به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ایزابل آلنده کفشی کوچک به من میدهد و میگوید «این کفشهای نوزادی پائولاست.» اشک در چشمان او حلقه بسته اما لبخند بر لب دارد. دختر او حدود دو دهه پیش در 28 سالگی فوت کرد و از آن زمان خانه آلنده در کالیفرنیای شمالی، جایی که همه کتابهایش را هم در آن نوشته به آرامگاه دخترش نیز بدل شده.
یک روز پیش از دیدار من با آلنده، او شمعی برای دخترش روشن کرد و از او خواست در نوشتن کتاب جدیدش به او کم کند. «دیروز، روز مقدس من بود: هشتم ژانویه، تنها روزی که در آن نوشتن یک رمان را شروع میکنم.» این روز همان روزی است که آلنده برای پدربزرگ در حال مرگش در سال 1982 نامهای نوشت. نامهای که به پایه و اساس رمان «خانه اشباح» بدل شد، کتابی با فروش بالا در سراسر دنیا، کتابی که به بیش از 40 زبان ترجمه شد و آلنده را به پرخوانندهترین نویسنده زبان اسپانیایی بدل کرد.
آلنده پس از روشن کردن شمع به دخترش گفته: «پائولا، پائولا، لطفا کمکم کن. میدانم او آنجا نیست، ولی همین اطراف است. این نوعی تمرین همیشگی برای حفظ خاطره و تخیل است. هنوز هم پیش میآید که یاد مرگ او مثل سنگی بر سرم فرود آید، از خواب بیدار میشوم و آن روز، روز بدی است. هر چیزی میتواند مرا به گریه بیندازد. البته بیشتر اوقات حالم خوش است.»
این نویسنده تا کنون 20 کتاب نوشته، بیش از 60 میلیون نسخه از این کتابها به فروش رفته و بیش از 50 جایزه برای آلنده به همراه داشته است. آلنده خیلی خوشبرخورد است و خیلی راحت درباره زندگی شخصی خود صحبت میکند و حتی از من میخواهد تا نامههای مادرش به او را بخوانم، نامههایی که همگی با «دختر عزیز من» شروع میشوند.
به گفته آلنده همین علاقه به سهیم کردن دیگران در زندگیاش بوده که موجب شده نوشتن را شروع کند. یکی از موفقترین کتابهای این نویسنده «پائولا» نام دارد؛ او کتاب را پس از مرگ دخترش نوشت و میشود گفت این رمان هم ادای احترامی به پائولاست و هم شرح زندگی اوست. «فکر کردم کتاب داستانی نوشتم، اما اینطور نبود.»
آلنده زندگی پرفراز و نشیبی داشته و به نظرش اگر کسی زندگی سختی نداشته پس درباره چه میتواند بنویسد. او از کودتای نظامی سال 1973 در شیلی جان سالم به در برده، یعنی زمانی که سالوادور آلنده، پسرعموی پدرش و رئیس جمهور شیلی از مسند کنار گذاشته شد و آگوست پینوشه به قدرت رسید. پس از چند تهدید مرگ، آلنده به ونزوئلا تبعید شد.
ازدواج اول آلنده با شکست روبرو شد و او سال 1988 با ویلیام گوردون ازدواج کرد که وکیل و نویسنده رمانهای جنایی است. هرچند این دو زندگی شادی را کنار هم داشتهاند، اما تا کنون سه فرزند خود را از دست دادهاند. به گفته آلنده: «ویلیام به زبان انگلیسی مینویسد، من به زبان اسپانیایی مینویسم. او فقط 11 دقیقه میتواند تمرکز کند، من 11 ساعت میتوانم تمرکز کنم.»
نام رمان جدید آلنده «سلاخ» (Ripper) است و مثل دیگر آثار این نویسنده برگرفته از زندگی آدمهایی است که میشناسد: «من همیشه درباره شخصیتهایی یکسان مینویسم: پدران ضعیف یا غایب، مادران شکننده و شخصیتهای اصلی مونث بسیار قدرتمند که همه موانع را از سر راه برمیدارند.»
در آثار آلنده رگههایی از رئالیسم جادویی دیده میشود و برای همین آثار او را با نوشتههای گابریل گارسیا مارکز مقایسه میکنند و این موجب ناراحتی او میشود؛ «البته این روزها این اتفاق کمتر رخ میدهد. پیش از موفقیت «خانه اشباح» بطوری نظاممند هیچکس نویسندگان زن را جدی نمیگرفت. حتی امروز هم کتابهای من به عنوان کتابهایی برای زنان طبقه بندی میشوند. گاهی مردها به من میگویند کتاب مرا نخواندهاند چون کتاب نویسندگان زن را نمیخوانند، اما سخنرانی من را در دانشگاه شنیدهاند و به نظرشان خیلی خوب حرف میزنم. (میخندد) اغلب، این مردها سن و سالی دارند و من باید منتظر بمانم تا بمیرند!»
وقتی تلفن خانه زنگ میخورد، ایزابل آلنده توضیح میدهد که اگر کسی با او کار دارد، او خانه نیست و بعد میگوید: «مگر اینکه مادرم مرده باشد که جواب تلفن را بدهم. مادرم نامیرا است، 93 سال دارد و هنوز هم هر روز برای هم ایمیل میفرستیم.»
آلنده ترجیح میدهد درباره رمان جدیدش «سلاخ» چیزی نگوید به یادآوری خاطراتش از زندگی و این که مثلا چطور تنها پسرش نیکلاس از همسرش طلاق گرفت و حالا در همسایگی او زندگی میکند. اما «سلاخ» رمانی است که آلنده را به دنیای رمانهای جنایی برمیگرداند.
«سلاخ» رمانی اسراسرآمیز است با یک کارآگاه نوجوان بسیار باهوش که در سان فرانسیسکو در جستجوی یک قاتل سریالی است. این رمان داستان آماندا و مادرش ایندیاناست که با وجود رفاقت و صمیمیت بین آنها، تفاوتهای بسیاری با هم دارند.
ایندیانا زنی است زیبا که کارش شفابخشی است که از زمان جدایی از پدر آماندا ازدواج نکرده و هنوز هم جواب مشخصی به دو خواستگار فعلی خود یعنی آلن، یک ثروتمند اهل سان فرانسیسکو و رایان، مردی مرموز که در گذشته در نیروی دریایی بوده، نداده است.
آماندا اما دختری دبیرستانی است که مثل پدرش که در دایره جنایی بود، شیفته حل معماهای قتل و جنایت است. او شیفته رمانهای جنایی و همچنین بازی آنلاین به نام «سلاخ» است که در آن با پدربزرگ محبوبش و چند ده نفر در سراسر دنیا مشغول بازی است.
رخ دادن چند قتل در شهر باعث میشود آماندا تصمیم بگیرد معمای آن را حل کند و خیلی زود میفهمد این جنایتها کار یک قاتل سریالی است.
شاید این داستان با ریتم سریعش فصله زیادی با زندگی این روزهای آلنده داشته باشد، نویسندهای که خودش پیر شده و میگوید باید منتظر خبر مرگ بسیاری از نزدیکانش باشد؛ از مادرش گرفته تا پدرخوانده 97 سالهاش. با این حال خودش از رمان راضی است و خوشحال است که در چند ماه گذشته، روزی هشت ساعت حبس در خانه و نوشتن «سلاخ» نتیجه مثبتی داشته است.
تلگراف / 28 ژانویه / ترجمه: حسین عیدیزاده
57241
نظر شما