۰ نفر
۲۵ مرداد ۱۳۹۲ - ۱۶:۳۴
تصادف شبانه و وقتی زمان کش می‌آید

این رمان همچون سایر آثار مودیانو به مشکلات یک نسل می‌پردازد؛ پسرانی که در بحبوحه جنگ جهانی دوم به دنیا آمده‌اند و در زمان تحولات 1960، 20 ساله بوده‌اند.

به گزارش خبرآنلاین، رمان «تصادف شبانه» نوشته‌ پاتریک مودیانو با ترجمه مهسا ابهری توسط انتشارات فرهنگ جاوید منتشر شده است. این رمان همچون سایر آثار مودیانو به مشکلات یک نسل می‌پردازد؛ پسرانی که در بحبوحه جنگ جهانی دوم به دنیا آمده‌اند و در زمان تحولات 1960، 20 ساله بوده‌اند. آثار او چنان می‌نمایند که گویی او درون یک آینه مشوش، تصویر خود را می‌بیند.
پاتریک مودیانو در تاریخ 30 ژوییه در پاریس زاده شد. مادرش هنرپیشه‌ای با اصلیت فلاماندی و پدرش تاجری ایتالیایی بود.

غیبت‌های مداوم پدر و مارش باعث شد مودیانو به برادر بزرگش،‌ رودی، وابستگی زیادی پیدا کند. ولی او در سن 10سالگی به علت بیماری جان سپرد. این واقعه به منزله یکی از کلیدهای فهم آثار مودیانو به شمار می‌رود، و اغلب کتاب‌هایش را به برادرش تقدیم کرده است. پس از انتشار میدان اتوئال در سن 22سالگی بود که رسما قبای نویسندگی به قامتش دوخته شد. مودیانو در 1978 جایزه‌ ادبی گنکور را برای رمان «خیابان بوتیک‌های خاموش» به دست آورد.

رمان‌های پاتریک مودیانو را می‌توان آثاری شبانه دانست. گرچه شخصیت‌های داستان‌هایش در گرگ و میش ظاهر می‌شوند، ‌او برای خلق آثارش فضایی با روشنایی ملایم و وضوح کامل در اختیار دارد، که در آن همه چیز به سوی تفکر و بازگشت به دنیای درون هدایت می‌شود. سکوت در قلمرو وی حکمرانی می‌کند.

در این کتاب، گفت​وگوی مجله لیر با پاتریک مودیانو نیز به عنوان پیوست، ترجمه و منتشر شده است. مودیانو در این گفت وگو درباره تصادف شبانه می گوید: «در این رمان سعی کرده ام فضاسازی داستان متناسب با شخصیت اصلی و زمانه ای باشد که او در آن می زید؛ فضایی غیرعادی و بدون ساختار، و به همراه پدر و مادری که فقط شبحی از آنان حضور دارد. در کلینیک تشخیص داده بودند که این مرد جوان مواد مخدر مصرف کرده است، ولی او اصلا به خلسه ناشی از مصرف مواد نیازی ندارد، چرا که به خودی خود در این حالت به سر می برد. به سختی می توان این نکته را توضیح داد. این چیزی است که می خواستم نشان بدهم، چون در دوره ای آن را تجربه کرده بودم... .»

در پشت جلد این کتاب می‌خوانیم:
«بعضی شب‌ها از خودم می‌پرسیدم این جست وجو چه مفهومی دارد؟ آغاز‌گاهش چه بوده؟ ساده‌لوحی بیش نبود؟ بسیار زود شاید حتی قبل از نوجوانی‌ام، احساس می‌کردم از هیچ زاده شده‌ام. برگه‌هایی را به یاد آوردم که در بعدازظهری بارانی، شخصی با بارانی گاباردین خاکستری و ریش دور گیوه‌ای، در کارتیه لاتن، توزیع کرده بود؛ پرسشنامه‌ای بود درباره جوانی. سوالات به نظرم عجیب آمده بود:
در چه خانواده‌ای بزرگ شده‌ای؟
پاسخ داده بودم: فاقد خانواده. آیا تصویر زنده‌ای از پدر و مادرتان در ذهن دارید؟ پاسخ داده بودم: مبهم.
آیا در طول تحصیل خود سعی کرده‌اید از پدر و مادرتان قدر‌دانی کنید و با محیط اجتماعی سازگار باشید؟ نه تحصیلات؛ نه پدر و مادر؛ نه محیط اجتماعی.
انقلاب کردن را ترجیح می‌دهید یا تماشای منظره زیبا؟ تماشای منظره زیبا.
کدام‌یک را ترجیح می‌دهید: دل‌نگرانی عمیق یا بی‌قیدی؟ بی‌قیدی.
تغییر زندگی را دوست دارید و یا بازیافتن نظم از دست رفته؟ بازیافتن نظم از دست رفته. این دو کلمه مرا به فکر فرو بردند، ولی نظم از دست رفته چه می‌توانست باشد؟»


در بخش​هایی از این رمان می​خوانیم:
«در گذشته‌های نه‌چندان دور که در آستانه سن قانونی بودم، شبی دیرهنگام از میدان پیرامید به سمت کونکورد می‌فتم که ناگهان اتومبیلی از دل تاریکی ظاهر شد. ابتدا تصور کردم مرا زیر گرفت، سپس دردی شدید در قوزک پا تا زانو احساس کردم. در پیاده‌رو نقش زمین شده بودم. توانستم بلند شوم. اتومبیل با انحراف ناگهانی‌اش، با سروصدایی ناشی از شکسن شیشه، با یکی از طاق‌نماهای میدان برخورد کرده بود. در باز شد و زنی تلوتلو خوران از اتومبیل بیرون آمد. فردی که جلوی ورودی هتل، زیر طاق‌نما، ایستاده بود ما را به سمت لابی هتل هدایت کرد. در زمان صحبت تلفنی‌اش از پیشخان بخش پذیرش، من و آن زن روی کاناپه چرمی قرمزرنگ منتظر بودیم. گونه، لپ و پیشانی زن جراحت برداشته بود و خونریزی داشت. مرد درشت هیکل گندمگونی که موهای بسیار کوتاهی داشت، به محض ورود به لابی هتل به سمت ما آمد.

مرد درشت​هیکل گندمگون، روبه​روی ما نشسته بود. سیگار می‌کشید و هر از گاهی نگاه سردی به ما می‌انداخت.... اتومبیل پلیس امداد روی اسکله کنار سن‌ژرمن لوکسروئا، پشت چراغ​قرمز توقف کرد. مرد همچنان با نگاه سردش ما را یکی پس از دیگری، در سکوت، ورانداز می‌کرد. در نهایت احساس کردم که نکند راستی راستی مجرم هستم... .
بعد از پل، اتومبیل از ورودی دالان مانندی عبور کرد و در حیاط بخش اورژانس هتل ‌دیو ایستاد. در سالن انتظار نشسته بودیم و آن مرد همچنان همراهمان بود. از خودم پرسیدم نقش واقعی او چیست، مامور پلیس برای مراقبت از ما؟ به چه دلیل؟ می‌خواستم از او بپرسم، اما از قبل می‌دانستم به حرفم وقعی نمی‌گذارد. از همان لحظه من صاحب صدایی بدون طنین بودم. مرد رفت و با یکی از زنان بخش پذیرش صحبت کرد. کاملا به زن نزدیک بودم، شانه‌اش را کنار شانه‌ام حس می‌کردم... .

چند بار سعی کردم چشمانم را باز کنم، ولی دوباره به حالتی بین خواب و بیداری فرو رفتم. سپس به طور مبهم تصادف را به خاطر آوردم. خواستم برگردم تا ببینم زن همچنان روی تخت است یا نه. اما توان انجام کوچک‌ترین حرکتی را نداشتم. این رخوت، حسی توأم با آسودگی در من به وجود آورد؛ و باز دوباره پوزه‌بند بزرگ سیاه را به یادم آورد. بی‌تردید اثر اِتر بود. مثل این بود که روی سطح رودخانه‌ای دراز کشیده بودم و با جریان آب به این‌سو و آن‌سو می‌رفتم.

چهره‌اش همچون عکس بزرگی با تمام جزییات به وضوح جلوی چشمم ظاهر شد؛ کمان منظم ابروها، چشم‌های روشن، موی بلوند، زخم‌های روی پیشانی، گونه و فرورفتگی لپ. وقتی در خواب و بیداری بودم، مرد درشت هیکل گندمگون عکس را به من نشان داد و پرسید: «این شخص را می‌شناسی؟» از اینکه شاهد حرف زدنش بودم تعجب کردم. با صدایی زنگ‌دار، شبیه صدای ساعت گویا، بی‌وقفه سوالش را تکرار می‌کرد. پس از بررسی طولانی عکس، با خود گفتم: بله، این «شخص» را می‌شناسم، یا (احتمالا) با کسی شبیه او برخورد کرده‌ام... .»

«تصادف شبانه» در 143 صفحه و قیمت 5500 تومان منتشر شده است.

6060

کد خبر 308614

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =