۰ نفر
۶ مهر ۱۳۹۱ - ۱۰:۲۷

این واقعه تاریخی به ما نشان می دهد مدعیان از چه ابزارهایی استفاده کرده و چگونه جاهلان را در اطراف خویش گرد می‌ آوردند و در نهایت هستی مردم را به باد می‌دادند.

در مطالعات اخیرم ، حادثه‌ای در دهه چهارم قرن هفتم هجری، شگفت‌زده‌ام کرد. این حادثه تاریخی، بسیار آموزنده و از جهاتی تازه بود. حمله مغولان به دنیای اسلام از حوالی 615 آغاز شد و در یک دوره تاریخی طولانی و البته در مراحل مختلف، بخش های مختلف جهان اسلام به تصرف آنان درآمد. گشودن بغداد سال 656 بود، یعنی تقریبا پنجاه سال پس از حملات اولیه چنگیز.
در سال 636 زمانی که ماوراءالنهر و خراسان به تصرف مغولان در آمده بود، شهر بخارا به عنوان مهم‌ترین مرکز تمدنی این ناحیه، در اختیار مغولان قرار گرفته بود. حکومتی داشتند و بسیاری از مسلمانان نیز در کنار آنان حضور داشتند. با این حال، توده‌های مسلمان از این که مغولان مهاجم بر آنان تسط یافته‌اند، ناراضی بودند.
در این میان، فردی به نام محمود تارابی سر به شورش برداشت و با آماده کردن مردم و فراهم آوردن لشکری شصت هزار نفری به مقابله با آنان رفت و در مرحله‌ای پیروز هم شد، گرچه جانش را از دست داد.
تا اینجای ماجرا مشکلی نیست که به عکس، یک قیام مردمی علیه تسلط مغولان رقم می‌خورد. اما تارابی از چه ابزاری استفاده کرد؟
وی مدعی مهدویت شد و گفت که وی همان مهدی است که در روایات وعده ظهور او داده شده است. طبعا وی و بخارائیان همه سنی بودند و این ماجرا ربطی به تشیع نداشت.
علاوه بر ادعای مهدویت، تلاشهای شعبده‌بازانه نیز داشت و در این زمینه، نه فقط خودش که خواهرش نیز مشارکت داشت.
در این میان، شگفت پیوستن برخی از علما به وی بود. کسانی مؤید او شدند و در این ماجرا شرکت کردند. این که آنان با چه هدفی وی را تأیید کردند، دقیقا روشن نیست.
داستان ادعای مهدویت تارابی و استفاده از ابزارهای مختلف، پیوستن تنی چند از فرهیختگان به وی، کشته شدن او در جنگ، آمدن توفان و تلقی آنها به عنوان کرامات، یافت نشدن جسد او و تأکید بر زنده بودن و بازگشت وی، و نیز شعارهای عدالت خواهانه و گرفتن اموال اشراف برای فقرا و نیز کشتن برخی از اهل کتاب، حکایاتی است که در این ماجرا که آن را جوینی در جهانگشای آورده آن را خواندنی می‌کند.
یکی از شگفت‌ترین آنها این ادعاست که از پیروانش خواست تا بی سلاح به مقابله با مغولان بروند و همین سبب شد که سپاه شصت هزار نفری او تارومار شود. لابد به مردم گفته بوده که این کرامت اوست که همراهانش می توانند بدون سلاح به مقابله با دشمن تا بن دندان مسلح مغول بروند.
حقیقت آن است که نمی‌توان هرآنچه را جوینی که خود جانبدار مغولان بوده درست پنداشت، اما به هر روی، این واقعه تاریخی، روشنگر بسیاری از نکات هست و این که همیشه شیادانی هستند که به بهانه های مختلف و با استفاده از فضاهای گوناگون می‌توانند از جهل مردم استفاده کنند و دین و مذهب را به سخریه گرفته و آن را بدنام کنند، تنها با این بهانه که خود را مطرح کرده باشند، یا حداکثر، به اسم دفاع از مردم، با دین، دست به کشتن اهل ذمه زده و مال ثروتمندان را غارت کند.

 

حکایت مهدویت محمود تارابی در سال 636

جوینی نوشته است:
در شهور سنه ستّ و ثلثین و ستّمایة قران نحسین بود در برج سرطان منجّمان حکم کرده بودند که فتنه ظاهر شود و یمکن مبتدعى خروج کند، بر سه فرسنگى بخارا دیهى است که آنرا تاراب گویند؛ مردى بود نام او محمود صانع غربال چنانک در حقّ او گفته‏اند در حماقت و جهل عدیم المثل، به سالوس و زرق زهد و عبادتى آغاز نهاد و دعوى پرى‏ دارى کرد، یعنى جنّیان با او سخن می‌گویند و از غیبیّات او را خبر مى‏دهند، و در بلاد ماوراء النّهر و ترکستان بسیار کسان بیشتر عورتینه، دعوى پرى‏ دارى کنند و هرکس را که رنجى باشد یا بیمار شود، ضیافت کنند و پرى‏ خوان را بخوانند و رقصها کنند و امثال آن خرافات و آن شیوه را جهّال و عوامّ التزام کنند، چون خواهر او بهر نوع از هذیانات پرى ‏داران با او سخنى‏ مى‏گفت تا او اشاعت مى‏کرد، عوامّ النّاس را خود چه باید تا تبع جهل شوند روى بدو نهادند و هرکجا مزمنى بود و مبتلائى روى بدو آوردند و اتّفاق را نیز در آن زمره بر یک دو شخص اثر صحّتى یافته ‏اند اکثر ایشان روى بدو  آوردند از خاصّ و عامّ .... و در بخارا دانشمندى بود به فضل و نسب معروف و مشهور لقب او شمس الدّین محبوبى سبب تعصّبى که او را با ائمّه بخارا بودست اضافت علّت آن احمق شد و به زمره معتقدان او ملحق و گفت این جاهل را که پدرم روایت کردست و در کتابى نوشته که از تاراب بخارا صاحب دولتى که جهان را مستخلص کند ظاهر خواهد شد و علامات این سخن را نشان داده و آن آثار در تو پیداست. جاهل از عقل دور بدین دمدمه بیشتر مغرور شد و این آوازه با حکم منجّمان موافق افتاد و روزبروز جمعیّت زیادت می‌شد و تمامت شهر و روستاق روى بدو نهادند و آثار فتنه و آشوب پدید آمد. (تاریخ جهانگشای جوینی، ج 1، ص 86 ـ 87)
در این وقت حکومت و اشراف به مقابله با وی برآمدند و آماده شدند و او هم مردمان خود را مجتمع کرده مجهز ساخته به آنان گفت:
«اى مردان حقّ! توقّف و انتظار چیست دنیا را از بی ‏دینان پاک مى‏باید کرد، هرکس را آنچ میسّرست از سلاح و ساز یا عصا و چوبى معدّ کرده روى بکار آورد و در شهر آنچ مردینه بودند روى بدو نهادند و آن روز آدینه بود بشهر در سراى رابع ملک نزول کرد و صدور و اکابر و معارف‏ شهر را طلب داشت سرور صدور بلک دهر برهان الدّین سلاله خاندان برهانى و بقیّه دودمان صدر جهانى او را سبب آنک از عقل و فضل هیچ خلاف نداشت خلافت داد، و شمس محبوبى را به صدرى موسوم کرد، و اکثر اکابر و معارف را جفا گفت و آب‏ روى بریخت و بعضى را بکشت و قومى نیز بگریختند و عوامّ  و  رنود را استمالت داد و گفت، لشکر من یکى از بنى آدم ظاهرست و یکى مخفىّ از جنود سماوى که در هوا طیران می‌کنند و حزب جنیّان که در زمین مى‏روند و اکنون آن را نیز بر شما ظاهر کنم، در آسمان و زمین نگرید تا برهان دعوى مشاهده کنید. خواصّ معتقدان می ‏نگریستند و می ‏گفت آنک فلان جاى در لباس سبز و بهمان جاى در پوشش سپید می‏ پرند عوامّ نیز موافقت نمودند و هرکس که می ‏گفت نمى‏ بینم بزخم چوب او را بینا می‏ کردند و دیگر می‏ گفت که حقّ تعالى ما را از غیب سلاح می‏ فرستد. (جهانگشای جوینی ج 1، ص 88)
پس از پیروزی اولیه، دستور غارت خانه اشراف راداد و هر آنچه بود برداشتند «و اموال را که حاصل کردند برین و بر آن بخش کرد و بر لشکر و خواصّ تفرقه کرد».
به هر روی مغولان آن نواحی جمله شده بر او یورش بردند. تارابی و محبوبی بی سلاح در جمع بودند و شاید این هم از دعاوی آنان بود که سلاحی به آنان کارگر نیست: «از جانبین صف کشیدند و تارابى با محبوبى در صف ایستاده بى‏سلاح و جوشن و چون در میان قوم شایع شده بود که هرکس در روى وى دست بخلاف بجنباند خشک شود آن لشکر نیز دست بشمشیر و تیر آهسته‏تر مى‏یازیدند. یکى از آن جماعت تیرى غرق کرد اتّفاق را بر مقتل او آمد و دیگرى تیرى نیز بر محبوبى زد و کس را ازین حالت خبر نه. ‏نه قوم او را و نه دیگر خصمان را در تضاعیف آن بادی سخت برخاست و خاک چنان انگیخته شد که یکدیگر را نمى‏ دیدند. لشکر خصمان پنداشتند که کرامات تارابى است همه دست بازکشیدند و روى به انهزام بازپس نهادند و لشکر تارابى روى بر پشت ایشان آوردند و اهالى رساتیق از دیههاى خویش با بیل و تبر روى بدیشان نهادند و هرکس را از آن جماعت که مى‏یافتند، خاصّه عمّال و متصرّفان را مى‏گرفتند و بتبر سر نرم مى‏کردند و تا به کرمینیه برفتند و قرب ده هزار مرد کشته شد».
در این وقت، لشکر وی پیروزمندان بازگشتند، اما اثری از تارابی ندیدند: «چون تابعان تارابی بازگشتند او را نیافتند گفتند، خواجه غیبت کرده است تا ظهور او دو برادر او محمّد و على قایم ‏مقام او باشند، برقرار تارابی این دو جاهل نیز در کار شدند و عوامّ و اوباش متابع ایشان بودند و یکبارگی مطلق العنان دست بغارت و تاراج بردند». (تاریخ جهانگشای جوینی، ج 1، ص 89 )
این بود داستان مهدویت وی که دقیقا در این میان این تاریخ که جانبدارانه از مغول و اشراف نوشته شده، و صد البته ماهیت آن بر ما آشکار نیست.
گزارش متفاوتی از این ماجرا در «الحوادث الجامعه» آمده و نویسنده آن اثر او را ابوالکرم دارابی نامیده که در سال 637 در بخارا سر به شورش برداشت. همچنین او را یک عجمی متصوف دانسته که با انواع شعبده آشنا بود و ملقب به مهدی بود. وی دستور قتل یهود و نصارا و غارت اموالشان را داد و مدعی بود که قادر بر نابودی مغولان است و بدون سلاح و تنها با قدرت الهی می‌تواند آنها را از میان بردارد. شمار زیادی به او پیوستند. تارابی با سپاهی که داشت بر حاکم بخارا شورید و او و سپاهیانش را از میان برد. خبر به جرماغون رسید و سپاه او با سپاه هزاران نفری ابوالکرم روبرو شدند. او گفته بود کسی سلاح بر نگیرد. در این نبرد تنها اندکی از آنان نجات یافتند. گفته شده که شمارشان شصت هزار نفر بود. (الحوادث الجامعه و التجارب النافعه فی المأئه السابعه، ص 109 ـ 108)

 

کد خبر 246475

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۰۹:۲۸ - ۱۳۹۱/۰۷/۰۷
    14 3
    ای کاش براین خام اندیشی ها چشم بصیرتی بود!
  • سلماسی IR ۱۶:۴۵ - ۱۳۹۱/۰۷/۰۷
    12 1
    این داستان همچتان ادامه دارد.