گفت‌وگوی فوتبالی-هنری با محمد علیزاده و علی انصاریان/علیزاده: به خاطر صعود تیم‌ملی بالشم را گاز گرفتم!

علیزاده به همراه دوست صمیمی‌‌اش علی انصاریان حدود 90 دقیقه از موسیقی، فوتبال، زندگی هنری و خاطراتش صحبت کرد.

کاوه علی‌اسماعیلی / شما محمد علیزاده را بیشتر با این ترانه می‌شناسید: «جز تو، کی می‌تونه عزیز من باشه، کی می‌تونه تو قلب من جا شه، مگه می‌شه مثه تو پیدا شه، همه چیزم، ‌ای عزیزم...» و بعد این ترانه «منم مثل تو مات این قصه‌ام/ تو هم مثل من امشبو دعوتی/ درست تو همین ساعت و ثانیه/ سزاوار زیباترین نعمتی» و سپس ترانه خداحافظی: «خداحافظ همین حالا/ همین حالا که من تنهام/ خداحافظ به شرطی که/ بفهمی ‌تر شده چشمام». حالا هم تیتراژ سریال طنز خروس که از شبکه دوم سیما پخش می‌شود با ترانه «هواتو کردم/ من حیرون تو این روزها هواتو کردم...» او محمد علیزاده است، با آن صدای جادویی. علیزاده عصر جمعه به همراه دوست صمیمی‌‌اش علی انصاریان به دفتر خبرورزشی آمدند و حدود 90 دقیقه از موسیقی، فوتبال، زندگی هنری و خاطراتش گپ زدیم. این مصاحبه بدون کم و کاست تقدیم می‌شود.

*به روال همه مصاحبه‌ها، خودتان را معرفی کنید.

محمد علیزاده متولد دی ماه 1360 در یک خانواده کاملاً فرهنگی و معلم هستم. در کرج به دنیا آمدم و حالا هم اینجا هستم. (انصاریان مزه‌پرانی‌هایش را از همین جا شروع می‌کند و با لحنی طنز به معرفی خودش می‌پردازد: من هم علی انصاریان هستم، قبلاً فوتبال بازی می‌کردم!)

*از چه سالی موسیقی را شروع کردید؟

یادم می‌‌آید از 7، 8 سالگی شروع به قرائت قرآن کردم. در زمان مدرسه هم خیلی تمرین می‌کردم و حالا هم قرائت دارم. هر از گاهی هم به خودم طعنه می‌زنم که در مسابقات شرکت کنم. دوست داشتم در ماه رمضان حتماً شرکت کنم اما نیاز به تمرین بیشتری داشت که زمانی برای آن به وجود نیامد. بعد از آن هم فضاهای موسیقی سنتی را تجربه کردم. 7 سال روی ردیف‌ها کار کردم و بعد هم نیم‌نگاهی به موسیقی پاپ داشتم. موسیقی که برگرفته از لحن‌ها و احساسات است. دوست داشتم تفکراتم در موسیقی جاری شود. نمی‌خواستم محمد علیزاده فقط یک صدا باشد زیرا در این حالت، حتماً از بین می‌روی. بسنده کردن به صدا باعث می‌شود که شما شبیه یک حباب شوید. صدای‌‌تان زیباست اما با یک تلنگر محو می‌شوید. خواننده باید تفکر داشته باشد. در تمام سبک‌هایی که کار کردم، سعی کردم شخصیت و تفکر خودم باشد، چیزهایی باشد که به آن اعتقاد دارم. در این فضاها هم کار کردم و خدا را شکر که به حریم مردمی وارد شدم که خودشان پر از احساس هستند.

*این مسئله البته خیلی سخت به نظر می‌رسد!

بله کار بی‌نهایت سختی است چون مردم بااحساسی داریم در هر قشر و هر طبقه‌ای. خدا را شکر که این اتفاق رخ داد و من داخل شخصی‌ترین قسمت زندگی آدم‌ها که تنهایی‌شان است وارد شدم. بسیار خوشحالم که مردم در تنهایی‌شان به موسیقی من گوش می‌دهند و غرق در تفکر می‌شوند. خیلی‌ها مرا در کوچه و بازار می‌بینند و می‌گویند موسیقی‌ام را دوست دارند و این برایم یک دنیا ارزش دارد.

*کدام یک از ترانه‌هایت را بیشتر دوست داری؟

همه‌‌ را.

*و با کدام یک بیشتر احساس نزدیکی می‌کنی؟

باز هم همه‌شان. اگر با ترانه و شعری احساس نزدیکی نکنم، هرگز آن را نمی‌خوانم. همه کارهایم را دوست دارم. البته یک‌سری کارها هست که مردم بیشتر دوست دارند. من الان 6، 7 ترانه دارم که بین مردم بسیار محبوب هستند و در همه کنسرت‌هایم باید بخوانم مثلاً ترانه «جز تو» و بعد از آن اکثر ترانه‌های آلبوم «سورپرایز» که مردم دوستش داشتند. یک ترانه هم با بهروز صفاریان کار کردم به نام «شهر باران» که اعتراف می‌کنم فکر نمی‌کردم این ترانه بگیرد اما چون خودم دوست داشتم بخوانم، آن را اجرا کردم و حالا همه آدم‌ها آن را دوست دارند و به نوعی با آن همذات‌پنداری می‌کنند. چند روز قبل با یکی از دوستانم در اتومبیل بودم که پرسید چه کار می‌کنی؟ گفتم فعلاً درگیر اجراهای ماه رمضان هستم اما پس از ماه مبارک، دوباره کارهایم را استارت می‌زنم، الان وقت کار ندارم. دوستم گفت به وقت و این چیزها نیست، همه چیز به خواست خداست. فکر می‌کنم برای قطعاتی مثل شهر باران یا تمام آن ترانه‌هایی که مردم دوست دارند، فقط خواست و قدرت خدا بود که شنیده شد. خدا می‌توانست نخواهد اما او به من نگاه کرد و شرمنده‌ام کرد وحالا به اینجا رسیده‌ام.

*قطعه‌ای که برای سریال خروس که شب‌های ماه رمضان از شبکه دوم سیما پخش می‌شود خوانده‌ای، به خوبی بین مردم شنیده می‌شود. در مورد این ترانه صحبت می‌کنی؟

بله. من کارهای سعید آقاخانی را واقعاً دوست دارم. مصطفی کیایی نویسنده کار از دوستان صمیمی من است. یک سریال ساخته بودند به نام خروس که داستانش را برایم تعریف کرد. من اعتقاد ندارم که تیتراژ یک سریال حتماً باید با داستان سریال هماهنگ باشد. اصلاً دلیلی ندارد. خودم این پیشنهاد را دادم و آنها هم قبول کردند و کار را استارت زدیم. ترانه‌‌اش را سیدمحمد کاظمی گفته و تنظیمش بر‌عهده میلاد ترابی بود. من هم این ترانه را خواندم.

*از علاقه‌ات به فوتبال بگو.

من عاشق فوتبال هستم و عاشق سینما. فیلم هم زیاد می‌بینم اما نام هیچ یک از فیلم‌هایی که می‌بینم به یادم نمی‌ماند. من فیلم می‌بینم چون عاشق سینما هستم و فوتبال می‌بینم چون عاشق فوتبال هستم. همین.

*یک سؤال کلیشه‌ای، استقلالی هستی یا پرسپولیسی؟

همان‌طور که گفتم دلیلی نمی‌بینم از تیم خاصی حمایت کنم به خصوص بین این دو تیم فرقی نمی‌گذارم. فوتبال زیبا و خوب را دوست دارم. تیم‌های محبوبی هم در دلم دارم و دوست دارم حتماً ببرند و پیروز شوند اما خواهش می‌کنم نپرسید نام تیم محبوبم چیست چون نمی‌گویم!

*(علی انصاریان می‌پرسد) خارج از ایران طرفدار چه تیمی هستی؟

بارسلونا. هنگام بازی بارسا و رئال احساس می‌کنم با هر حمله رئال باید چشم‌هایم را ببندم.

(در این لحظه علی انصاریان شروع می‌کند به تعریف و تمجید از دوست صمیمی‌‌اش و می‌گوید: «همان‌طور که گفته بودم، محمد علیزاده، خودی است!»)

*صعود تیم‌ملی برای مردم ایران و ما رسانه‌ای‌ها بی‌نهایت جذاب بود. موقع دیدار با کره‌جنوبی کجا دیدی؟

منزل بودم. به محض قطعی شدن صعودمان به دور بعدی، بالش را گاز می‌گرفتم! (خنده دسته‌جمعی)

*چطور؟

من در یک آپارتمان می‌نشینم که چند همسایه پیرمرد و پیرزن دارم. برای آن که آنها را شاکی و عصبانی نکنم و البته مثل تمام مردم کشورم فریاد شادی هم سر بدهم، مجبور بودم از بالش و متکا کمک بگیرم. بالشم را گاز می‌گرفتم که انرژی‌ام را خالی کنم و البته صدایم به بیرون از آپارتمان نرود! کار دیگری نمی‌توانستم انجام دهم.

*بعد از انقلاب ما سه بار به جام‌جهانی‌ صعود کردیم. خاطره دیگری از دو صعود قبلی‌مان در ذهن داری؟

در روز تساوی با استرالیا، 16 ساله بودم و پر از خاطرات خوب. البته صعود دوم‌مان به جام‌جهانی‌ (2006 آلمان) را دوست نداشتم چون زورکی به جام‌جهانی‌ رفتیم(؟) هیجان زیادی نداشت! (در این لحظه قیافه علی انصاریان شبیه علامت سؤال می‌شود که گل‌مان در بازی مقابل بحرین را محمد نصرتی به‌ثمر رساند یا جواد نکونام!) دلچسب نبود، بی‌رمق بود. بی‌دلیل رفتیم جام جهانی. حال نداد اما بازی با استرالیا چه شد! آن زمان خودم هم در کرج فوتبال بازی می‌کردم. بازی با استرالیا آنقدر عالی بود که تا یک هفته مریض بودم.

*مریض بودی؟ چرا؟

همان روزها بود که یک شایعه به راه انداختند و به خاطر آن شایعه مریض شدم. گفتند گل اول ایران به استرالیا که توسط کریم باقری به‌ثمر رسید، آفساید بود. باور کنید یک هفته نمی‌توانستم بخوابم! گریه می‌کردم که نکند این اتفاق بیفتد. صبح‌های جمعه یادم می‌‌آید یک برنامه پخش می‌شد با اجرای اسکندر کوتی که 8:30 صبح روی آنتن می‌رفت و در مورد شهرهای جام‌جهانی‌ بود. با اینکه بچه مدرسه‌ای بودیم و صبح جمعه فرصت داشتیم بخوابیم اما بیدار می‌شدم تا برنامه محبوبم را ببینم. یادم می‌‌آید بازی با یوگسلاوی مهمان بودیم. جایی رفتیم که میزبانان اصلاً فوتبالی نبودند اما هر طور بود، بازی را دیدیم.

انصاریان: یادت می‌‌آید نیما نکسیا چه گل بدی خورد؟! به نظر من اگر احمدرضا عابدزاده آن شب درون دروازه می‌ایستاد آن گل را نمی‌خورد. روی نیمکت مثل اینکه عابدزاده به نکیسا گفته بود چطور باید بایستد اما یک لحظه اشتباه کرد و توپ رفت همان جایی که پُر از غم و غصه است! به یاد دارم بازی با آلمان هم خاطره بدی برایم به جا گذاشت.

*چه خاطره‌ای؟

رفتار ناجوانمردانه یورگن کلینزمن. کاری که او کرد باعث شد از فوتبال آلمان متنفر شوم. دیگر نتایج این تیم را دنبال نکردم. آلمان هم بروم، فقط می‌روم هتل! اما این صعود آخری خیلی خوب بود. باور کن هنوز هم حال همه مردم بابت این صعود خوب است. همه ایرانی‌ها در همه کشورها، شهرها و روستاهای جهان خوشحال شدند. عِرق ایرانی همه جا هست. در فوتبال، در موسیقی و هنر. به خدا قسم اگر وقت داشتم به استقبال از ملی‌پوشان به فرودگاه می‌رفتم چون آنها باعث شدند سرمان را در جهان بالا بگیریم. این بی‌نهایت اتفاق خوبی است.

 

محمد علیزاده و علی انصاریان

 

*فکر می‌کنی زمینه دیگری برای شاد کردن دوباره مردم حتی در موسیقی وجود دارد؟

چراکه نه؟ اتفاقاً یکی از اهدافم این است که با چند نفر از خوانندگان خوب عرب زبان چند ترانه بخوانم. می‌دانم که در لبنان موسیقی ایرانی گوش می‌دهند و اکثر خوانندگان عربی دوست دارند با ایرانی‌ها ترانه مشترک بخوانند. مدتی قبل یکی از دوستانم در لبنان با من تماس گرفت و گفت باورت نمی‌شود، همین حالا در تاکسی هستم و راننده تاکسی آهنگ تو را گذاشته. پرسیدم مگر می‌فهمد که من چه می‌خوانم؟ راننده تاکسی به دوستم جواب داده بود نه ولی صدای این خواننده یک سوز خاصی دارد! تا حالا چند پیشنهاد داشتم و اگر خدا بخواهد می‌خواهم موسیقی ایرانی را نیز مثل فوتبال ایرانی از مرزها بگذرانیم و کارهای بزرگی انجام دهیم. هیچ وقت نگذاشته‌ایم پرچم ایران پایین بیاید، نمونه‌‌اش همین ماجرای خلیج فارس که نگذاشتیم نام دیگری بر آن بگذارند، باید در همه رشته‌ها همین‌طور باشیم. هر جا که کنسرت داشته باشم، وقتی می‌بینم از فوتبال، والیبال، موسیقی و... کشورم حرف می‌زنند واقعاً سربلند می‌شوم. این افتخار من است که همه جای دنیا نام کشورم را می‌دانند.

*برخی از خوانندگان برای تیم‌ملی ترانه‌هایی می‌خوانند. آیا در این یک سال باقی‌مانده تا جام‌جهانی‌ ممکن است ترانه‌ای برای تیم‌ملی بخوانی؟

نمی‌دانم، برنامه‌ای ندارم فعلاً چون مردم صدای «حال» مرا دوست دارند نه اینکه بروم و بخوانم باریکلا تیم‌ملی، آفرین تیم‌ملی! البته این احتمال وجود دارد که در جام‌جهانی‌ همراه تیم‌ملی باشم و در برزیل برنامه اجرا کنم. برای جام‌جهانی‌ آلمان هم به من گفته بودند اما اتفاقاتی رخ داد که کسان دیگری رفتند. هر جام‌جهانی‌ چند نفر را می‌برند برای کنسرت. خودمان هم می‌رویم فوتبال ببینیم و ان‌شاا... برای برزیل می‌روم. (انصاریان دوباره بامزه می‌شود: تیتر بزن محمد هم رفت جام جهانی، بنویس صعود کرده!)

*ورزشکاران به کنسرت‌هایت می‌آیند؟

من رفقای ورزشی زیادی ندارم. فقط سه نفرشان هستند که با هم مراوده داریم. یوسف کرمی که همبازی دوران کودکی من بود، حمید سوریان و البته علی انصاریان. ما با یکدیگر دوست صمیمی هستیم. رابطه‌ام در ورزش با اینهاست. البته برای کنسرت شهریور ماه فکر می‌کنم چند دوست دیگر هم پیدا کنم.

*در کنسرت‌ها، یک‌سری شعارهای فوتبالی هم راه پیدا کرده. در کنسرت‌های تو هم این اتفاق افتاده که شعارهای فوتبالی بدهند؟

بله جالب هم هست. بگذارید یک خاطره بگویم. در جشنواره موسیقی فجر، روی سن بودم که سرم را بالا بردم و دیدم نامم را روی چند کاغذ نوشته و آن را بالا گرفته‌اند. این صحنه را بارها در تصاویر فوتبالی دیده بودم اما برای خودم و توسط طرفدارانم در یک کنسرت رقم خورد که خیلی جالب بود. به‌هر‌حال نام مرا شبیه فوتبالیست‌ها در کنسرت‌ها صدا می‌زنند. به طور کلی کنسرت خیلی جذاب است.

*استادیوم هم می‌روی؟

بله، گفتم که عاشق فوتبال هستم.

*آخرین باری که رفتی به استادیوم چه زمانی بود؟

بازی پرسپولیس و شهرداری تبریز که انصاریان در شهرداری تبریز بازی می‌کرد و پرسپولیس بازی را باخت. اتفاقاً در زمین فوتبال هم اجرای برنامه داشتم. حدود یک ماه قبل در یکی از استادیوم‌ها و مقابل چشم 15 هزار نفر کنسرت گذاشتم آن هم روی زمین چمن. قلبم تند و تند می‌زد و به یاد علی انصاریان افتادم که چطور در یک بازی سنگین مقابل چشم صدهزار نفر فوتبال بازی می‌کرد.

*نقطه مشترکی بین فوتبال و کنسرت وجود دارد؟

انصاریان: بگذار من جوابت را بدهم. بله نقاط مشترک زیادی دارد. نفس زنده به آدم می‌خورد. مردم 8، 9 صبح می‌آیند ورزشگاه شبیه کنسرت. آخرش که تمام می‌شود، همه می‌روند دنبال زندگی خودشان و ما می‌مانیم و تنهایی خودمان. این همه آدم فقط برای کنسرت موسیقی یا یک دربی آمده بودند اما بعد از آن، همه چیز را می‌گذارند و می‌روند. ساکَت را می‌گیری و برمی‌گردی به خانه.

علیزاده: می‌خواهیم بگوییم در انتهای این دنیا ما هستیم و خداوند. وقتی می‌میریم، خدا می‌گوید من ماندم و تو، حالا ببینیم چه کاره‌ای! بله، ما تنها می‌مانیم. این هیاهو در زندگی عالی است و همه‌‌اش را می‌فهمم. بعد از یکی از کنسرت‌هایم یکی از دوستان آمد و گفت: عالی بودی، جواب دادم بله، این هم یکی از روزمرگی‌هایم بود. ملاک من، این هیاهو‌ها نیست. وقتی به سمت خانه می‌روم، دوست دارم از خودم راضی باشم، همین.

انصاریان: حالا باید ما، همه کسانی که مقابل مردم هستند، بهترین کارمان را داشته باشیم. کاری کنیم مردم نسبت به کارمان احساس خوبی داشته باشند. چه لذتی برای یک خواننده بیشتر از اینکه ترانه‌‌اش توسط مردم خوانده شود؟!

علیزاده: یک بار روی صحنه گریه‌ام گرفت. مدام دوست داشتم مردم اشکم را نبینند اما نمی‌توانستم جلوی صورتم را بگیرم. وقتی مردم کارهایم را می‌خواندند، برگشتم به سال‌های قبل که چقدر زجر کشیدم و با چه سختی‌هایی دست‌وپنجه نرم کردم. چقدر مشکل، چقدر دردسر. یک دوره از زندگی‌ام، اتفاقات بدی افتاد و در آن زمان، علی انصاریان بود که حسابی هوایم را داشت. با هم به سونا و استخر می‌رفتیم و تنهایی‌ام را پر می‌کرد. آن فشارهای کاری که روی من بود، باید برداشته می‌شد. در آن برهه فقط علی انصاریان با من بود و یک بیت شعر: مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب / به راحتی نرسیدن که زحمتی نکشی. هر جا که می‌روم و محبتی می‌بینم، فقط به یاد زحماتم می‌افتم. مثلاً خانواده‌ام که کاملاً علمی بودند، دوست داشتند پزشک شوم اما دنیای من موسیقی بود. حالا هم خوشحالند که پیشرفت کرده‌ام. فضاها آن زمان فرق می‌کرد و فکر می‌کردند اگر می‌خواهم موسیقی کار کنم، به دنبال موسیقی دم‌دستی می‌روم ولی حالا می‌بینند آن چیزی را ارائه می‌دهم که پشت سرش تفکر جاری است و مردم راجع به آن نظر می‌دهند. اما بله! در نهایت همه اینها باید به تنهایی ساکم را بردارم و بروم پی کارم!

*ماجرایی که محمد علیزاده تعریف کرد، شاید به نوع دیگری برای علی انصاریان هم اتفاق افتاد. دربی اولی که با پیراهن استقلال مقابل پرسپولیسی‌ها قرار گرفتی.

انصاریان: شب پیش از آن اصلاً نخوابیدم. می‌ترسیدم بلایی که بر سر مهدی هاشمی‌نسب آمده بود، سر من بیاید. به هر ترتیب از هتل بیرون آمدیم و در فاصله بین لابی هتل تا اتوبوس تیم، از پشت سرم صدای گریه شنیدم. مرد جوانی پشت سرم داشت زار زار گریه می‌کرد. گفتم چیه؟‌ چی شده؟ گفت من پرسپولیسی هستم و عاشق تو، خواهش می‌کنم جلوی پرسپولیس بازی نکن. اینها را که گفت، حالم بدتر شد. آمدیم استادیوم. من تمام مدت دعا می‌کردم کسی به من توهین نکند. تیم رفت داخل زمین تا گرم کند اما من به همراه بازیکنان به زمین نرفتم. صمد مرفاوی مربی آن زمان استقلال به من گفت چرا نمی‌روی؟ گفتم الان حالم خوب نیست. پله‌ها را بالا رفتم، پاهایم سست شده بود. بالا که آمدم حالم بد شد. من بازیکن استقلال بودم اما بالا که آمدم، پرسپولیسی‌ها شروع کردند به تشویق من. برگشتم پشت سرم را نگاه کردم و یادم رفت که بازیکن استقلال هستم. شاید دیگر در تاریخ فوتبال ایران این اتفاق رخ ندهد اما پرسپولیسی‌ها مرا در لباس استقلال تشویق کردند و بعد نوبت به استقلالی‌ها رسید. حالا تصور کنید در سمت دیگر، برخی از هواداران استقلال داشتند علیه علیرضا نیکبخت که برای اولین بار مقابل استقلال بازی می‌کرد شعار می‌دادند. آن روز نتوانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم. 8سال برای پرسپولیس جان کَندم و واقعاً پرسپولیسی‌ها آن روز برایم سنگ تمام گذاشتند. آنقدر در همان زمین چمن گریه کردم و اشک ریختم که بالاخره علیرضا منصوریان آمد، مرا در آغوش گرفت و گفت برگرد به رختکن. در رختکن هم چند بار به مرفاوی گفتم دوست ندارم بازی کنم ولی به اجبار به زمین رفتم و اصلاً یادم نیست چطور بازی کردم و چه شد. بدترین دربی‌ای بود که پشت‌سر گذاشتم. اصلاً یادم نیست چطور شروع شد و چطور به اتمام رسید. دست من هم نبود، حالم بد شد. من به دنیا آمده بودم برای دربی ولی آن بازی، حتی توپ به پایم نخورد. بله! اتفاقات عجیب و غریب در زندگی آدم زیاد رخ می‌دهد. همین محمد علیزاده بدترین اتفاقات را در همین سال‌های اخیر در زندگی‌اش تجربه کرد. من در کنارش بودم چون من آن روزهای بد را دیده بودم و مدام به محمد می‌گفتم زیاد غصه نخور، الان سرپایینی است ولی برمی‌گردی. یک روز با محمد رفتم آرایشگاه. او یک ترانه خوانده بود به نام «جز تو». من آن روز کار را شنیدم و گفتم عالی می‌شود، مطمئن باش مردم با این کار تو از موسیقی لذت می‌برند اما خودش این طور فکر نمی‌کرد تا اینکه کار بیرون آمد و هزاران بار دانلود شد. همه ایران آن ترانه را گوش دادند.

*آشنایی شما با علی انصاریان از کجا شروع شد؟

علی به تازگی به استقلال آمده بود که در منزل رضا صادقی یکدیگر را دیدیم. علی را به این خاطر که فوتبالیست محبوبم بوده دوستش ندارم بلکه به خاطر رفاقتش است که در دلم جای گرفته است. کسانی که در آن دوران سخت همراهم بودند را تا آخر عمر فراموش نمی‌کنم.

انصاریان: چنین آدمی هرگز در کنار من نبود. خدا شاهد است که شب‌ها به تنهایی می‌رفتم جاده لشکرک، یک پاتوق دنج پیدا کرده بودم، می‌رفتم چند ساعتی گریه می‌کردم و فردای آن روز هم به تمرین استقلال می‌آمدم. باورتان نمی‌شود ولی آن دوره به قدری حالم بد بود که حتی شعر گفتم! یکی از شعرهایم را برای محمد خواندم و او گفت شعر را بده به من تا ببینم که می‌شود آن را به ترانه تبدیل کرد یا نه! دوران خیلی عجیبی بود.

علیزاده: شعر انصاریان حتماً در آلبوم بعدی من هست و می‌توانید آن را به زودی بشنوید! علی پسر خیلی خوبی است. در یکی از کنسرت‌هایم، وقتی مردم مرا تشویق می‌کردند واقعاً خوشحال بودم چون می‌دانستم علی هم هست و همه چیز را می‌بیند. البته مطمئن بودم انصاریان از من هم خوشحال‌تر است که دوباره برگشتم. بهتر است به گذشته برنگردیم اما همیشه باید به یادش باشیم.

*بگذریم. به نظرت امسال چه تیمی قهرمان می‌شود؟

علیزاده: نمی‌توانم این را بگویم.

انصاریان: حالا سه تیم را بگو که شانس بیشتری دارند.

علیزاده: استقلال، پرسپولیس و سپاهان. یکی قهرمان لیگ می‌شود.

*شما فوتبال بازی می‌کنی عصبانی هم می‌شوی یا نه؟

علیزاده: نه اصلاً. البته آنهایی که اعصاب ندارند، می‌روند روی اعصابم! آنهایی که فکر می‌کنند توپ را از دست داده‌اند، دنیا تمام شده است.

انصاریان: درست مثل من! وقتی توپ را از مهاجمان نمی‌گرفتم، انگار دنیا تمام می‌شد. به خدا قسم بعد از یکی از دربی‌ها، احمد مؤمن‌‌زاده را طوری زدم که قلم‌بندش شکست! چقدر زدیم این بازیکنان بیچاره را.

*چرا می‌زدی؟

انصاریان: در یک جمله به شما بگویم، من هرگز در زندگی‌ام مغز نداشتم! اگر مغز داشتم خیلی کارها را انجام نمی‌دادم. همیشه با قلبم فوتبال بازی کردم نه با مغزم. کدام آدم عاقلی به جای استپ با سینه، با سر می‌رود به سمت پای مهاجمان؟! فقط خودم این کار را می‌کردم. آدمی که مخ و مغز داشته باشد، این کارها را می‌کند؟! من کارهایی کردم که خودم دوست داشتم نه کارهایی که منطقی به نظر می‌رسید. بگذارید همین حالا به همه بچه‌های تیم‌ملی والیبال تبریک بگویم. آنها شاهکار خلق کردند و باید دست و پای‌شان را طلا گرفت. ولاسکو هم خیلی خوب بود مثل کروش. باید هر دو نفرشان را نگه دارند. ما ایرانی‌ها‌ نشان دادیم اگر کمی روی ذهن‌مان کار کنند، بهترین نتایج را می‌گیریم. فقط کافی است ورزشکاران ایرانی را کمی تحریک کنید، همین!

*علی انصاریان، باز احساساتی شدی؟

بله. واقعاً. چند وقت پیش پدر شهید جهان‌آرا را دیدم. رفتم به سمتش و سرش را بوسیدم. 8 سال تمام مردم ایران بدون هیچ چشمداشتی رفتند و با دست خالی مقابل عراقی‌ها جنگیدند. چه چیزی تحریک‌شان کرده بود؟ همان ترانه «ممد نبودی ببینی». ما با این ترانه بزرگ شدیم و رشد کردیم.

*الان مد شده برخی خواننده‌های پاپ پیراهن استقلال یا پرسپولیس را روی سِن می‌برند. تو از این کارها انجام نمی‌دهی؟

ببینید، موسیقی من باید جذاب باشد. بردن پیراهن تیم‌های فوتبالی، کار من نیست. اگر بخواهم با چنین کارهایی رشد کنم که... حالا برخی رفقای خواننده ما 24ساعته در اینترنت هستند تا مخاطب پیدا کنند. من این طوری نیستم. آدم ضعیف چنین کارهای انجام می‌دهد. با‌ نشان دادن پیراهن استقلال و پرسپولیس، خودم را زیر سایه می‌برم. فوتبالی هستم، عاشق فوتبال هستم اما هرگز به خاطر داشتن علاقه به یک تیم خاص، موسیقی‌ام را نباید فنا کنم. مثلاً بگویم من طرفدار فلان تیم هستم، به خاطر آن تیم هم شده، به موسیقی‌ام گوش دهید. خداوند به خوانندگانی که چنین کارهایی می‌کنند، عزت نفس بیشتری بدهد.

*آقای علیزاده! حرفی باقی‌مانده که در انتها بگویی؟

من عاشق ماه رمضان هستم، در این ماه برای همه پدر و مادران عمر باعزت می‌خواهم. من و همه آدم‌ها مدیون دعاهای والدین هستیم. زحمت ‌کشیدیم به کنار، باید ممنون و مدیون خانواده‌مان باشیم. گاهی اوقات به مادر زنگ می‌زنم و می‌گویم مرا دعا کن، اگر این دعاها نباشد، ممکن است همان‌هایی که امروز تشویقم می‌کنند، فردا مرا با گوجه بزنند.

*آقای انصاریان! شما حرفی برای بستن مصاحبه داری؟

سر سفره افطار فقط به پدرم فکر می‌کنم. تازه حس می‌کنم که فقدان پدر یعنی چی؟ ‌ای کاش (انصاریان احساساتی می‌شود و آرام آرام اشک می‌ریزد) به برنامه‌ای برای شب‌های رمضان رفتم که به زودی از شبکه اول پخش می‌شود. به خدا قسم آنقدر گریه کردم که... از همه خواهش می‌کنم بروند به‌ دست و پای مادرشان بیفتند و دعا کنند خداوند آنها را حفظ کند.

علیزاده: باور کنید مادران همیشه بخشنده‌اند، هر کسی که به چاه می‌افتد به خاطر این است که پدرش از او رو برگردانده.

انصاریان: فقط پدر و مادر. زندگی خلاصه می‌شود در همین دو کلمه.

 

43 43

کد خبر 304792

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین