این پژوهشگر تاریخ معاصر در آغاز مطلبش نوشته است:
«گاه آدم آرزو میکند میتوانست دست چند نفر از آدمهای صاحب سمت و نشاندار را بگیرد و به آینده سفر کند. برود به سالهای دیگری که هنوز نیامدهاند؛ به دهها سال دیگر؛ و برسد به جایی که بشود امروز را خوبِ خوب دید. آن قدر خوب که به آدمهای همراهش بگوید: «میبینید؟ آن قسمتهای زرد و کچل را میبینید؟» و آنان بفهمند که دارند به جای خالی فرهنگ نگاه میکنند. و باز بشود گفت: «به کسانی که دور خود میچرخند هم نگاه کنید!» و آنان متوجه شوند که دارند به نویسندگان و هنرمندانی نگاه میکنند که معتاد روزمرگی شدهاند و بازو در بازوی زندگی انداختهاند، شاید که بدلی بزنند و زمین نخورند. آن وقت آن آدمها را برگرداند به زمان حال، به این امید که دست از سر سیاستزدگی بردارند و فکری به حال جای خالی فرهنگ در آینده کنند. واقع شدن در زمان حال و مشغول بودن با سرگرمیهای سیاسی، درد آینده را پنهان نگاه میدارد؛ آشکار نمیکند. کارهای بزرگ، نتیجه فکرهای دورنگر است. و فکرهای دورنگر در کسانی پیدا میشود که با این درد آشنا باشند. اما روشن نیست معدل این آشنایی در بین همه کسانی که دستی در فرهنگ این کشور دارند به حدی رسیده باشد که بتوان گفت «قبول».
این عضو وبلاگ نخبگان خبرآنلاین در ادامه مطلبش می نویسد:
«حرکتهای بزرگ اجتماعی و سیاسی که معمولاً به تغییرات بنیادین در یک جامعه ختم میشود و به آن انقلاب میگویند، نیاز مبرمی دارد که از خود اثرات بزرگی به جا بگذارد. یعنی این جَنَم باید در انقلابهای بزرگ باشد که میوههای ماندگار بدهد... آنچه میبایست از یک انقلاب به جا بماند فرهنگ و تمدن است. یعنی بخشی که زاده تفکر و اندیشه است. انقلابی که فرهنگزا نباشد و منشاء تمدنی نو نگردد، پس از به خاموشی رفتن هیجانات ناشی از تحول و دگرگونیهای اولیه، رفته رفته به سراشیبی سقوط نزدیک میشود.»
برای خواندن متن کامل این مطلب، لطفا اینجا را کلیک کنید.
نظر شما