مهدی عبدخدایی در سنین نوجوانی کاری کرد که تاریخ معاصر هیچگاه نام او را از یاد نخواهد برد. شلیک از فاصله نزدیک به دکتر فاطمی در حالی که داشت بر مزار محمد مسعود سخنرانی میکرد. اگرچه مهدی عبدخدایی با مهدی عبدخدایی آن سالها تفاوت بسیاری دارد، با این حال دیدگاه او درباره مصدق و جبهه ملی دیدگاهی متفاوت و قابل تامل است.
مصدق از آن دست شخصیتهای تاریخی است که درباره او دو رویکرد کاملا متضاد وجود دارد؛ گروهی او را خائن میدانند و گروهی دیگر او را قهرمان قلمداد میکنند. با فاصلهای که از آن سالها گرفتهایم و فرصتی که برای مرور و تحلیل کارهای مصدق در اختیار داشتهایم، شما امروز مصدق را قهرمان میدانید یا خائن؟
من دکتر مصدق را نه قهرمان میدانم، نه خائن. چرا که هریک از این واژهها معنای خاص خودش را دارد. وقتی میگویند مصدق خائن است منظورشان این است که او به استعمار یا امپریالیسم وابستگی داشته است. من به چنین چیزی معتقد نیستم. معتقدم مصدق وابستگی نداشته و نمیخواسته خیانت کند. بلکه او شخصیت اشتباهکاری بوده که شرایط و اقتضای زمانه را درک نمیکرده و خودش را نمیتوانسته با شرایط زمانه انطباق دهد. اگرچه آرمانهایی داشته که گمان میکرده این آرمانها میتوانند برای مردم ما سعادت در پی داشته باشند. البته این آرمانها هم مال خود او نبودهاند. مثلا در جریان سیاست موازنه منفی ایشان تقریبا از مستوفیالممالک و مرحوم مدرس الهام گرفته بود. سیاست موازنه منفی به خودی خود مساله خوبی است اما اگر کسی در اجرای آن اشتباه کند، تبدیل به زیان میشود. ما وقتی تحقیق میکنیم باید زمان اجرای یک سیاست یا یک عقیده را در نظر بگیریم. اگر زمان و جامعه و شرایط جهانی را خوب نشناسیم، قطعا آن نظر خوب و آرمان خوب ما منجر به شکست میشود. در این صورت ملت خود به خود ما را متهم به خیانت میکنند. دکتر مصدق سیاست موازنه منفی را در اوایل دولتش در پیش گرفت؛ یعنی زمانی که گمان میکرد بین نظامهای سرمایهداری اختلافات کلانی وجود دارد. او از طرح مارشال، پیمانهای نظامی، شرایط حاکم بر دیگر کشورها بعد از جنگ جهانی دوم، تخریب انگلستان، سرمایهگذاری امریکا در غرب و غیره بیاطلاع بود. فکر میکرد امریکا و انگلستان دو رقیب هستند. در حالی که دو رقیب نبودند، دو همکار بودند که منافع هم را در نظر میگرفتند. مصدق به محض روی کار آمدن، تصمیم گرفت به وسیله امریکاییها نفت ایران را از چنگ انگلیسیها بیرون بیاورد. در حالی که انگلیس و امریکا الان بعد از شصت سال، هنوز با هم هستند. دکتر مصدق متوجه این ماجرا نبود.
جناب عبدخدایی، در آن دوره کسی دیگر بود که این آگاهی را که شما الان به آن اشاره میکنید، داشته باشد؟ اصلا مصدق چاره دیگری داشت؟
آدمهای آرمانگرا کسانی نیستند که از امور جهان اطلاع کافی و وافی داشته باشند. مثلا یک مسلمان بیسواد معتقد به مبانی اسلامی در جریان کارهایش به مراتب برای ملتش بهتر کار میکند تا سیاستمداری که احساس میکند، آن طور آرمانگرا نیست. مصدق را یک سیاستمدار ببینید نه یک آرمانگرا. نمیخواهم اینجا چون طرفدار نوابصفوی هستم، از او تعریف کنم. نوابصفوی قطعا به نسبت سن و شرایطش آگاهی مصدق را نداشت. اما یک مسلمان معتقد بود و به طور کلی استعمار را در هر شکلش نفی میکرد. به همین جهت میبینیم مقالهای در منشور برادری دارد که در آن نوشته امروز پای امریکا را به این کشور باز میکنید، و بعدا باید 25 سال زحمت بکشید تا امریکا را از این کشور بیرون کنید. این حرف را درست در زمان مصدق گفته است. نوابصفوی آن طور که من امروز از طرح مارشال اطلاع و آگاهی دارم، اطلاع نداشت، اما چون یک آرمانگرا بود به انگلیس و امریکا به یک چشم نگاه میکرد. هر دو را مستعمرهچی میدانست. نمیگفت به وسیله این یکی، دیگری را بیرون کنیم، میگفتم همه را باید بیرون کنیم؛ انگلیس، روس و امریکا را. اینکه آیا آن روز کسان دیگری هم بودند که این آگاهی را داشتند یا نه، تشخیصش برای من دشوار است. اما میگویم اگر دکتر مصدق یک مسلمان مومن و آرمانگرا بود خود به خود به این نتیجه میرسید که دلیلی ندارد از طریق امریکا، انگلیس را بیرون کند.
خب، این نگاه شما محصول فاصلهای است که از آن دوران گرفتهاید یا نه، همان موقع هم مثلا فداییان اسلام شیوه مصدق را منافی منافع ملی میدانستند؟
همان موقع هم به او در این باره تذکر دادند.
دقیقا چه کسانی به او تذکر دادند؟
گروههایی مثل فداییان اسلام که با ترور رزمآرا باعث شدند مصدق روی کار بیاید. مرتب میگفتند کفر، کفر است، چه امریکا و چه انگلیس. اما مصدق شاید در آن فضای سیاسی که داشت، نمیتوانست این تذکرات را بپذیرد. در فضای روشنفکری که پس از انقلاب مشروطه پدید آمده بود، شاید چنین مواجههای با امریکا برای مصدق دشوار بود. به همین دلیل است که میگویم او خائن نبود، اما اشتباهات او را که نمیتوانیم انکار کنیم. جریان عظیمی منجر به شکست شد. این شکست نتیجه اشتباهات رهبران و سکانداران آن جریان بود که در راس آنها مصدق حضور داشت. قرارداد ملی شدن صنعت نفت تبدیل به کنسرسیوم شد، این را که نمیشود انکار کرد. این کنسرسیوم دلیل آشکار شکست نهضت ملی شدن نفت بود. مسوولیت این شکست با چه کسی است؟ علت اینکه عدهای میگویند مصدق خائن است همین شکستهاست و مسوولیت مستقیم این شکستها با کسی جز مصدق نبود.
شما میفرمایید مصدق به مثابه یک سیاستمدار رفتار کرد اما این سیاستمدار چه ویژگیای داشت که همه جریانها و گروهها در جریان ملی شدن صنعت نفت به او پیوستند؛ تودههای مردم، فداییان اسلام، تودهایها، اسلامگراها و... همه با او در این جریان همراه شدند. در حالی که این گروهها به خودی خود با هم کنار نمیآمدند، اما مصدق توانست اعتماد و همراهی این گروهها را لااقل تا یک مقطعی داشته باشد.
مصدق نبود که توانست این کار را بکند. شرایط بعد از جنگ جهانی دوم، این فضا را ایجاد کرد. بعد از این جنگ مردم از زیر یوغ دیکتاتوری خشنی که بر آنها حاکم بود، بیرون آمده بودند. در آن فضا شعار آزادیخواهی و شعار اینکه سرمایههای ملی باید در دست ملت باشد، در بین مردم رشد کرده بود. گروههایی مصدق را به عنوان شاهزادهای که میتواند این شعار را محقق کند، آوردند و علم کردند. در مجلس چهاردهم، وقتی آقای رحیمیان ماده واحدهای را به مجلس داد مبنی بر اینکه چون قرارداد نفت در سال 1933 و در زمان دیکتاتوری امضا شده از اعتبار ساقط است؛ یکی از مخالفان این ماده واحده، دکتر مصدق بود. ایشان میگفت به علت داشتن شخصیت حقوقی شرکت بریتیشپترولیوم انگلیسی، مجلس نمیتواند یکطرفه این قرارداد را لغو کند. در حالی که خود او همین کار را در جریان سال 1329 انجام داد. در دوره پانزدهم وقتی قرارداد گس-گلشائیان به مجلس میرود، ببینید اصلا مصدق در آن جریان نقشی دارد؟ آن موقع ملکی و بقایی با آن مخالفت میکنند. مصدق را به خاطر شرایطی که داشت روی کار آوردند. مصدق آدم ترسویی بود. هیچ وقت موج به وجود نمیآورد بلکه سعی میکرد روی موجی که دیگران به وجود آوردهاند سوار شود. بعضی از شخصیتهای سیاسی و جنبشی ما روی موج سوار میشوند و بعضی از آنها موج را به وجود میآورند. امام از شخصیتهایی بود که موج به وجود میآورد اما مصدق از شخصیتهایی بود که روی موج سوار میشد.
و شما میفرمایید این موج محصول فضای سیاسی-اجتماعی ما پس از جنگ جهانی دوم بود.
بله، شما به روزنامههای آن موقع نگاه کنید. قرارداد آرامکو را چاپ کردند. این طور نبود که مصدق گروههای مختلف را دور هم جمع کند. عدهای به دنبال مصدق رفتند.
این عده چه کسانی بودند؟
عدهای از ملیون رفتند او را آوردند. وگرنه در دوره پانزدهم که مصدق وکیل نبود.
میتوانیم بگوییم آرمان سیاسی اقتضائاتی دارد و آرمان دینی اقتضائاتی که لزوما با هم جمع نمیشوند؟
اگر سیاستمان را با دین تطبیق بدهیم خود به خود چهره دیگری پیدا میکند. اما نفس سیاست به معنای ماکیاولی است. اگر به آن از منظر ماکیاولی نگاه کنیم، طبعا جداییهایی بین این دو اتفاق میافتد. یکی از معضلات مدرنیته که از روسو الهام گرفته این است که بعد از پیروزی سیاسی در اروپا و امریکا، پیروزی انسانی و اعتقادی به دست نیاورده. مدرنیته نتوانست دنیا را اداره کند. به همین دلیل امروز به پستمدرنیسم رسیدهاند. چرا میگویند پستمدرنیسم، به این دلیل که میگویند عقل و علم به تنهایی نمیتواند دنیا را اداره کند. عرض کردم مصدق، خائن نبود، اشتباهکار بود.
و لابد به همین دلیل هم قهرمان نیست.
به این دلیل که شکست خورد قهرمان نیست.
ببخشید که صریح میپرسم. شما که میدانستید این مصدق است که دارد اشتباه میکند چرا مستقیم به سراغ خود او نرفتید. چرا رفتید سراغ فاطمی.
اولا که از مصدق حفاظت خوبی میشد. ثانیا آن موقع مصدق یک سمبل بود. علت اینکه ما رفتیم سراغ فاطمی این بود که او رابط بین مصدق و دربار بود. روزهای اولی که دکتر مصدق نخستوزیر شده بود، دست ثریا را بوسید. نامهها او را به شاه نگاه کنید. اختلاف مصدق با شاه وقتی شروع شد که فاطمی در بیمارستان بستری شد، در 26 بهمن سال 1330 فاطمی بستری شد و ماجرای سی تیر چند ماه بعد در سال 1331 اتفاق افتاد. شاید اگر فاطمی راهی بیمارستان نمیشد، ماجرای سی تیر اصلا به وجود نمیآمد. زمان را در نظر بگیریم. در شور و هیجانها زمان به سرعت میگذرد. شما فاصله رفتن شاه از ایران (26 دی) تا 22 بهمن را در نظر بگیرید. چقدر این فاصله کوتاه بود. همه دنیا از این انقلاب متعجب بودند؛ در حالی که جای تعجب نداشت. جریانهای سیاسی در بحرانها با سرعت اتفاق میافتند. درست مثل جریانهای اقتصادی. امروز دلار 3500 تومان میشود، چهار روز بعد 3000 تومان میشود. چرا؟ چون فضا بحرانی است و ما با بحران اقتصادی مواجهیم. در بحران شرایط فرق میکند. از روزی که رزمآرا در 16 اسفند 1329 کشته شد تا روزی که دکتر مصدق در 28 مرداد سال 1332 سقوط کرد، جامعه دچار تنش و بحران بود. به همین جهت حوادث سریع انجام میگرفت. آیتالله کاشانی قبل از سی تیر موافق دکتر مصدق بود، سی تیر را خودش به وجود آورده بود اما بعد از سی تیر به یکی از مخالفین مصدق تبدیل شد.
حالا اگر از مصدق خیلی مراقبت و محافظ نمیشد، فداییان اسلام به این فکر میافتادند که او را ترور کنند؟
در آن موقعیت نه، چون احساس میکردند با کشته شدن مصدق کل جریان نهضت شکست میخورد. فداییان میخواستند رابطه مصدق و دربار را قطع کنند که کردند.
در نهایت هم این کار فداییان اسلام نتیجه مطلوبی به بار نیاورد.
چرا؟
برای اینکه در نهایت دولت مصدق سقوط کرد.
دولت مصدق به دلیل اشتباهات خودش سقوط کرد.
خب شاید اگر آن ارتباط برقرار میماند و دولت مصدق سقوط نمیکرد، اشتباهات او و دولتش آنقدر حاد نمیشد.
مگر امکان داشت که خارجیها بگذارند مصدق کارش را آن طور که میخواست پیش ببرد. مگر شاه میتوانست تا آخر از جریان ملی شدن نفت و عدم حضور امریکاییها و انگلیسیها در ایران حمایت کند، اگر شاه میخواست به دفاعش از نهضت ادامه بدهد خود به خود باید میرفت و شاید اگر مصدق آن وحدت را به وجود نمیآورد، شاه مجبور به رفتن میشد.
شما چرا بعد از انقلاب وارد صحنه سیاست نشدید؟
اتفاقا به من پست هم پیشنهاد کردند اما چون دیدم از نظر اجرایی ضعیفم، قبول نکردم. به همین دلیل مسوولیت نپذیرفتم. رفتم به دنبال کار فرهنگی، تحصیل و تدریس و مقالهنویسی و امتیاز روزنامه گرفتن و غیر در زندان مطالعات زیادی داشتم و میخواستم از آن مطالعات استفاده کنم. من هیچ وقت آدم اجرایی نبودم.
چرا دیگر! در نوجوانی که اهل اجرا هم بودهاید.
نه آن موقع برای مبارزه، اجرایی بودم. نوجوان بودم. در یک خانواده روحانی به دنیا آمده و بزرگ شده بودم.
19301
نظر شما