هنوز داغ دل بم تازه است/ با شهروندان بمی، ۱۰ سال پس از زلزله

امروز، دهمین سالروز زلزله مرگبار بم است، شهروندان بمی آنچه به بم رفته را در این 10 سال، از یاد نمی برند. این باغشهر جهانی، پس از زلزله سال 82، مانند ققنوسی از خاکستر آوار زاده شده.

امید سلیمی بنی: دو تپه، دوقلو، یکی بزرگ و دیگری کوچکتر، در کنارش، آنسوتر. دو تپه انسان ساخته، درست شده از خرده سنگ و آجر و همان که می گوییم نخاله ساختمانی. هر جای دیگری بود غیر از اینجا، می گفتم حاشیه شهر است که اسیر نخاله های ساختمان بساز و بفروشها شده، ولی اینجا، در کنار گورستان عمومی بم، این دو تپه، معنی دیگری دارد. اینها، آواری است که از آوار برداری زلزله 10 سال پیش بم، به جا مانده و حالا قرار است یادگاری باشد در جوار بهشت زهرای بم، جایی که بیش از 32 هزار شهروند کشته شده بمی که دفن شده اند، بیشتر در 6 دیماه 82، یک روز پس از زلزله.

تپه ای که یادگار آوار خانه هاست

بم ده سال پس از زلزله

گورستان، گوش تا گوش، گورهایی است با سنگ قبرهای گرانیت و مرمر که آخرین خط سنگ بنشته آنها، ترجیع بندی تکراری با دو واژه تمام می شود: "بم و زلزله."

حالا بعد از 10 سال، هنوز هم کارگران دارند حاشیه های سیمانی برای قطعات بزرگ این گورستان، می سازند. درست کنار آن دو تپه دوقلو که بازمانده از بم قدیم اند. بم فعلی اما، شهر دیگری است. هر چند باز هم نشان جاودانه این شهر، "نخلستانها" در همه جا، از وسط بلوار خیابان و کوچه گرفته تا حیاط کوچکترین خانه ها خود را گسترده اند. اینجا بم است، ده سال پس از زلزله. شهری که مانند ققنوس از خاکستر خود دوباره متولد شده، این بار نه با خانه های خشتی و گلی، اینجا همه خانه دارند، اگر نداشته باشند، عجیب است، یا اینکه اصلا بمی نیستند که کاشانه شان جای دیگری است و حالا آمده اند، تا بمی شوند، تا صاحب خانه هم شوند، انشالله.

از گور ایرج بسطامی؛ خواننده معروف تصنیف "گلپونه های وحشی" که برمی خیزم، عزم ارگ بم کرده ام، خیابان اما، شلوغ از جمعیت عزادار روز اربعین است و نیروی انتظامی راه ماشینها را بسته، تا جمعیت عزادار به مسجد اعظم این شهر برسد. پا سست می کنم تا جمعیت رد شود. صدای اندوهگین مداح، با خود می بردم به آن تصنیفی که دیگر شنیده نمی شود: "من مانده ام تنهای تنها، من مانده تنها میان سیل غمها."

 

آرامگاه مرحوم ایرج بسطامی که بر اثر زلزله درگذشت

بم ده سال پس از زلزله

 

هنوز داغ دل بم تازه است

"با همین دستا، 16 نفر رو توی گور کردم."

با همان دستها، به دیوار کوتاه گورستان می کوبد، با همان دستهایی که می گوید زنش، 5 فرزندش، پدر و مادرش و برادران و خواهرانش را دفن کرده. پیرمردی که به بهانه خرید از بساطش کوچکش، سر صحبت را باز کرده ام، از امروز خود می گوید: "اونایی که نخل دارن، وضعشون خوبه. بعد از 50 سال سرمایه می یکی شده همین بساط که می بینی."

مقابلش، بر سنگفرش پیاده رو، بساط محقری است، با یکی دو کارتن بسکویت و یخ دان کوچکی پر از بسته های آب میوه، ساندیس. می گوید: "خونه رو که همون روزا ساختن. ولی بهم نمی رسن که. کمیته امداد میگه پول نداریم بدیم برای طبقه دوم."

می پرسم خانه ات کجاست؟ به ساختمان روبرو اشاره می کند. نمایی آجری، با آهنهای زنگ زده اسکلت طبقه بالا. از شکل بادبندها و آهنهای ضربدری که اسکلت دیوارها را ساخته اند، می فهمم که اینجا هم پای بنیاد مسکن در میان است. همان اسکلتهای پیش ساخته ای که پیمانکاران می سازند و گاهی، صدایش درمی آید که حسابی جوش و اتصالت را چاق نداده اند.

طبقه دوم این خانه، اما از آن روزی که این اسکلت سر هم شده، تا امروز، فقط باد و باران، قسمت تیرآهنها شده. می پرسم: "حالا چقدر از وامت رو پرداختی پدرجان؟"

 

نگاهم می کند: "وام؟ من که دفترچه قسط ندارم."

او هم به مشکل خیلی از بمی ها دچار است، وامی که از بنیاد مسکن گرفته را نمی داند چطور بپردازد، البته کسی هم به او نمی گوید بیا و طلبت را باز پس بده.

 

شهر ممنوعه در میان نخلها

از پیرمرد گذر می کنم و به آن طرف خیابان می روم. از روبروی دبستان دخترانه ادب می گذرم که سقف آن، آدم را به یاد کاخهای "شهر ممنوعه" می اندازد. همان که در خانبالغ افسانه ای کهن، حالا شده جاذبه گردشگری: خانه امپراتور چین و ماچین. اینجا را هم همان چشم بادامیها ساخته اند، یادگاری برای مردم زلزله زده. البته خط چینی و ژاپنی نمی شناسم که تشخیص بدهم این مدرسه با بام شریوانی اش در این پهنه کویری، ساخت مردمان کدام سرزمین شرقی است.

 

دبستان ادب بم

بم ده سال پس از زلزله

 

برای ماشین عبوری، دست بلند می کنم. می زند روی ترمز. دنده عقب می گیرد. شیشه را پایین می دهد: کجا آقا؟

سوار می شوم. راننده، ماشین را پر کرده شیرینی نارگیلی، روی صندلی عقب و پشت شیشه و کف ماشین، حتی زیر پایش هم سینی پر از شیرینی گذاشته. می گویم: "قنادی داری؟ مواظب باش سینی نرود زیر پدال ترمز، نتوانی جلوی ماشین را بگیری، جوانمرگمان کنی؟"

روی فرمان، خم شده و از گوشه چشم نگاهم می کند: "از کرمون، صبحها شیرینی می یارم بم. اینجا که یه شیرینی پزی درست و درمون نیست. بفرما دهنتو شیرین کن."

اینطور که پیداست در بم، هنوز بعضی از مشاغل، جاگیر نشده اند، مردم هنوز برای خرید اقلامی که اینجا لوکس و مجلسی حساب می شود، به کرمان می روند، البته، شیرینی قصه دیگری دارد، چون همه مردم، نخل دارند و همیشه خرما، کامشان را شیرین کرده.

 

بلوار خلیج فارس

بم ده سال پس از زلزله

 

چاق سلامتی می کنم و از کسب و کارش می پرسم، عجیب پایه است برای درد و دل. وقتی می بیند یک جفت گوش مفتی پیدا کرده، دیگر نمی شود ساکتش کرد: "اینا رو می بینی شالمه به سر بسته ن و لباسهای محلی دارن، اینها بعد از زلزله اومدن که ما بمی ایم. موندن و شدن بمی."

دلش از این مهمانان ناخوانده خون است. از این که جوانهایشان سر کوچه می ایستند و شده اند غصه جدیدی برای این شهر پرقصه. از اینکه دست بگیرشان، همه را به ستوه آورده، از بمی گرفته تا ماموران دولت در بخش بازسازی.

از روزگار خودش می پرسم و همشهریهایش، ده سال پس از زلزله: "تو کوچه مون خونواده هایی هستن که دو سه تا خونه ساختن. این زلزله، داغ گذاشت به دل مردم، ولی شهر رو عوض کرد."

دنده می دهد و کلاچ تحویل می گیرد. مراقب است سینی شیرینی از زیر پایش درنرود زیر ترمز و کلاچ تا کار دستمان دهد. پژوی قراضه اش از کنار گدسته های عظیم امامزاده "اسیری" سلانه سلانه می گذرد. مناره های عظیم و گنبد این امامزاده تقلید شده از گنبد مسجد شیخ لطف الله، البته نه با آب و رنگ و اسلیمی های دلکش که در نصف جهان دیده ایم.

 

امامزاده علی بن الحسن المثنی معروف به امامزاده اسیری

بم ده سال پس از زلزله

 

یکی دو شالمه به سر هم آنجا ایستاده اند، با دستی دراز شده به سوی رهگذران. به خیابان "یک طرفه" می پیچیم. بازار مرکزی بم با کنگره هایی تازه ساز در سردر مغازه ها که حالا بسته اند، به خاطر عزاداری اربعین. وسط بازار جدید، بازار قدیمی بم است

 

نمای سردر بازار سنتی ساز بم

بم ده سال پس از زلزله

 

راننده البته هنوز از سخن گفتن نیفتاده: "آقا یه هو می بینی وسط خیابون، یه تیر چراغ برق علم شده، هر چی به شهرداری می گیم بیا این تیر رو بردار بکار کنار خیابون، میگه به ما مربوط نیس."

راست می گوید. فرمان را که به طرف کوچه ها می گرداند، دست انداز و کوچه خاکی، نمی گذارد سرعت بگیریم. وسط همین گرد و خاک کوچه ها، بچه ها از سر و کول هم بالا می روند و بالهای درختان خرما که همه جای شهر را پوشانده، در نسیم سرد دیماه، می رقصد.

 

شورای شهر بم در میان درختان نخل

بم ده سال پس از زلزله

 

زنجره: دشمن شماره یک بم

"پسرم بزرگم تو میدون میوه تبریز، غرفه خریده. برادر کوچیکش رفت تبریز کمک حالش، عاشق شد و حالا عروسمون تبریزیه." حاج محمدرضا پیرمرد باغدار، در مظهر یکی از قناتهای پر آب بم، به نخلهایش ور می رود که می بیندم عکاسی می کنم. سرمان به حرف گرم می شود. از روزگار می گوید، از برادر و زن برادر و 6 بچه اش که اسیر خاک شدند 10 سال پیش. ولی به حدیث امروز که می رسد، از کمالات عروس آذری اش، صحبت می کند: "به پسرم گفتم ننه بابای دخترک رو بردار بیار بم، ببینن ما اینجا کشاورزیم، نخلداریم، فردا نگه من نمی مونم بم، میخام برگردم تبریز. اینجا توی بم این حرفا رو نداریم، دعوا و طلاق غدقنه. پدر و مادر دختر که اومدن، ما رو دیدن و ما هم دیدیمشون و پسندیدیم. پسرم از پیش برادرش برگشت بم، زنش رو هم آورد. حالا مغازه کامپیوتری داره. پسر بزرگم هنوز تبریزه، خرما براش می فرستیم. شکر خدا وضعش بد نیست. خونه خریده و مغازه ش از خودشه."

 

مظهر یکی از قناتهای پرآب بم

بم ده سال پس از زلزله

 

حاج محمدرضا از مشکلات شهر که می خواهد بگوید، یاد 10 سال پیش می افتد: "مردم دیگه نمی رن تو خونه هایی که قبلا داشتن زندگی کنند. همه رو دوباره ساختن، ولی کوچه ها هنوز خاکیه. تازه شم، شهرداری نمی ذاره بیشتر از 3 طبقه بسازیم. میگه شهر، ثبت میراث جهانی شده و نباید از 10متر بالاتر بره."

بله، این را دیده ام. از بالای کلاه فرنگی ارگ بم که به شهر نگاه می کردم، فقط سه ساختمان انسان ساز، سر از نخلستان درآورده بود. دو امامزاده و یک مسجد. بقیه شهر در میان سبزی نخلستان گم شده بود.

 

نمای عمومی باغ شهر از بلندای ارگ

بم ده سال پس از زلزله

 

ولی پیرمرد باغدار از چیز دیگری، شکار است که دقت نکرده بودم، شاخه های زرد شده نخل: "امسال، غوغا شده این زنجره. روزگارمون رو سوزنده. نخلها دارن می میرن و روسا دست گذاشتن روی دست. نمی دونم چرا سم پاشی نمی کنن. همه شهر باید سمپاشی بشه، خودم زورم برسه، فقط باغ خودمو بتونم سم بزنم. فایده نداره، دوباره زنجره برمی گرده و نخلا مریض می شن. باید دولت کاری کنه."

اینطور که پیداست زنجره نخل، این انگل ناخوانده، حسابی یقه درختان خرما را در بم گرفته و دشمن شماره یک این شهر شده. تا وقت دارم، شهر را جستجو می کنم. گذرم به ورزشگاه بزرگ شهر می افتد، ورودی بلوار خلیج فارس، بلواری با درختان نخل و چنار رنگ این شهر را به خود گرفته: سبز بمی.

 

ورزشگاه نوساز بم

بم ده سال پس از زلزله

ورودی ورزشگاه، نگهبان ایستاده که می گوید حق ورود ندارم، امروز تمرین تیم فوتبال بانوان است، از همانجا می توانم از دور، چند دختر را ببینم که روی چمن مصنوعی و پایین سکوهای رنگارنگ، دنبال توپ می دوند. همین تیم است که یک تنه، قهرمان چند ساله فوتبال بانوان کشور شده. لابد وقتی آقایان مجبورند برای یک سئانس ورزش، 6 هزار تومان به پیمانکار بهره برداری این ورزشگاه بدهند و نمی خواهند. جا برای خانمها باز می شود. اینجا برای آنها از همه جا امن تر است.

 

آسیابی که از زلزله جست

باز هم در شهر پرسه می زنم تا گذرم به حناسابی بم، بیفتد. آن روزگارها که کشت وسمه و حنا در این شهر، منبع درآمد بود، برای خودش برو و بیایی داشت. اینطور که می گویند از شهرهای یزد و کرمان، عطارها برای خرید حنا و وسمه به بم می آمدند. این آسیاب با 3 سنگ آسیای چند تنی، تنها بنای باستانی سالم مانده از زلزله 10 سال پیش شهر است که آسیب جدی ندیده.

 

نمای داخلی حناسایی

بم ده سال پس از زلزله

 

کسی دقیقا نمی داند چرا، ولی دیوارهای سالن اصلی این آسیاب که قدم آن به دوره احمدشاهی می رسد، نزدیک 10 متر از هم فاصله دارند و تاق ضربی آن، با آجرهای نظامی و قزاقی، ساخته شده، تاقی که بعد از زلزله ویرانگر بم، چند ترک جزئی به آن افتاده ولی هنوز، محکم برجا مانده است. برخی از کارشناسان معتقدند این که بنای حناسایی بم، در زلزله سال 82، آسیب چندانی ندید، به خاطر قرار گرفتن آن در شعاع دورتر از گسل فعال بم، دیوارهای بسیار قطور که در برخی جاها، پهنای آن به 4 متر می رسد و همسویی دیوارهای اصلی بنا با امواج حاصل از زلزله، باعث سالم ماندن آن شده.

دیواره های محوطه بیرونی این آسیاب، با فنس، حصار شده، کج سلیقگی در فنس کشی این حصار به خوبی نشان می دهد کارشناسان مرمت در بم، نتوانسته اند با دیوار کشی (چینه) از خاک رس محلی، اصالت بنا را به آن برگردانند. به گفته پیرمردهای بم، از این آسیاب، به عنوان عصارخانه هم استفاده می شده.

در سوی دیگر این شهر، بنای دیگری که جدید هم ساخته شده، از یادگارهای دوران پیش از زلزله بزرگ است. ظاهرا مسئولان شهر تصمیم گرفته اند بنای اداره ثبت اسناد و املاک بم را به عنوان یادمانی از ویرانی زلزله، به همان شکل سابق نگه دارند. این بنای سه طبقه، به خاطر ارتعاشات زلزله، کج شده و با نمای موجدارش، به بینندگان گوشزد می کند فعالیت گسل بم، همانطور که قناتهای 2هزار و 500 ساله این شهر را زنده نگه می دارد، تا چه اندازه می تواند برای بمی ها، مرگبار باشد.

 

ساختمان قدیم اداره ثبت احوال بم

بم ده سال پس از زلزله

 

مقایسه واکنش دو بنای حناسایی و اداره ثبت اسناد بم نشان می دهد معماران قدیم، در محاسبه بعضی از مسایل فنی ساخت و ساز، به خصوص هنگام زلزله، از مهندسان امروز، پیش بوده اند.

آخرین تصاویری از این شهر در ذهنم می ماند ارگی است خاموش، با دیوارهای فروریخته که حالا استادکاران ایرانی و اهالی فن از ایتالیا، آلمان و ژاپن در کار مرمت دوباره آن هستند.

بم ده سال پس از زلزله

 

47/231

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 329150

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 8
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • محمدرضا A1 ۰۷:۴۱ - ۱۳۹۲/۱۰/۰۵
    119 2
    خدا همه گذشتگان این زلزله بزرگ رو رحمت کنه. ان شا الله مشکلات شهر بم زودتر حل بشه
    • بی نام IR ۱۹:۲۶ - ۱۳۹۲/۱۰/۰۵
      8 3
      منفی/؟
  • دادا EU ۰۹:۵۵ - ۱۳۹۲/۱۰/۰۵
    44 1
    اگه مسولان فکر باشند درست میشه... اگه.......................................
  • عطا IR ۱۰:۲۰ - ۱۳۹۲/۱۰/۰۵
    35 20
    اگر مردئم شهر بم کلی بدهی ذلرند عوضش مردم تهران خودشان از دولت طلبکار میدانند!!!! عجب رویی دارند این تهرانی ها
  • علی ازبم A1 ۱۱:۴۹ - ۱۳۹۲/۱۰/۰۵
    28 0
    از اینکه مردم بم را فراموش نکردید متشکرم
  • مریم A1 ۱۱:۵۳ - ۱۳۹۲/۱۰/۰۵
    39 0
    نمیدونم از چی باید بنویسم ، از شقاوت زمین یا سنگدلی تقدیر یا از بر باد رفتن آرزوهای مردمی که قربانی رقص زمین آن هم با سازی به نام سرنوشت شدند چشمه واژه خشیکده است همچون چشمه اشک ؛ 10 سال است که زیر آوار آخرین نگاه، آخرین حرف و آخرین لبخند عزیزانم مانده ام به یاد پدر ، مادر و خواهر عزیزم
    • عماد A1 ۱۵:۰۳ - ۱۳۹۲/۱۰/۰۵
      21 1
      خدا رحمتشون کنه...نویسنده خوبی هستید واقعا نوشتتون تحسین برانگیزه... موفق باشید
  • عباس A1 ۱۴:۵۹ - ۱۳۹۲/۱۰/۰۷
    3 0
    سلام خبرنگار محترم از زحمت نسبتاً دقیقی که کشیده اید سپاسگزارم برای کسانی که همه چیزشان را از دست داده اند که تفاوتی نمیکند اما فراموش کردن حادثه بم ستم بزرگی به زندگان همه شهر های ایران است که قرار است در زلزله های بعدی خدای نکرده...