زینب کاظمخواه: سه میز در یک کافه، پشت هر میز دو آدم، و روایتهای ناتمامی که از این میز به آن میز میرود، بر میگردد و گاه به کمک موسیقی گروه «پالت» در هوا معلق میماند.
میز اول، سمت چپِ کافه تریای تالار اصلی تئاتر شهر است، دو جوان (امیر جدیدی و نوید محمدزاده) پشت آن نشستهاند، به قول خودشان شاید کمی چِت، انتقام، محور حرفهاست، جوانی برادرش اعدام شده و حالا میخواهد از سربازی که چهارپایه زیر پای او را زده انتقام بگیرد. میز دوم میزبان یک سرباز(هومن سیدی) و یک دختر شهرستانی(باران کوثری) است که برای دیدن نامزد سربازش به تهران آمده، نامزدی که نمیداند، صورتش را اسید انتقام با خودش برده.
میز سوم اما حکایت دیگری دارد، یک زن و شوهر(آزاده صمدی و هوتن شکیبا) پشت آن نشستهاند، زن در مرز جنون است، مرد بیخیالِ بیخیال از یک کامیون بار شیشه حرف میزند، که لو رفته و رانندهاش گیر افتاده، باری که متعلق به اوست چون میخواسته سرمایهاش را چند برابر کند.
نمایش«روایت ناتمام یک فصل معلق» در چنین فضایی شکل میگرفت، نمایشی که کارگردان و نویسندهاش هومن سیدی بود و مشاور کارگردانش حبیب رضایی. اجرایی ساده که مخاطب را با کمترین اغراق با خودش همراه میکرد و روایت ناتمامش را به او میسپرد تا هر طور که دلش میخواهد آن را تکمیل کند. این نمایش که به دلیل استقبال مخاطبان، هر روز و در دو نوبت در تئاتر شهر به صحنه میرفت، در نیمه راه اجرایش متوقف شد. دلیل، حضور باران کوثری بود و مشکلی که از سوی مسئولان حراستی عنوان شد.
گروه اجرایی «روایت ناتمام یک فصل معلق»، پس از چند اجرای اول مهمان کافه خبر شدند ، آن هم در شرایطی که هیچ خبری از توقف اجرا نبود، با این گروه در مورد کار گپ و گفتی داشتیم که حالا پیش روی شماست:
چرا باران کوثری این سالها بیشتر در حوزه تئاتر بازی میکند؟
باران کوثری: پیشنهادات کاری که در حوزه سینما داشتم، پیشنهاداتی نبود که بتواند مرا جذب کند، برای همین در سینما کمتر کار کردم، اما در تئاتر پیشنهادهایی به من شد که در این چند سال واقعا برایم نجات دهنده بود. در واقع می توانم بگویم، این تئاترها لااقل توانستند مرا از افسردگی عجیبی نجات دهند که سینما با خودش برای همه ما آورده بود.
باران کوثری: پیشنهادات کاری که در حوزه سینما داشتم، پیشنهاداتی نبود که بتواند مرا جذب کند، برای همین در سینما کمتر کار کردم، اما در تئاتر پیشنهادهایی به من شد که در این چند سال واقعا برایم نجات دهنده بود. در واقع می توانم بگویم، این تئاترها لااقل توانستند مرا از افسردگی عجیبی نجات دهند که سینما با خودش برای همه ما آورده بود.
در این نمایش نقش خاصی را ایفا کردید؛ یک دختر شهرستانی که با لهجه شیرازی صحبت میکند. البته پیش از این هم در دو فیلم سینمایی (گیلانه و هیچ) هم با لهجه حرف میزدید، چطور به این لهجه رسیدید و چطور آن را در آوردید؟
کوثری: لهجه گرفتن برای من سختترین کار دنیاست. واقعا تا ساعتهای آخر قبل از اجرا، من داشتم خودم را میکشتم که آقای رضایی و سیدی اجازه دهند که بدون لهجه حرف بزنم؛ ولی آنها اصرار زیادی روی این موضوع داشتند و می خواستند که من حتما با لهجه صحبت کنم.
در طول تمرینات هم ما روی لهجههای زیادی کار کردیم، اما در نهایت من به لهجه شیرازی رسیدم. راستش را بخواهید، الان میفهمم که چقدر خوب شد که آنها(سیدی و رضایی) زیر بار نرفتند و پای لهجه داشتن من ایستادند؛چون فکر میکنم که بخش مهمی از شخصیتم را لهجه ساخته است.

باران کوثری که در این نمایش با لهجه شیرازی صحبت میکرد.
شاید کلمه متفاوت کلیشهای به نظر برسد، ولی خودتان احساس نمیکنید که بازی در این نقش قدری با نقشهای دیگرتان متفاوت بوده است؟
کوثری: همه تلاش من این است که هر نقشی را بازی میکنم با نقش قبلیام تفاوت داشته باشد، اگر این اتفاق افتاده باشد که خوب است. البته این را هم بگویم که در تئاتر گروه خیلی مهم است؛ تک تک بچههایی که در این کار بازی می کنند، انرژیشان روی اجرا تاثیر گذاشته و می گذارد.
کوثری: همه تلاش من این است که هر نقشی را بازی میکنم با نقش قبلیام تفاوت داشته باشد، اگر این اتفاق افتاده باشد که خوب است. البته این را هم بگویم که در تئاتر گروه خیلی مهم است؛ تک تک بچههایی که در این کار بازی می کنند، انرژیشان روی اجرا تاثیر گذاشته و می گذارد.
قرار نبود از اول این شخصیت شیرازی باشد؟
هومن سیدی: قرار بر این بود که یک لهجهای را داشته باشد؛ ولی با دریافتهایی که باران کوثری داشت، به این نتیجه رسیدیم لهجه شیرازی بهتر است.
هومن سیدی: قرار بر این بود که یک لهجهای را داشته باشد؛ ولی با دریافتهایی که باران کوثری داشت، به این نتیجه رسیدیم لهجه شیرازی بهتر است.
سفر به شیراز شما تاثیری در این ماجرا نداشت؟
کوثری: نه، من یک مادر بزرگ خیلی شیرازی دارم که اتفاقا او خیلی تاثیر داشت.
کوثری: نه، من یک مادر بزرگ خیلی شیرازی دارم که اتفاقا او خیلی تاثیر داشت.
آقای سیدی، ما در این نمایش با سه روایت مرتبط با هم مواجهایم، شما هنگام نوشتن اول یک شخصیت یا روایت را نوشتید و بعد داستانهای دیگر حول محور آن شکل گرفت؟ یا نه از اول هر سه داستان در ذهن شما بود و با هم پیش رفت؟
سیدی: واقعیت این است که من خودم را نویسنده نمیدانم،بعضی وقتها اتفاقاتی میافتد که یک چیزی را در درون من به وجود میآورد که باعث خوشحالی و ناراحتی یا هر گونه احساس دیگری میشود. این احساس به تدریج برایم تبدیل به دغدغه میشود. این فرایند برای من به یک پایه ابتدایی تبدیل میشود تا درباره آن اتفاق اولیه بنویسم. درغیر این صورت نوشتن برایم سخت است.
سیدی: واقعیت این است که من خودم را نویسنده نمیدانم،بعضی وقتها اتفاقاتی میافتد که یک چیزی را در درون من به وجود میآورد که باعث خوشحالی و ناراحتی یا هر گونه احساس دیگری میشود. این احساس به تدریج برایم تبدیل به دغدغه میشود. این فرایند برای من به یک پایه ابتدایی تبدیل میشود تا درباره آن اتفاق اولیه بنویسم. درغیر این صورت نوشتن برایم سخت است.
در مورد این نمایش هم باید بگویم که اعدام، ماجرایی بود که همیشه ته ذهنم وجود داشت، یک روز با یکی از دوستانم صحبت میکردم که او تجربهای در این مورد داشت، و مربوط میشد به سربازانی که چهارپایه را از زیر پای اعدامی میزنند. من فکر کردم که بعد از این که کسی چهارپایه را از زیر پای یک نفر دیگر میزند، چه اتفاقی برای او میافتد، در واقع هر چقدر هم که این کار قانونی و شرعی باشد، باز هم به هر حال برای فردی که این کار را می کند، سخت است. اساس ماجرا از اینجا برایم شروع شد و یکی از شخصیتهایم شد، همین سرباز.
شخصیتی که اتفاقا در نمایش غایب است؟
سیدی: در ابتدا غایب نبود، بعد از صحبتهایی که با بچهها و حبیب رضایی داشتیم، این اتفاق افتاد. این سه فصل چیزهایی نبودند که من نوشته بودم، اتفاقات زیادی برای این متن در بازنویسی و تمرینها افتاد تا کار در نهایت شد، همینی که میبینید. به عنوان مثال اپیزود خودم و خانم کوثری را سه بار به شکل اساسی بازنویسی کردم.
سیدی: در ابتدا غایب نبود، بعد از صحبتهایی که با بچهها و حبیب رضایی داشتیم، این اتفاق افتاد. این سه فصل چیزهایی نبودند که من نوشته بودم، اتفاقات زیادی برای این متن در بازنویسی و تمرینها افتاد تا کار در نهایت شد، همینی که میبینید. به عنوان مثال اپیزود خودم و خانم کوثری را سه بار به شکل اساسی بازنویسی کردم.

هومن سیدی نویسنده بازیگر و کارگردان این نمایش است که تجربه ساخت فیلم«آفریقا» را هم در کارنامهاش دارد.
چرا این شخصیت غایب شد؟
حبیب رضایی: در یک محصول این شکلی، کلیت کار خیلی مهم است و تماشاگر هم با آن کلیت از سالن خارج میشود. نسخه اولی که آقای سیدی نوشته بود، در اصل مونولوگی بود که دختر در مقابل پسری - که الان در نسخه اجراشده غایب است- میگفت. این متن امتیازها و حسنهای خود را داشت، ولی وقتی قدری جلوتر رفتیم به نظرم آمد، نسبت به دو اپیزود دیگر آن ریتم لازم را ندارد و هر کاریاش میکردیم، بازهم نسبت به دو میز دیگر، افت داشت و از جایی به بعد احساس میکردیم که اتفاق تازهای نمیافتد.
حبیب رضایی: در یک محصول این شکلی، کلیت کار خیلی مهم است و تماشاگر هم با آن کلیت از سالن خارج میشود. نسخه اولی که آقای سیدی نوشته بود، در اصل مونولوگی بود که دختر در مقابل پسری - که الان در نسخه اجراشده غایب است- میگفت. این متن امتیازها و حسنهای خود را داشت، ولی وقتی قدری جلوتر رفتیم به نظرم آمد، نسبت به دو اپیزود دیگر آن ریتم لازم را ندارد و هر کاریاش میکردیم، بازهم نسبت به دو میز دیگر، افت داشت و از جایی به بعد احساس میکردیم که اتفاق تازهای نمیافتد.
در صحبتهایی که شد فکر کردیم این اتفاق را در سه فصل متفاوت روایت کنیم و تماشاچی را به اشتباه بیندازیم تا فکر کند نمایش درباره همین سربازی است که الان روی صحنه نشسته و حرف میزند، در حالی که داستان درباره یک آدم غایب است. این کار را که کردیم دیدیم جالب شد. در نتیجه یک جابجایی هم در ترتیب اپیزودها پیشنهاد دادم که به نظر رسید که شکل روایی قصه روند مثبتتری پیدا کرده است. هومن سیدی هم الحق خیلی خوب و با ظرافت این نسخه جدید در عرض دوشب نوشت.
با ورود بچههای گروه موسیقی پالت هم سیمان لازم برای چفت و بست کار ایجاد شد.
یکی از حسنهای این متن جزیینگری و فرار از کلی گوییهای رایج است، این جزیینگری هم از اول بود یا در متن شکل گرفت؟
سیدی: در مورد این موضوع، بچههای بازیگر خیلی بهتر میتوانند توضیح دهند، اما در متن این جزییات وجود داشت. چرا که اعتقاد دارم متنی جاندار است که در آن به لحظات و جزئیات پرداخته شود. جزئیاتی که در واقع بیاهمیت به نظر میآیند، ولی خود زندگی است. مثلا در این نمایش لحظهای که زن(باران کوثری) دارد با نخ و سوزن گوشه چادرش را میدوزد شاید کم اهمیت باشد، ولی به نظرم خیلی مهم است؛ چرا که آدمها با کارهایی که انجام میدهند، شخصیتشان را نشان میدهند و در مورد خودشان توضیح نمیدهند. این جزئینگری دغدغه من هست، اما این بدان معنا نیست که بچههای بازیگر چیزی را به کار من اضافه نکردند. جاهایی من مقاومت داشتم که چیزهایی عوض نشود، ولی جاهایی هم به پیشنهاد بچهها عوض میشد. تنها اپیزودی که عوض نشد، اپیزود اول بود ولی اپیزود آزاده صمدی و هوتن شکیبا خیلی به کمک این دو بازیگر ساخته شد؛ بخشی از آن در بداههها در آمد که به زندگی این آدمها مربوط میشود.
سیدی: در مورد این موضوع، بچههای بازیگر خیلی بهتر میتوانند توضیح دهند، اما در متن این جزییات وجود داشت. چرا که اعتقاد دارم متنی جاندار است که در آن به لحظات و جزئیات پرداخته شود. جزئیاتی که در واقع بیاهمیت به نظر میآیند، ولی خود زندگی است. مثلا در این نمایش لحظهای که زن(باران کوثری) دارد با نخ و سوزن گوشه چادرش را میدوزد شاید کم اهمیت باشد، ولی به نظرم خیلی مهم است؛ چرا که آدمها با کارهایی که انجام میدهند، شخصیتشان را نشان میدهند و در مورد خودشان توضیح نمیدهند. این جزئینگری دغدغه من هست، اما این بدان معنا نیست که بچههای بازیگر چیزی را به کار من اضافه نکردند. جاهایی من مقاومت داشتم که چیزهایی عوض نشود، ولی جاهایی هم به پیشنهاد بچهها عوض میشد. تنها اپیزودی که عوض نشد، اپیزود اول بود ولی اپیزود آزاده صمدی و هوتن شکیبا خیلی به کمک این دو بازیگر ساخته شد؛ بخشی از آن در بداههها در آمد که به زندگی این آدمها مربوط میشود.
رضایی: اپیزود نوید محمدزاده و امیر جدیدی کمترین تغییر را داشت، و از اپیزودهای خوش ساخت این نمایش بود. آقای محمدزاده تجربه کار تئاتر داشتند، ولی امیر جدیدی اولین کار تئاترش بود، به نظرم خوب است از اتفاقی که برایشان افتاده حرف بزنند.
نوید محمدزاده: دلیل این که بداهه وارد این اپیزود نشد، این بود که ما همچنان میدویدیم که به ریتم حقیقی آن اپیزود برسیم، چیزی که هومن سیدی نوشته بود، آنقدر خوب و عجیب بود که ما اوایل فکر میکردیم، نقش، همان چیزی است که ما از متن گرفتهایم، اما چند جلسه که گذشت، دیدیم آنطور که فکر میکردیم، نیست. واقعیت این است که من فکر نمیکردم هومن سیدی در هدایت بازیگرآنقدر باهوش باشد. در مورد آقای رضایی هم سالها در مورد کارشان در بازیگردانی یا هدایت بازیگر، شنیده بودیم، ولی همکاری با او نصیبم نشده بود. او در کارگردانی چیزهایی میبیند که خود بازیگر به آن توجه نمیکند. رضایی بدون این که به بازیگر بگوید، او را از مسیری هدایت میکند که متوجه نمیشود و بعد می فهمد که میشود نقش را این طور هم ارایه کرد. در واقع، بدون این که به شما بگوید، شما را میگذارد در مسیری که درست است. کاری که من در این نمایش از سیدی و رضایی یاد گرفتم، این بود که مهم نیست چیزی زیبا باشد تا یک بازی به چشم بیاید، مهم این است که یک اتفاق درست بیفتد. در اپیزود ما مهم این است که آن ریتم و موقعیت پیش برود و دو چیزی که از بیرون به ما گفته شده در بیاید تا کاراکترمان تعریف شود.
در مورد امیر جدیدی هم باید بگویم که من اولین بار که «آفریقا» را دیدم گفتم که این نابغه است. گفتم این کیست و از کجا آمده؟ او از جمله معدود بازیگرانی است که خوب میبیند و خوب میشنود، و این استعداد و هوش عجیبی میخواهد. یک هفته بعد از دیدن «آفریقا» ما یک فیلم کوتاه باهم بازی کردیم. یک روز آقای سیدی یک نمایشنامه به من داد گفت که این را بخوانید. من اصلا نمیدانستم که قرار است در این کار باشم، این هم شد دومین همکاریام با امیر.
ما همه اولین اجراهایمان را یادمان هست که اجراهای اپیزودیک و کلاسی بوده، و اتفاقا در همان اجراها در مقابل بیست تا تماشاگر افتضاح به بار آوردیم. اما امیر جدیدی در اولین تجربه اش در این تئاتر خیلی مسلط بود و حس خوبی به من به عنوان پارتنرش می داد.

رضایی: نوید محمدزاده تجربه بازی روی صحنه را قبلا داشته است، ولی درباره امیر جدیدی این نکته خیلی مهم است. وقتی میخواهید اولین بازی صحنهای را انجام دهید، علاوه بر این که بر نقشتان باید مسلط باشید، به خودتان هم باید مسلط باشید و این تسلط دومی اصولا کار بسیار سختی است و حرفهای یا غیرحرفهای هم نمیشناسد. اتفاقا هر چقدر حرفهایتر باشید، به دلیل پشتوانهای که دارید آن اضطراب و تسلط به خود سختتر میشود. از اولین اجرا تا الان هر اجرایی که داشتیم، تسلطی در این آدم دیده شده که خیلی خوب است، امیدوارم که باقی بماند و این تسلط تبدیل به یک غرور نشود. هر چقدر بتواند این تسلط را با گیرایی که دارد تلفیق کند، خیلی زود میتواند به اتفاقات مثبتی چه در سینما و چه در تئاتر برسد. ما باور داریم بازیگری در تئاتر اتفاق میافتد و هر بازیگری که بتواند در تئاتر موفق باشد، میتواند در سینما صد درصد موفق باشد، بالعکس این موضوع معمولا صادق نیست. بقیه بچهها تجربه تئاتری داشتند در نتیجه در موردشان انتظارات از پیش تعین شدهای وجود دارد، ولی در مورد امیر جدیدی که اولین تجربهاش در تئاتر است تعریف از پیش تعین شدهای نیست و تازه دارد خودش را تعریف میکند.
امیر جدیدی: من خیلی تسلط ندارم که درباره تئاتر حرف بزنم، اما درباره بازیگری دوستانی که دور و برم بودند خیلی کمک کردند و تنها کاری که کردم این بود که گوش کردم و آقای سیدی هم به من اعتماد به نفس دادند، هر چه از آب در آمده آقای رضایی در آوردهاند. اصل قضیه این است که همه هوایم را دارند.
حبیب رضایی: آقای شکیبا و خانم صمدی اصولا بازیگران شیوهگرایی هستند، اما در این اپیزود باید سرجایشان بنشینند و التهابی را نشسته انتقال دهند که اصولا این کار سختی است. ضرباهنگ آقای شکیبا از بازیهای قبلیاش مشخص است، نشاندن او و بازی کردن این التهاب بسیار سخت است. خانم صمدی هم همینطور نقشی که در شکل طبیعی باید بلند شود و راه برود و در بکوبد، به نشستن و جلو و عقب رفتن روی صندلی کاهش یافته است.
آزاده صمدی: این نقش برای من یکی از سختترین نقشهایی بود که تا به امروز بازی کرده بودم، حتی تا روزهای اول که اجرا میرفتم، برایم راضی کننده نبود و مدام فکر میکردم که باید به یکسری چیزها متوسل شوم؛ نه اینکه درونم خالی باشد، ولی احساس میکردم آن چیزی که باید در درونم اتفاق بیفتد، نمیافتد. به هر حال در این کار یک میز بود و یک کافه و آدمی در کنارت نشسته. در این موقعیت من باید نقش یک آدم عصبی را بازی میکردم و این حس را در سه مرحله با خود نگه میداشتم، در اپیزود اول عصبانی، در دومی کمتر و در اپیزود سوم تبدیل می شدم به آدمی است که هیچ راهی برایش باقی نمانده و به استیصال رسیده است؛ از این رو در آوردن این حس برایم سخت بود. با این حال این اواخر احساس میکنم اتفاقی که دارد میافتد، راضیکنندهتر است و چفت و بست این جریان محکم شده است. البته این را هم باید بگویم که در این نقش پارتنر من چندبار عوض شد و همین هم قدری کار را سختتر کرد. آقای رضایی هم خیلی زحمت کشید که تا این اپیزود چفت و بست پیدا کند.
هوتن شکیبا: من دو یا سه سال بود، نقشهایی را بازی میکردم که بیشتر فانتزی بود، در نتیجه این اجرا یک مقدار برایم سخت بود؛ زیرا زمان کمی داشتم. بستر آماده بود و من باید به سرعت بیشتری خود را به گروه میرساندم. از سوی دیگر باید با این جور نقشها کلنجار بروی تا در بیاید؛ ولی من این وقت را نداشتم. برای خانم صمدی هم سخت بود که یک یا دو نفری برای این نقش آمده بودند و عوض شده بودند، ما باید در این فرصت کوتاه همدیگر را کشف میکردیم و بازی هم را میشناختیم و این کار را برایمان سخت کرده بود.
سیدی: میخواستم از نکتهای حرف بزنم که الان هر چقدر جلوتر میروم، برایم به یک خاطره ماندگار تبدیل میشود. هیچوقت من و آقای رضایی مستقیما درباره این موضوع حرف نزدیم. این نمایشنامه وقتی هم تکمیل شد، چیزی کم داشت، تمام نمایشنامه به پیکرهای تبدیل شده بود که شاید زیبا بود ولی آن جان لازم را نداشت، من، حبیب و آزاده موسیقی بچههای گروه «پالت» را از طریق اینترنت شنیده بودیم، به شدت دوست داشتیم که با آنها کار کنیم. حبیب آنها را میشناخت و ارتباطی هم داشت، رفتیم و حرف زدیم، جلسه اول که برگزار شد، موسیقی را ساختند و ما با آن تمرین کردیم. با خودمان فکر میکردیم که این همان روح است که کم داشتیم و الان دقیقا در کار جریان یافته است. کار تئاتر یکسری خوبیها دارد و یکسری بدیها. اگر کاری که میکنی دوست نداشته باشی یک کار کارمندی و روتین میشود که منتظر هستی زودتر تمام شود، اما اگر این گونه نباشد با خودت انرژی میآوری و از گروه انرژی میگیری.
حبیب رضایی: به نظرم ما یک میز چهارم در این نمایش داشتیم که همان تلاطم و ضرباهنگ لازم را داشت و این میز چهارم که بچههای موسیقی بودند، برای ما خیلی میز مهمی شد.
امید نعمتی(عضو گروه پالت): اولین روزی که رفتیم کار را دیدیم، فکر کردیم که این فضای کافه است و سه قصه برای سه مدل آدم مختلف دارد اتفاق میافتد و ما باید آن اتفاق چهارم باشیم. اول قرار گذاشتیم که یکی از موزیکهای خودمان را اجرا کنیم. ترانه این کار را من گفته بودم، ولی واقعا این طور نبود که برای این سه مدل آدم ترانهام را گفته باشم. احساس میکردم که این اتفاقی است که برای ما به عنوان موزیسین در کافه دارد، میافتد. در واقع من با آن فضا همزاد پنداری کردم و در کار نشست. بعد که باهم شنیدیم هنوز شک داشتیم که موزیکمان همین باشد یا نه. در نهایت با تئاتر گرفتیم، دیدیم که گویا دارند به هم کمک میکنند و امیدوارم که یک زندگی دیگر در آن کافه بوده باشیم.
امین دوایی(عضو گروه پالت): بعضی شاید این سوال را بپرسند که آینده گروه «پالت» چیست و رمز موفقیت این گروه چیست؟ خیلی بحث کردیم به نظرم رمز موفقیت ما این است که شبیه پالت موزیک نسازیم و نخواهیم ادای پالت را دربیاوریم. در اولین جلسهای که ما تمرین را دیدیم، فکر کردیم که فلان موزیک را میزنیم و قضیه حل میشود. فردای آن روز امید با یک شعر و کاوه با یک ملودی آمد؛ یعنی آنقدر برای هر کس این موضوع دغدغه شد که نتوانسته بود که چیزی که اورژینال نیست را بیاورد. به همین خاطر فضایی ایجاد شد که اتفاق میز چهارم بیفتد.
اما این موزیک بار احساسی و عاطفی نمایش را تشدید کرده است. شما نسبت به این ماجرا دغدغهای نداشتید؟
سیدی: خیلی موافق این جریان نیستیم. این حرف مثل این است که در نورپردازی یک چیزی به احساسی کمک میکند. موسیقی و نور و صدا میآیند که احساسی را تشدید کنند. خیلیها هستند که دوست ندارند این اتفاق بیفتد و فکر میکنند باید گونه دیگری باشد، ولی به این معنا نیست که اشتباه است. اگر قرار بوده احساسی تشدید شود، حتما سر آن فکر شده است، موقعی اشتباه است یا بزرگنما جلوه میکند که به نظر خودنمایی موسیقی باشد، یا مثلا ما کاری را کرده باشیم که جایی موفق نشده و موسیقی کمک کند که کار را بالا ببرد، اما این اتفاق در این نمایش نمیافتد. در اپیزود آخر که تلخترین اپیزود است، وقتی خانم کوثری میروند، فاجعه دارد اتفاق میافتد، اتفاقا موسیقی است که نمیگذارد تو از جایی فراتر بروی و مخاطب را در یک احساس منطقی قرار میدهد. به نظرم موسیقی این نمایش احساس را تشدید نکرده - که اگر هم میکرد اشکالی نبود- اتفاقا احساس را کنترل میکند.
سیدی: خیلی موافق این جریان نیستیم. این حرف مثل این است که در نورپردازی یک چیزی به احساسی کمک میکند. موسیقی و نور و صدا میآیند که احساسی را تشدید کنند. خیلیها هستند که دوست ندارند این اتفاق بیفتد و فکر میکنند باید گونه دیگری باشد، ولی به این معنا نیست که اشتباه است. اگر قرار بوده احساسی تشدید شود، حتما سر آن فکر شده است، موقعی اشتباه است یا بزرگنما جلوه میکند که به نظر خودنمایی موسیقی باشد، یا مثلا ما کاری را کرده باشیم که جایی موفق نشده و موسیقی کمک کند که کار را بالا ببرد، اما این اتفاق در این نمایش نمیافتد. در اپیزود آخر که تلخترین اپیزود است، وقتی خانم کوثری میروند، فاجعه دارد اتفاق میافتد، اتفاقا موسیقی است که نمیگذارد تو از جایی فراتر بروی و مخاطب را در یک احساس منطقی قرار میدهد. به نظرم موسیقی این نمایش احساس را تشدید نکرده - که اگر هم میکرد اشکالی نبود- اتفاقا احساس را کنترل میکند.
شکیبا: الان بعضی از تعاریف برای هنر در چارچوبهای مختلفاش تغییر کرده است، یک چیز ممکن است در این چارچوب بگنجد و یک چیزی نگنجد. اگر چنین چیزی به اجرا کمک کرده است مهم نیست که چه باشد.
امید نعمتی: درباره این که گفته میشود، موسیقی حس غمگین نمایش را تشدید میکند، باید بگویم که ما خیلی سعی کردیم که این کار را نکنیم. سعی ما بر این بود که بنشینیم یک گوشه و زندگیمان را بکنیم. در کل موافق نیستم که موزیک یک حس را باید تشدید کند. ما به عنوان گروه پالت خیلی خوشحالیم که این پروژه را داریم با دوستان کار میکنیم. در این اجرا چیزی که خوشحالم میکند این است که با مخاطبی روبرو هستیم که خیلی سخت میآیند کنسرت موسیقی، ولی از اجرای ما خوششان میآمد.
حسام محمدیان(عضو گروه پالت): قبلا که موسیقی برای تئاتر یا فیلم کارمیکردم، کارگردانها خیلی مصر بودند که اگر صحنهای غمگین است، سریع روغنداغ آن را زیاد کن، همیشه فکر میکردم که این کار را قدری نازل میکند، اما در این تئاتر، قضیه در راستای محاسبه کردن نبود، به نظر موزیک آنقدر صادقانه هست که من آن را خیلی راحت میپذیرم، به نظرم این مرز باریکی است که در این کار پیش آمده و ممکن است در کار دیگری اصلا جواب ندهد.
ارتباط بچههای موسیقی با تئاتر چقدر بوده است؟
مهیار طهماسبزاده(عضو گروه پالت): ما تجربه شخصی در تئاتر زیاد داشتیم، ولی گروه «پالت» اولین تجربهاش با تئاتر است. من همیشه با این مشکل داشتم که برخی اجرا های تئاتری گروه باید روی صحنه باشد. فکر میکردم دلیلی ندارد که من گوشهای بنشینم و ساز بزنم، میشود موزیک از جای دیگری پخش شود، اما در این تئاتر این را احساس نکردم؛ زیرا صحبت صحنه نیست؛ صحبت انرژیهایی است که بین ما رد بدل میشود، یعنی این ماجرا برایم معنای دیگری دارد. این ارتباط جور دیگری در آمده است، به گونهای که من تجربهاش را قبلا نداشتم.
مهیار طهماسبزاده(عضو گروه پالت): ما تجربه شخصی در تئاتر زیاد داشتیم، ولی گروه «پالت» اولین تجربهاش با تئاتر است. من همیشه با این مشکل داشتم که برخی اجرا های تئاتری گروه باید روی صحنه باشد. فکر میکردم دلیلی ندارد که من گوشهای بنشینم و ساز بزنم، میشود موزیک از جای دیگری پخش شود، اما در این تئاتر این را احساس نکردم؛ زیرا صحبت صحنه نیست؛ صحبت انرژیهایی است که بین ما رد بدل میشود، یعنی این ماجرا برایم معنای دیگری دارد. این ارتباط جور دیگری در آمده است، به گونهای که من تجربهاش را قبلا نداشتم.
رضایی: از اول ترکیب سازبندیتان همین بود یا بر اساس محدودیتهایی که داشتید این ترکیب شکل گرفت؟
دوایی: بچهها هر کدام چند ساز میزنند، ولی بنا به مشکلاتی که داشتند برای اینکه استفاده درستی از فضا کنیم از سازهای درستی استفاده کردیم.
گیتار در موسیقی از اول بود یا کم کم آمد؟
کاوه صالحی(عضو گروه پالت): شبی که برای هماهنگ شدن آمدیم، تکههای آخر را نداشتیم. بچهها گفتند که پنج قسمت میخواهند، ولی قسمت آخر خیلی بداهه بود که بعد تثبیت شد. شیوه کار ما این طور است، کاری را که میخواهیم بسازیم، هر چه داریم روی میز میریزیم. دقیقا مثل نقاشی است؛ من خط میکشم و بچهها تنه درخت را شکل میدهند. چیزی که برایم جالب بود این بود که من هم جزو تماشاچیها بودم که گاهی ساز هم میزدم و با تماشاگر ارتباط داشتم.
کاوه صالحی(عضو گروه پالت): شبی که برای هماهنگ شدن آمدیم، تکههای آخر را نداشتیم. بچهها گفتند که پنج قسمت میخواهند، ولی قسمت آخر خیلی بداهه بود که بعد تثبیت شد. شیوه کار ما این طور است، کاری را که میخواهیم بسازیم، هر چه داریم روی میز میریزیم. دقیقا مثل نقاشی است؛ من خط میکشم و بچهها تنه درخت را شکل میدهند. چیزی که برایم جالب بود این بود که من هم جزو تماشاچیها بودم که گاهی ساز هم میزدم و با تماشاگر ارتباط داشتم.
دو رکن اصلی هر نمایشی بازیگر و تماشاچی است اما واقعیت این است که در اجرای شما خیلی از تماشاگران به دلیل قرار گرفتن در نقطهای، به میز سوم تسلط نداشتند.
سیدی: ما این کار را دو اجرائه کردیم، دوست داشتم فضای بهتری میبود و جوری طراحی میکردیم که زوایه دید بهتری برای تماشاچی فراهم میشد؛ ولی به علت امکانات نشد. ما مشکلات دیگری داشتیم که شما به عنوان تماشاچی با آن درگیر نبودید که بچههای ما را خیلی آزار داد. اجرای ما مصادف با اجرای بالا(سالن اصلی تئاتر شهر) بود، همچنین اجرای خیابانی سر و صدای زیادی داشت.
سیدی: ما این کار را دو اجرائه کردیم، دوست داشتم فضای بهتری میبود و جوری طراحی میکردیم که زوایه دید بهتری برای تماشاچی فراهم میشد؛ ولی به علت امکانات نشد. ما مشکلات دیگری داشتیم که شما به عنوان تماشاچی با آن درگیر نبودید که بچههای ما را خیلی آزار داد. اجرای ما مصادف با اجرای بالا(سالن اصلی تئاتر شهر) بود، همچنین اجرای خیابانی سر و صدای زیادی داشت.

شما یک متن رئال کار کردید، در تمرینها برای شخصیتهایتان پیشینه ساختید و تحلیل کردید؟
سیدی: خود بازیگران معمولا خودشان این کار را میکنند، من این را به عهده بازیگر میگذارم. در متن جایی نبود که مبهم باشد، وقتی هم میآمدند و اتود میزدند، معلوم بود که درباره شخصیت فکر میکردند و ما خیلی وارد آن جریان نشدیم. یک وقتی شخصیت را آنقدر دور بازی میکنند که باید دربارهاش توضیح بدهی، ولی در این نمایش این طور نبود، شاید فقط روی لحن کار کردیم.
سیدی: خود بازیگران معمولا خودشان این کار را میکنند، من این را به عهده بازیگر میگذارم. در متن جایی نبود که مبهم باشد، وقتی هم میآمدند و اتود میزدند، معلوم بود که درباره شخصیت فکر میکردند و ما خیلی وارد آن جریان نشدیم. یک وقتی شخصیت را آنقدر دور بازی میکنند که باید دربارهاش توضیح بدهی، ولی در این نمایش این طور نبود، شاید فقط روی لحن کار کردیم.
شکیبا: خیلی وقتها ممکن است تحلیل هم کمک نکند و آدم را از چیزی که میخواهد دور کند. در این نمایش موقعیت خیلی مهم است، اگر آن را خوب در بیاوریم، تحلیلها را هم در کنارش میآورد. من همیشه در روند بازی این را برای خود میچینم.
محمدزاده: در فیلمهای فرهادی که مخاطب اینقدر جذباش میشود، هیچ پیشنهای درباره کاراکترهایش نیست، همین است که یک اتفاق میافتد و در دل آن اتفاق شخصیت تعریف میشود.
صمدی: پیشینهاش برای بازیگر این است که در طول روز زمانهایی را که تمرین نمیکند، به آن نقش و شخصیت فکر کند. من در تمام زمان تمرین، چیزهایی را اجرا می کنم که از شب قبل به آن فکر کردهام، بعد هم درستیاش را با اساتید چک میکنم. به نظرم اگر آن فکر اتفاق نیفتد، چیزی در زمان اجرا اتفاق نمیافتد.
جدیدی: برای من همین است. چون من خیلی تکنیک بازیگری نخواندهام، سعی میکنم که حسی به نقشام برسم و ممکن است حالت صورتام در زمان رانندگی همان حرکت موقع اجرا باشد، چون دارم به آن فکر میکنم.
رضایی: اتفاقی که درباره بازیگر میافتد، مهمترین بخشاش قضاوت درست است. من همیشه این مثال را برای بچههای جوان میزنم، هیچ گروهی در تئاتر و سینما تصمیم نمیگیرد که کار بدی انجام دهند، اما چرا این اتفاق میافتد که محصول بدی ارایه میدهند؟ زیرا در لحظه خلق قضاوت غلطی دربارهاش کردهاند و گفتهاند این لحظه درست است و باید نگهاش داریم، در صورتی که این لحظه درست نبوده و نباید نگهاش میداشتیم. اینکه از کجا میشود فهمید لحظهای درست است یا غلط، مقتضیاتش در متن شکل میگیرد، بعد ذهنی که پشت متن بود و اینها علاوه میشود بر توانایی و خواسته بازیگرها. یعنی بدون انتخاب بازیگران مناسب این اتفاق نخواهد افتاد. مسلما به جای هر کدام این بازیگران، بازیگران دیگری این نقشها را بازی میکردند، این شیمی شکل نمیگرفت. من هر شب، پشت صحنه چیزهایی را یادداشت میکنم، خیلی کار ویژهای نمیکنم، شاید بگویم دستت را پایین بیاور بعد حرف بزن، ولی همین هم اثر دارد. فقط بحث قضاوت است. شما اگر قاضی درستی برای مجموعهای که در آن کار میکنید، باشید؛ دادههای متن و چیزی که به عنوان اندیشه سازنده پشت آن است، به علاوه تواناییهایی که هر بازیگر دارد، باهم جمع میشود، مثل علم شیمی میماند. هم سدیم به تنهایی سم است و هم کلر، ولی وقتی باهم ترکیب میشوند، نمک خوراکی تولید میکنند که همه از آن استفاده میکنیم. ترکیب با جزییات فرق دارد. وقتی کلیت را باور داشته باشیم، هر جزییاتی ما را به آن کلیتی می رساند که باور داریم. وگرنه هر کدام از این دوستان ممکن است، هزاران پیشنهاد خوب داشته باشند که اگر اتفاق بیفتد همان نمایش بد شکل میگیرد.

حبیب رضایی در این نمایش مشاور کارگردان بود.
در این اجرا شکل کلی را داشتید و تصویر کلی را در ذهنتان ترسیم کرده بودید؟
رضایی: بله با این بازیگران.
رضایی: بله با این بازیگران.
سیدی: فرانسیس کاپولا خاطره بسیار جذابی دارد که من سعی کردم از آن استفاده کنم. از او میپرسیدند که چطور فیلم «پدرخوانده» با آن حس و حال ساخته شده؟ جواب داد که من در مورد این که جز به جز میخواهم چهکار کنم حرف نزدم، در مورد این که کلا میخواهم چهکار کنم حرف زدم. وقتی آدمی کلا به ماجرا نگاه میکند تمام شخصیتهایش جزیی از گروه میشوند که آنها هم قرار است در مورد این ماجرا حرفهای جدیدی بزنند و عشقی وارد ماجرا میشود در نتیجه آدمها کارشان را دوست دارند، وقتی با عشق میآیند وسط دیگر خسته نیستند و این انرژی را منتقل میکنند. فکر میکنم همان چیز نامریی که از آن حرف میزنید در فضا معلق است و آدمها برای هم ارزش قایل هستند و برای هم انرژی میگذارند همین موضوع است.
نقشی برای بداهه پردازی قایل بودید؟
رضایی: حتما همین طور است. البته بداهه پردازی یک اصطلاحی است که غلط استفاده میشود، به یک حضور خارج از چارچوب و یاغیگرانه، بداهه پردازی میگویند که بسیار تعبیر غلطی است. وقتی بازیگر نقشش را باور کرده و به من پیشنهاد میدهد، آن پیشنهاد قابل اعتنا است. بین بازی و بازیگر فرق است. بداههپردازی یک عمل ضد چارچوب نیست، بلکه پرکردن درست چارچوب است. نویسنده به هر حال نمیتواند به جای هر شش شخصیت فکر کند؛ بخشی را به بازیگر میدهد که تعریف کند. بین توصیف یک نقش و بازی آن همیشه فرق هست؛ بداهه پردازی میتواند مرز این دو را پر کند. بداهه پردازی چیزی نیست که فکر کنی که یک کار ضد ریتم انجام دهی، بلکه باید برای نقشی که در نظر گرفته شده در همان میزان، ریتم تندتر یا کندتری پیشنهاد شود.
رضایی: حتما همین طور است. البته بداهه پردازی یک اصطلاحی است که غلط استفاده میشود، به یک حضور خارج از چارچوب و یاغیگرانه، بداهه پردازی میگویند که بسیار تعبیر غلطی است. وقتی بازیگر نقشش را باور کرده و به من پیشنهاد میدهد، آن پیشنهاد قابل اعتنا است. بین بازی و بازیگر فرق است. بداههپردازی یک عمل ضد چارچوب نیست، بلکه پرکردن درست چارچوب است. نویسنده به هر حال نمیتواند به جای هر شش شخصیت فکر کند؛ بخشی را به بازیگر میدهد که تعریف کند. بین توصیف یک نقش و بازی آن همیشه فرق هست؛ بداهه پردازی میتواند مرز این دو را پر کند. بداهه پردازی چیزی نیست که فکر کنی که یک کار ضد ریتم انجام دهی، بلکه باید برای نقشی که در نظر گرفته شده در همان میزان، ریتم تندتر یا کندتری پیشنهاد شود.
شما شش شخصیت روی صحنه دارید که من با پنج شخصیت هیچ مشکلی ندارم فقط در مورد شخصیت آقای شکیبا مشکل دارم رفتار و عملی که روی صحنه انجام میدهد، برای من ممکن است قابل باور نباشد.
سیدی: این شخصیت شخصیتی است که دست به هر کاری میزند، و فکر نمیکند که دروغ میگوید، فکر میکند که یک سری چیزهایی را نمیگوید. در مقابل او، شما در ابتدا با زنی مواجه میشوید که انگار بیرون ریزیاش بیشتر است و روانپریش به نظر میآید، ولی جلوتر که میروید، میبینید که آن زن دارد با او مدارا میکند. ما با شخصیتهایی از این دست زیاد مواجه هستیم، ممکن است شما به شخصه، با آدمی از این دست مواجه نبوده باشید، اما این دلیل بر نبودن چنین آدمهایی نیست. ما در این نمایش خود واقعی این شخصیت را لحظهای نمیبینیم، او اصلا تن به این نمیدهد که واقعیت چیست؟
سیدی: این شخصیت شخصیتی است که دست به هر کاری میزند، و فکر نمیکند که دروغ میگوید، فکر میکند که یک سری چیزهایی را نمیگوید. در مقابل او، شما در ابتدا با زنی مواجه میشوید که انگار بیرون ریزیاش بیشتر است و روانپریش به نظر میآید، ولی جلوتر که میروید، میبینید که آن زن دارد با او مدارا میکند. ما با شخصیتهایی از این دست زیاد مواجه هستیم، ممکن است شما به شخصه، با آدمی از این دست مواجه نبوده باشید، اما این دلیل بر نبودن چنین آدمهایی نیست. ما در این نمایش خود واقعی این شخصیت را لحظهای نمیبینیم، او اصلا تن به این نمیدهد که واقعیت چیست؟
یک جاهایی که دیگر خیلی اغراق وجود دارد مثل این که میخواهد کلیه زنش را بفروشد؟
سیدی: این اتفاق واقعی است و همیشه میگویم چیزی که ما ندیدهایم لزومی ندارد که فکر کنیم وجود ندارد. طرز گفتن ما و نوعی که ما برای شما روایت میکنیم، مهم است، اگر شما آن را باور نکردید یک جریان دیگر است، اما این ماجرا وجود دارد. شما در این نمایش شخصیتهای دیگر را درک میکنید، زیرا نمونههای آن را در جامعه دیدهاید.
سیدی: این اتفاق واقعی است و همیشه میگویم چیزی که ما ندیدهایم لزومی ندارد که فکر کنیم وجود ندارد. طرز گفتن ما و نوعی که ما برای شما روایت میکنیم، مهم است، اگر شما آن را باور نکردید یک جریان دیگر است، اما این ماجرا وجود دارد. شما در این نمایش شخصیتهای دیگر را درک میکنید، زیرا نمونههای آن را در جامعه دیدهاید.

آزاده صمدی و هومن سیدی زوج هنرمندی هستند که پیش از این نیز در کار های مختلفی با هم حضور داشتهاند.
صمدی: این آدم که اصلا نمیداند، چهکار دارد میکند، اگر این واکنشها را نداشت و ماجرا را به طنز برگزار نمیکرد، تصویر کلیشهای ذهن ما بود، زیرا تصویر ذهن ما این است هر آدمی که یک کامیون قاچاق جابجا کرده، باید آدم خشنی باشد. در حالی که او نمیداند چکار دارد میکند، او آنقدر دروغگو است که یک بار کلیه زناش را میخواسته بفروشد و به او هم نمیگفته که دارد این کار را انجام میدهد. در واقع ما نباید خودمان و آدمهای دور و برمان را ببینیم، این آدمها خیلی واقعی هستند و یکی از آدمهای واقعی این نمایش نقش آقای شکیبا است.
شکیبا: بازی کردن آدمی که قاچاقچی است کار سختی نیست؛ زیرا کلیشه آن را زیاد داشتهایم. به نظرم یکی از ویژگیهای این شخصیت این است که بگوییم اصلا به این آدم نمیآمد که این جوری باشد. به نظرم خیلی چیزها اصلا به او نمیآید، خیلی از شوخیها، شوخیهای به شدت نچسبی است و تو از لوس بودناش خندهات میگیرد. به نظر من، این شخصیت به شدت ساده است اگر نبود که گیر ماجرای قاچاق نمیافتاد.
57244
نظر شما