حجتالاسلام داوود فیرحی از اساتید اندیشه سیاسی دانشگاه تهران، از جمله افرادی است که فقه سیاسی را در مواجهه با دولت مدرن و دموکراسی مورد مداقه قرار داده و حاصل آن را در کتاب «فقه و سیاست در ایران معاصر» گرد آورده است.
در زیر، گزیدهای از گفتوگوی خبرگزاری فارس با دکتر فیرحی، درباره برداشتهای وی از نوع مواجهه فقه سنتی و کنونی با دولت و نهادهای مدرن مانند دموکراسی را میخوانید:
محیط، سلیقهها و شیوه تربیت بر گرایش ذهن یک ملت اثر میگذارد
- وجود یک روحیه دائمی در یک ملت ممکن نیست. انسانها ذائقهشان در طول زمان تغییر میکند. ایرانیهایی که در دوره اقتداری زندگی کردهاند با اقتدار انس گرفتهاند و آنهایی که در فضاهای غیراقتداری زندگی میکنند نیز روحیهای دموکراتیک دارند. اینطور نیست که سلیقه دائمی ایرانیان اقتدارپذیر باشد اما ایرانیان به طور کلی چون بیشتر در فضاهای اقتداری زندگی کردهاند شاید یاد نگرفتهاند که در فضاهای دموکراتیک نیز میتوان درست زندگی کرد.
- همیشه تصور ایرانیان این بود که یک سوار مقتدر با کلاه و شمشیر خواهد آمد تا آدمها را درست کند. این یک تئوری دائمی نیست، بلکه تربیت است و تربیت نیز معنایش این است که انسانها با قرار گرفتن در یک محیط به آن محیط عادت میکنند.
فقه سنتی در موضوعشناسی مفاهیم تجدد دچار مشکل بود
- مرحوم شهید مدرس بسیار آدم باهوشی بود اما او درگیر این موضوع شده بود که رأی دادن زنان در انتخابات مجلس چه ارتباطی میتواند با زندگی زناشویی او داشته باشد و در توضیح آن دچار مشکل شده بود، این در حالی است که در فقه اسلامی یک خانم میتواند تجارت کند یا تجارتش را به وکیلش بسپارد، مضاف بر اینکه در برابر همسرش نیز وظایفی دارد و نباید خانه را بدون هماهنگی با همسر ترک کند. حال رأی دادن برای اداره کشور شبیه معامله است یا شبیه سفر رفتن یک خانم بدون اجازه همسر؟ مرحوم مدرس بحث را کشیده بود به این سمت که چون خانمها تحت تکفل مرد هستند نمیتوانند بدون اجازه آنها اقدامی کنند و بنابراین نمیتوانند رأی دهند. در حالی که از مسلمات فقه ماست که خانمها میتوانند وکیل بگیرند و تجارت کنند. پس چطور یک زن میتواند برای تجارت وکیل بگیرد اما برای اداره شهرش نمیتواند وکیل بگیرد؟!
یکی از دلایل شکست مشروطه، تعلل فقه سنتی و مشروطهخواهان بود
- در دوره مشروطه بحثهای جدیدی مطرح شدند که حکم فقهی آنها روشن نبود و بسیاری از مسایل نیز قابل ترجمه دقیق به فقه نبودند. این بحثها، سرعت تصمیمات سیاسی را کند کرد، برای مثال اگر فقهای ما درمییافتند که اگر درباره سربازگیری، به موقع تصمیمگیری نشود باید در برابر هجوم رضاشاه بیسلاح ماند.
- فقها نمیتوانستند بحثهای جدید را در حوزه قانونگذاری و سیاست ترجمه کنند و این امر روند مشروطه را کند میکرد.
- وقتی یک تئوری یا نظام سیاسی نتواند مشکلات جامعه را حل کند، مردم تا مدتی آن را تحمل میکنند، سپس از آن عبور میکنند و این خصلت جامعه است.
فقه ما در برابر دموکراسی با دوگانگی مواجه است
- فقه سیاسی ما از دهه بیست به بعد به سمت فقه حکومت اسلامی متمایل شده، یعنی به جای وکالت و نمایندگی مجلس، مفهوم ولایت قوت گرفته است. الان هنوز هم این اختلافنظر وجود دارد که نماینده مجلس بالاخره بازوی تقنینی حاکم است و نقش ولایتی دارد یا وکیل شهروندان؟ به همین دلیل گروهی از فعالان سیاسی ما معتقدند چون مجلس، نماینده مردم است بنابراین شورای نگهبان حق شرطگذاری و احراز صلاحیت ندارد و مردم هر که را خواستند میتوانند انتخاب کنند ولی گروهی نیز معتقدند برای نماز جماعت هم باید عدالت امام جماعت را احراز کنیم. بنابراین صلاحیت کاندیدایهای مجلس نیز که کار ولایتی انجام میدهند باید پیش از کاندید شدن تأیید شود.
مفهوم دموکراسی در ذات فقه وجود دارد
- مسئله این است که آیا در فقه ما حقوقی برای انسان شهروند تعریف شده است یا خیر؟ و اگر شهروند چنین حقوقی دارد، با چه مکانیزمی میتواند حقوقش را اعمال کند؟ حال چه بخواهیم و چه نخواهیم این بحث خودبهخود وارد حوزه دموکراسی میشود. وقتی شما تنهائید در اینکه چه وقت بخوابید، بیدار شوید و غذا بخورید، آزادید ولی اگر دو نفر شدید، مجبور میشوید با یکدیگر گفتوگو کنید تا به توافق برسید که چه موقع این کارها را انجام دهید. بنابراین بحثهایی مانند گفتوگو و قانونگذاری و مکانیزم قانونگذاری در چنین شرایطی مطرح میشود.
- وقتی گفته میشود انسان مسلمان، حقوقی دارد و فقه باید از حقوق او حراست کند، حقوق جمعی با نهادهایی مواجه است که امروزه آن را دموکراسی مینامند. بنابراین فقه خودبهخود با دموکراسی مواجه میشود و اینگونه نیست که تصور کنیم فقه با یک مفهوم غربی مواجه شده است.
- همینکه پای حق به میان میآید مسئله تصمیمگیری و اکثریت نیز مطرح میشود.
قوت گرفتن فقه در جامعه باعث رخوت تفکر نمیشود
- فقه قدرتمند مانند حضور حقوقدانان قوی در یک جامعه است. چون فقه، کار حقوق را انجام میدهد. الان ما در کشورهای عربی، واژه حقوقدانان را نداریم و همان واژه فقیه برای آن استفاده میشود. یعنی اصلا در ادبیات عرب واژه فقیه یعنی حقوقدان، حقوقدانی که به شریعت و احکام نیز آشناست.
فقه، به اصالت آزادی پایبند است و برای تحقق آن تلاش میکند
- اگر در یک جامعه فقیهان قوی حضور داشته باشند، میتوانند جامعه را بیشتر منظم کنند زیرا حقوق مردم را بهتر میتوانند تنظیم کنند نه اینکه آن را محدود نمایند. هر جا محدودیتی پیدا میشود نشان از ضعف است نه نشان از قدرت فقیهان. از قضا جاهایی که فقه ضعیف میشود فضا برای استبداد مهیاست. فقه دو شاخه بیشتر ندارد: حکم است و حق. جالب این است که تعداد احکام محدودند اما حقوق بیشمارند تنها نباید مخالف شریعت باشند. حقوق بسیار وسیعتر است معمولا حرامها را شمردهاند تا حلالها آزاد شوند.
استبداد ربطی به دین ندارد
- فقه به اصالت آزادی و مباح بودن زندگی معتقد است. هرکجا میبینیم محدودیتی هست اولین مظلوم در آنجا فقه و حقوق است. در عربستان نیز چنین است، نمیتوانیم بگوییم در عربستان فقها حاکمند، اگر آنان حاکم بودند که وضعشان اینگونه نبود. در عربستان شاه حاکم است و اراده خود را با توجیه فرمانبردارانش اعمال میکند.
- اگر مردم حقوقشان را بدانند، چه کسی میتواند حق آنان را ضایع کند؟ جایی که به مردم بقبولانند که شما حقی ندارید در آنجا استبداد شکل گرفته و این تجربه دیده شده است. بنابراین استبداد، دینی و غیردینی ندارد و هرکجا که وارد شده ویرانگر بوده است، چون ذهنها را میبندد و این ربطی به مذهب ندارد.
فقه نخستین قربانی استبداد است
- معمولا مشکل جایی پیدا میشود که به جای فقه، ایدئولوژیهای فقهی رشد پیدا میکنند. یعنی ایدئولوژی است که اجازه نمیدهد نظر دیگری پذیرفته شود. اساس فقه آزادی استنباط است تا دیگران بتوانند از میان برداشتهای مختلف انتخاب کنند. اتفاقا هر جا استبداد پیدا میشود فقه نخستین قربانی است.
/62304
نظر شما