تب گذرا / فراموشی 57 ساله دوریس لسینگ در ایران

حسین عیدی‌زاده

خبر خیلی ساده بود؛ دوریس لسینگ، نویسنده برنده نوبل ادبیات در 94 سالگی درگذشت. خبری که شاید خیلی‌ها را ناراحت نکرد و حسرت خیلی‌ها را هم به دنبال نداشت. شاید چیزی برای حسرت نبود.

او نزدیک به نیم قرن زندگی کرد، کتاب‌هایش با اقبال منتقدان و خوانندگان روبرو شد و نوبل ادبیات را هم همین چند سال پیش برد تا هیچ حسرت ادبی در زندگی‌اش نداشته باشد، اما مرگ لسینگ به شدت ناراحت‌کننده می‌شود اگر به فهرست کتاب‌های منتشرشده از او نگاه کنید و با ترجمه‌های فارسی از آن‌ها مقایسه کنید.

اولین رمان لسینگ به نام «علفزار آوازخوان» (The Grass Is Singing) در سال 1950 منتشر شد، اولین مجموعه داستانش با عنوان «پنج رمان کوتاه» در سال 1953 منتشر شد، اولین کتابش از مجموعه «کودکان خشونت» با عنوان «جستجوی مارتا» در سال 19652 منتشر شد و اینها جدا از مجموعه شعرهایش، نمایشنامه‌هایش و دیگر آثار داستانی و غیرداستانی اوست. آخرین کتاب منتشرشده از او رمان «آلفرد و امیلی» است که سال 2008 منتشر شد.

یک حساب سرانگشتی نشان می‌دهد لسینگ در طی 58 سال که بطور مداوم در هوای ادبیات تنفس می‌کرد بالغ بر 70 جلد کتاب نوشته است، اما از این میان کمتر از 15 کتاب به فارسی منتشر شده و وقتی به تاریخ انتشار کتاب‌ها نگاه می‌کنی متوجه می‌شوی اولین کتابی که بطور مستقل از لسینگ چاپ شده «چال مورچه» است که طبق اسناد کتابخانه ملی سال 1385 منتشر شد یعنی یک سال پیش از نوبل بردن این نویسنده در سال 2007 (1386). اما از زمان رسیدن این جایزه مهم به لسینگ تب ترجمه آثارش به فارسی را در میان مترجمان ایرانی به راه انداخت.

سئوالی که اینجا پیش می‌آید این است که از سال 1950 (1329) تا سال 2007 (1386) مترجمان ایرانی چه می‌کردند؟ چرا مترجمان ادبی ایرانی بیش از آنکه به فکر معرفی نویسندگان ناشناخته باشند، بیش از آنکه با معرفی نویسندگانی که در عرصه ادبیات جهانی نامی برای خود دارند، به فکر ترجمه آثاری هستند که بازارشان «داغ» است، چرا تعداد مترجمان ادبی مثل احمد میرعلایی، محمد قاضی، ابوالحسن نجفی، نجف دریابندری، عبدالله کوثری و ...که عمده تلاششان معرفی نویسندگان کمترشناخته‌شده گوشه گوشه جهان بود، این قدر کم است. چرا ما باید با رسیدن یک جایزه به نویسنده‌ای تازه به صرافت ترجمه آثارش به فارسی بیفتیم، آن هم ترجمه‌هایی که در «کورس» سریع‌تر ترجمه کردن نویسنده «تازه نوبل برده» اغلب یا سبک را فدای سرعت می‌کنند یا دقت را.

بحث ممیزی، سختی انتشار و حتی احتمال ضعیف بودن یک نویسنده یا مطابق سلیقه مخاطب ایرانی نبودنش به کنار، اما مخاطب ادبیات‌دوست ایرانی نشان داده به نویسنده‌هایی که شاید نامشان را نشناسد هم توجه می‌کند. بله، کتاب گران شده اما تربیت خواننده و آشنا کردن او با ادبیات کشورهای مختلف و نویسندگانی که در این فضا تنفس می‌کنند شاید مهم‌ترین وظیفه مترجم ادبی باشد.

کتاب‌خوان ایرانی شناخت درست بورخس و کوندرا را مدیون میرعلایی است، ژیل پرو و یا رمان «خانواده تیبو» را مدیون نجفی است، گابریل گارسیا مارکز را مدیون بهمن فرزانه است، ادبیات کلاسیک روسیه را (با ترجمه دقیق) مدیون سروش حبیبی است و این سال‌ها ادبیات مدرن آلمان را مدیون محمود حسینی‌زاد و محمود حدادی است، برخی از نویسندگان متفاوت آمریکایی را مدیون پیمان خاکسار است، اما این تعداد کم است.

تعداد نویسندگان ناشناخته برای ما مخاطب ایرانی کم است: از فهرست نامزدهای جایزه بوکر امسال جدا از جومپا لاهیری کدام یک برای ما آشنا هستند؟ از کالم تویبین به فارسی چه ترجمه شده؟ از دبرا لوی چه ترجمه شده؟ از محسن حامد چه ترجمه شده؟ و خیلی‌های دیگر چه به فارسی ترجمه شده؟

باز هم باید منتظر بمانیم تا نویسنده‌ای نوبل ببرد تا به آن توجه شود؟ تا در «تبی گذرا» آثارش به فارسی ترجمه شود و بعد به دست فراموشی سپرده شود. نباید جریان‌سازی کرد؟ مترجم ادبی پس چه باید کند؟ محبوبیت نویسنده‌ای مثل پتر اشتام در ایران نشان می‌دهد اگر تب و سرعت را فدای دقت و هدفی مشخص کرد، می‌شود در میان خوانندگان ایرانی جریان‌سازی کرد و به مرور با نویسندگان مهم، اما ناشناخته دنیا آشنایش کرد. شاید بشود.

58241

کد خبر 323133

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین