محسن نامجو
یک دریغ است انگار دیدن و شنیدن کارهای اخیر محسن نامجو . احساسی از نوستالژی و غم که در دیدن محسن نامجو دست می دهد انگار همان احساسی است که گاهی در دیدن نسل سرگردان و کلافه و عصبی دست می دهد. فردی خشمگین از هر چه در پشت سر داشته ، بی برنامه ای برای آینده وتنها برنامه امروزش انتقام است از هرچه که در گذشته های نوجوانی و جوانی چشیده به اسم "سنت" (1)...
رگ و ریشه ها و دودمان هر کس -به تعبیر هوشنگ گلشیری - در آب و خاکی است و دریغ آن وقت است که ببینی کسی به قصد انتقام از رگ و ریشه ها و گذشته های خویش است . حال سنت خطابش کنیم یا میراث گذشته ها ، هر چه هست آنچه را که میراث دارش است کسی با تبر خراب کند ، دیدن این صحنه دریغ است .
میراث گذشته ها هرگز کامل نبوده و هر نسلی باید بدان بیفزاید و هدیت به کودکان نسل بعد وانهد. اینکه امروز نسلی چنین بر می خروشد و با ابزارِ هنر، به جانِ هنر سنتی می افتد را چه باید خواند؟
تفاخر بر پدران و اجداد و "همۀ آنچه کرده اند" ، کاری نکوهیده است . چه آنکه پدران، هرگز کامل نبوده اند و "کمال" در حرکت و طی مسیر بشر حاصل می آید. اما احترام میراث گذشتگان و خردمندی هایشان امری واضح است . امروز شاهد نسلی از هنرمندانیم که در وادی انکار و تخریب هرچه در گذشته های سنت بوده برآمده اند و در این وادی ، مرزشکنی و عرف زدایی در آنها تبدیل به "هدف" شده است . به تعبیر دوستی صاحبنظر "ساختار زدایی برای آنها ساختارِ متصلب شده است " .
موسیقی ایرانی میراثی است عظیم رسیده از گذشته های دور . همچون خوشنویسی ایرانی . هر نسلی قطعه ای به کاشیکاریهای دیواره های رنگ رنگ آن افزوده اند. این که در ایران زمین موسیقی و ادبیات سخت دریکدیگر تنیده اند نیز واقعیتی است روشن و ارزنده . حال کسی بر سرِ صحنه، زیباترین ابیات ادب پارسی را با نوای سه تارش و با صدای خوبش به سخره بگیرد و نامش را بگذارد "نوآوری" و "خراب کردن دیوارهای سنتی موسیقی" را چگونه باید انگاشت ؟ این دست هنر کدام مقام از مقامات ساحت روح را سیراب می کند؟ صرفا "عصیان" توجیهی می شود برای این نحله از خلاقیت ؟...
این مصراع از حافظ را با هم ببینیم : " سحر، چون خسروِ خاور، علم بر کوهساران زد ..."، کلام چنان آهنگین و فاخر و روان است که ذهن را به دنبال خود می کشاند .«سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد / ز جامِ مرحمت یارم درِ امیدواران زد» . حال کسی بیاید و این بیت رو با صدایِ جیغ و همراه سه تار با صدایی که گویی دوبله کارکترهای کارتون های کودکان است بخواند ، این انتقام از حافظ است ؟ یا از ادب پارسی ؟ یا از موسیقی ؟ یا از گذشته؟ از چه ؟
چند سال پیش پیوستن گلشیفته فراهانی به محسن نامجو برایم محل سوال بود . این روزها اما انگاربهتر درک می شود . گلشیفته فراهانی و محسن نامجو ، انگار که دوروی یک سکه اند . نسلی مستعد و باهوش ، پرورش یافته در محیط هایی سرشار از فرهنگ و هنر ایرانی ، اما عصبی و کلافه . نسل بی سامان . صدای خوب نامجو و توانمندی اش در نواختن تار و سه تار ، و اشرافش بر ادب پارسی را می توان با زیبایی بازیهای هنرمندانه گلشیفته مقایسه کرد. انگار که این احوال ، احوال جوانانی است که از این آب و خاک برخاستند و تا عرصه هایی بلندی از وادی هنر هم رسیدند ، اما عصبیتِ عصیان باعث شد از هویت فرهنگی تاریخی خود گریخته ، دور شوند و حال ما شاهد کارهایی باشیم که هم اجرا و هم مضمون بد و فاجعه اند . کارهایی که از هویت ، محتوا و ادب عاری است . کارهایی که واقعا زیبا نیست.
روح هنرمند را می گویند روحی است حساس تر از روح مردمان عادی، با توان جذب و ادراکی فراتر از ادراک متعارف مردمان . چنین است که هنرمند هم آن سان که از دیدار زیبایی گلبرگ گلها بیشتر به شعف می نشیند ، در دیدار نامردمی ها و زشتی ها نیز، بیشتر پژمرده و افسرده می شود. اما آنچه روایت می شود از سرگذشت نامداران این عرصه ، چنین بوده که ناملایمات و کلافگی ها و عزلت ها خود در پس صبر ، منبعی می شود از الهام برای روح هنرمند . قوه محرکه ای برای جوشش های هنری که از پس صبری استخوان شکن حاصل می آید . آن سان که مولوی بزرگ می گوید : «کاملی، گر خاک گیرد، زر شود ...» یا حافظ در قالب اشارتی کوتاه این حدیث مفصل ، مجمل می گوید که : «اینهمه نقل و شکر کز سخنم می ریزد / مزدی صبری است که در کلبه احزان کردم ...». کلبه احزان روح هنرمند ، یا غار عزلتش ، اگر مجال یابد از سنگ ، لعل می تراشد. یا که سنگی می شکند و چشمه ای می جوشد. و دیده ایم امثال این دست تولیدات را که در ایام عزلت پدید آید : آنسان که مشهور است که بیشتر کارهایِ دورۀ پرکاری پیکاسو ، تابلو نقاشی های مربوط به مقطعی از جنگ جهانی دوم بود که او را طرد کردند و حتی حق شهروندی اش باطل شده بود . در آن زمان پیکاسو در کارگاه کوچک اتاقش طرح ها درافکند. یا "کویر"ی که شریعی خلق کرد در مقطع خانه نشینی اجباری . یا خوشنویسی جدیدی که خلق شد با نام "معلی" پس از دویست و پنجاه سال که خط جدیدی پدید نیامده بود و از پی عزلت حمید عجمی در همین قلهک تهرانِ پانزده سال پیش سر برآورد . یا آنچه که عارف قزوینی پدید آورد از پس حکایت عشق نافرجامش . یا غزل شهریار از پی داستان شورانگیز و تلخ اش. یا ملک الشعرای بهار که سرشارترین دوران کار علمی اش از پی انزوای او در 1307 پس از پایان مجلس و کنارهگیری از فعالیتهای اجتماعی اش آغاز شده بود و غنای شگفتی یافت. یا نیما که در عزلت تنهایی اش از قالب غزل و قصیده به دنیای شعر نو گام نهاد . یا آل احمد که از پیِ بریدن از فعالیت های حزبی به اوج کارهای قلمی اش رفت . یا پنج گنج نظامی که از پی درگذشت عزیز و دلبند نظامی خلق و سروده شد . یا دیوان شمس و مثنوی که از پی هجرت شمسی ، پدیدار گشت ... و از این دست جلوه گری های رنگ رنگ و پرشکوه که از پی تلخی کامِ روحِ بزرگی پدید آمد... که، کاملی گر خاک گیرد، زر شود.
*تصویر جلد اولین آلبوم محسن نامجو در خارج از کشور
1- از جملات خود نامجو در مصاحبه اخیرش با با برنامه مکث بی بی سی فارسی (۲۱ ژانویه ۲۰۱۳) : « ...علتی که به خودم این اجازه رو می دم ، اینکه دوران آموزشی من در همان فضای قدسی شکل گرفت . در همان دو زانو نشستن زمان نوجوانی پیش استاد . که بیاد و پیغامی رو از آسمون بیاره به عنوان مثلا گوشه سوم دستگاه فلان ... حالا این خونه ای رو که من می شناسم دلم می خواد رنگ بپاشم به دیواراش . یعنی به فرض اینکه ممکنه آدم خرابش کنه . کما اینکه بعضی جاها هم داره خراب می کنه . آدم همیشه مدعی ساختن نمی تونه باشه...یکی از علایق من در وادی موسیقی اینه که بتونی فکر کنی کجا دیوار ثابتی هست سعی کنی یک چکش بهش بزنی ».
2- و بگذریم از اینکه در زبان فارسی ، ادبیات از ریشۀ "ادب" است و کار اخیر مشترک این دو ، از هر مضمون ادب بدور است و به بهانه نقد ، ادب را به گوشه ای افکنده اند.
نظر شما