرزد.» و یوسف به روی زنش خندید. همیشه سعی می کرد به روی زنش بخندد. با لبهایی که انگار هم سجاف داشت و هم دالبر، و دندانهایی که روزی روزگاری از سفیدی برق می زد و حالا دیگر از دود قلیان سیاه شده بود. یوسف رفت و زری همان طور ایستاده بود و به نان نگاه می کرد.
خم شد و سفره ی قلمکار را کنار زد. دو تا لنگه در را به هم چسبانده بودند. دور تا دور سفره سینی های اسفند با گل و بته و نقش لیلی و مجنون قرار داشت و در وسط نان برشته به رنگ گل. خط روی نان با خشخاش پر شده بود: «تقدیمی صنف نانوا به حکمران عدالت گستر.» با زعفران و سیاهدانه نقطه گذاری کرده بودند و دور تا دور نان نوشته بودند: «مبارک باد»
زری می اندیشید: «در چه تنوری آن را پخته اند؟ چانه اش را به چه بزرگی برداشته اند؟ چقدر آرد خالص مصرف کرده اند؟ و آن هم به قول یوسف در چه موقعی؟ در موقعی که می شد با همین یک نان یک خانوار را یک شب سیر کرد. در موقعی که نان خریدن از دکانهای نانوایی کار رستم دستان بود. در شهر همین اخیرا چو افتاده بود که حاکم برای زهر چشم گرفتن از صنف نانوا، می خواسته است یک شاطر را در تنور نانوایی بیندازد چون هرکس نان آن ناوایی را خورده، از دل درد مثل مار سرکوفته به پیچ و تاب افتاده _مثل وبا زده ها عق زده_ می گفتند نانش از بس تلخه قاطی داشته رنگ مرکب سیاه بوده. اما باز به قول یوسف تقصیر نانوا چه بود؟ آذوقه شهر را از گندم تا پیاز قشون اجنبی خریده بود و حالا ... چطور به آنها که حرفهای یوسف را شنیده اند التماس کنم که شتر دیدی ندیدی...»
*
سهم من
... ای خدا، به دادم برس، به کی پناه ببرم، الهی جزجیگر بزنی دختر، الهی تیکه تیکه بشی...!
بی حال گوشه اطاق افتاده بودم. بدجوری احساس بیچارگی می کردم، اشک از چشمهایم می جوشید، علی با احمد در حیاط پچ وپچ می کردند. صدای بغض آلود خانم جون از توی آشپزخانه حرفشان را قطع کرد.
- علی بسه دیگه، خفه شو.
ولی ظاهراً علی ول کن نبود، نمیدانم اینهمه گزارش را چگونه جمع کرده بود، بار دیگر خانم جون با عصبانیت گفت:
- علی بسه، بدو برو سر کوچه نون بگیر.
و بالاخره او را با یک پس گردنی به کوچه فرستاد.
صدای یالله گفتن آقا جون را شنیدم، این عادت او هرگز ترک نمی شد با اینکه معمولاً غیر از خودمان زن دیگری در خانه نبود. باز هم حضور خودش را به این صورت اعلام می کرد:
- اوا سلام آقا مصطفی، زود اومدی....؟
- تو این سرما که کسی برای خرید نمیاد، گفت زودتر تعطیل کنم، چته؟
- دست پاچه ای، این احمده رو لبه حوض نشسته،خوب پس اینم که اومده، محمود چی؟
- نه محمود هنوز نرسیده، خوب همینو می گم دیگه. همیشه محمود زودتر از شما می اومد.
- وضع خیابونا خرابه، موتورشو هم که نبرده، با ماشین بیاد، لابد ماشین گیرش نیومده، این برف و یخبندون هم مارو ول نمیکنه، انگار امسال خیال نداره زمستون تموم بشه... ببینم خانم امشب این مسیو هم تعطیل کرده که بعضیا اومدن خونه؟
آقاجون با احمد خیلی کم حرف می زد، گوشه و کنایه ها را هم به در می گفت که دیوار بشنود.
- نه خیر، تا تکلیفمو تو این خونه روشن نکنم نمی رم.
آقاجون دستش رو به چارچوب در گرفت و مشغول در آوردن کفشهایش شد، نور چراغ راهرو قسمتی از اتاق را روشن می کرد، من در تاریکی، کنار کرسی افتاده بودم و او نمی توانست بدرستی مرا ببیند، با تمسخر گفت:
- عجب به جای اینکه ما تکلیفمونو با آقا روشن کنیم، آقا می خواد تکلیفشو با ما روشن کنه.
- با شما نه، با اون دختر بدکارت.
آقا جون رنگش مثل گچ سفید شد:
- می فهمی چی میگی؟ آبروی خواهرت آبروی توست، خجالت نمیکشی از این حرفا میزنی؟
- برو بابا اینکه دیگه برای ما آبرو نذاشته، سرتو از زیر برف بیار بیرون آقا جون، کم به من پیله کن، طشت رسواییت از اون بالا افتاده، صداشو همه محل شنیدن، فقط خودتی که تو گوشات پنبه گذاشتی تا نشنوی...
 


ساکنان تهران برای تهیه این کتاب ها کافی است با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ «سام» تماس بگیرند و سفارش خود را (در صورت موجود بودن در بازار) در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. باقی هموطنان نیز می توانند با پرداخت هزینه پستی، تلفنی سفارش خرید بدهند.

6060

کد خبر 244077

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۰۹:۳۰ - ۱۳۹۱/۰۶/۲۸
    16 4
    دلتون خوشه‌ها! به اين بهانه تبليغ كتابهاي سامانه‌تون رو مي‌كنين؟!! بي خيال بشين تو رو خدا ! روز زن سه تا داريم (اسلامي، جهاني و ايراني)، روز تولدشونم هست، ولنتاين هم كه كادو ميخوان، عيدي هم هست، تازه همين روز عشق ورژن اسلامي هم داره، ازدواج كرده باشي سالگرد نامزدي و عقد و عروسي .. بعد ما يه روز مرد داريم كه كسي جديش نمي‌گيره، يه روز تولد كه يه زيرپيراهن و جوراب مي‌گيريم!

آخرین اخبار