بگذار متعصبین هر چه می خواهند بگویند. اما برای من، دیدن تن فروشان و مشتریان آنها، در کنار خیابان ساده تر است تا دیدن مدرک فروشان و مشتریانشان. چه آنکه، گروه نخست، آنچه می خرند و می فروشند کاملاً شخصی است و گروه دوم، آنچه معامله میکنند و بر باد میدهند، تاریخ و اقتصاد و صنعت و معیشت یک ملت است.

این متن را در فضای مجازی از فردی بنام آقای دکتر سبزه پرورعضو هیئت علمی دانشگاه یافتم چون حرف دل من هم بود در اینجا با تشکر و کسب اجازه از ایشان باز نشر میکنم:

 

ایرانیان و مغزهای پوک آینده

بسم الله الرحمن الرحیم

به خیابان انقلاب رفتم تا چند کتاب بخرم.

همیشه سر زدن به کتابفروشی های انقلاب برایم غم انگیز است: مغازه های بی رونق و مشتریان بی رمق. کسانی که به توصیه یا اجبار استاد خود، راهی انقلاب شده اند تا کتابی را تهیه کنند و بخوانند. کسانی که «کتاب خواندن» برایشان، یک شغل است. چهار سال یا شش یا ده سال این کار را انجام میدهند تا «فارغ التحصیل» شوند.

در زبان انگلیسی، برای پایان مقطع تحصیلی، از واژهGraduate استفاده می کنند از ریشه ی Grad به معنای «پله» و «گام». پایان مقطع تحصیلی به معنای یک گام به پیش یا حرکت به یک پله ی بالاتر است. ما ولی از «فارغ» شدن استفاده میکنیم. تو گویی که زایمانی سخت در کار بوده و اکنون می خواهیم به روند عادی زندگی بازگردیم...

بگذریم...

در خیابان انقلاب با این آگهی ها مواجه شدم:

پروژه ی دانشجویی با ارزان ترین قیمت

با قیمت بسیار ارزان، برایت پایان نامه می نویسند: تاریخ و علوم سیاسی، مدیریت و اقتصاد، زبان و ادبیات فارسی، ارزیابی روایی و پایایی پرسشنامه با نرم افزار، مقاله ISI

با قیمتی باور نکردنی برایت برنامه نویسی می کنند: با هر زبان که بخواهی!

آری. خوشبختانه امکانات در حدی زیاد شده، که میتوانی بی آنکه چیزی از مدیریت بفهمی، مدرکش را دریافت کنی. بی آنکه زبان بدانی، ترجمه کنی. بی آنکه سیاست و اقتصاد بفهمی، مقاله هایی در آن حوزه داشته باشی، آنهم در سطح ژورنال های بین المللی و آی اس آی. کافی است پول داشته باشی آنهم نه زیاد، بلکه به نرخ دانشجویی!

از امروز دیگر به میوه فروش همسایه نمی خندم که آنها که کت و شلوار دارند را «دکتر» و آنها که اسپورت می پوشند را «مهندس» صدا میزند. او جامعه را بهتر می شناسد. حتماً او هم میداند که هزینه ی دکتر و مهندس شدن، گرفتن یک تاکسی به مقصد میدان انقلاب است.

از امروز دیگر، به حسابدار شرکتمان نمیخندم که همیشه میگوید: درسته من دیپلم دارم. اما دیپلم قدیم است! او فرق دیپلم جدید و قدیم را خوب فهمیده است.

از امروز دیگر تعجب نمیکنم که چرا دوستم که کارشناس سخت افزار است - به قول خودش - سوراخ های اطراف لپ تاپ را، با یکدیگر اشتباه میگیرد!

از امروز دیگر میدانم که چرا، یکی از آشنایانم که سمت بالای اقتصادی در یک سازمان دارد، نمیتواند «اصل» و «بهره»ی وامی را که پرداخت میکند، جداگانه محاسبه کند.

از امروز دیگر می دانم که چرا میگوییم: «فارغ التحصیل!»

امشب شب قدر است. اما خوب میدانم که سرنوشت شوم جامعه ی ما،

نه آن هنگام که در تاریکی، نیایش میکنیم و اشک می ریزیم،

بلکه آن هنگام که در روشنایی، تلفن نویسنده ی دانشنامه ی خود را روی دیوارهای میدان انقلاب می بینیم و لبخند میزنیم، نوشته میشود...

ما مردمی شده ایم که تقلب میکنیم. به دروغ عادت کرده ایم، دانش معامله میکنیم. عنوان میخریم.

اقتصاد ایرانی، صنعت ایرانی، فرهنگ ایرانی، تاریخ ایرانی، ادبیات ایرانی. همه و همه را میتوانم صفحه ای ۱۵۰۰ تومان بخرم و خوشحال باشم که مدرکم را با کمترین وقت و هزینه گرفته ام. اما فراموش میکنم که در جامعه ای زندگی میکنم که سایر کالاها و خدمات نیز، به احتمال زیاد توسط کسانی به من ارائه میشود که دانش خود را از همین میدان، شاید کمی بالاتر یا پایین تر، خریده اند!

گاه با خودم میگویم خوش بین باش. اما باز افسرده میشوم. چرا که خوب میدانم جامعه ای که تمام سال خوابیده است، با چند شب بیداری، «احیا» نمی شود...

لابد میگویید: اگر اوضاع چنین اسفناک است، چرا مردم بی درد و دغدغه این وضعیت را پذیرفته اند و کسی نگران نیست؟

دلیلش این است که «همه چیزمان» با «همه چیزمان» جور است.

وقتی نماز را که قرار بود، راهمان را هموار و روحمان را بیدار کند، نمی خوانیم و پول میدهیم تا پس از مرگ برایمان بخوانند- درست مانند اینکه شما نوشابه بخوری و پول بدهی فرد دیگری به جایت بدود تا کالری های اضافه ی تو بسوزد!

طبیعتاً مقاله مان را هم می دهیم تا دیگری بنویسد. اصل، ثواب است که ما برده ایم...

چنین است که جامعه ی مان سرشار میشود از: روح های پاک. جیب های پوچ و مغزهای پوک.

فضای تعفن آوری که اکثرا خود در اوج ریا، دروغ و پوچی بوده و همزمان به صداقت و عدالت کورش افتخار می کنند.

از امامان معصوم فقط شفاعت آنان را در دنیای دیگر جستجو می کنیم ولی هرگز به نقش الگو بودن آنها در این دنیا توجه نداریم.

بگذار متعصبین هر چه می خواهند بگویند. اما برای من، دیدن تن فروشان و مشتریان آنها، در کنار خیابان ساده تر است تا دیدن مدرک فروشان و مشتریانشان.

چه آنکه، گروه نخست، آنچه می خرند و می فروشند کاملاً شخصی است و گروه دوم، آنچه معامله میکنند و بر باد میدهند، تاریخ و اقتصاد و صنعت و معیشت یک ملت است.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 339347

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 5 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 7
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام IR ۲۱:۴۱ - ۱۳۹۲/۱۱/۲۹
    22 4
    واقعا همه چیزمان با همه چیزمان جور است
  • بی نام IR ۲۱:۴۶ - ۱۳۹۲/۱۱/۲۹
    19 4
    من هم موافق نظر شما هستم.
  • بی نام IR ۰۳:۳۰ - ۱۳۹۲/۱۱/۳۰
    15 4
    عالي بود .
  • بی نام IR ۰۴:۵۶ - ۱۳۹۲/۱۱/۳۰
    39 4
    این درد را به کجا ببریم؟ درد زوال یک ملت و تمدن چند هزار ساله اش را؟
  • مرضيه IR ۰۶:۰۹ - ۱۳۹۲/۱۱/۳۰
    10 1
    چرا اسم نويسنده اصلي متن را ننوشتيد. ايشان كاملا در فضاي بلاگستان شناخته شده هستند. اين متن ايشان هم اين روزها آنقدر ايميل شده كه همه ديگر ايشان را مي شناسند. اسمشان را مي زديد از هر نظر بهتر بود.
  • بی نام A1 ۱۱:۱۲ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۱
    19 0
    "ما مردمی شده ایم که تقلب میکنیم. به دروغ عادت کرده ایم، دانش معامله میکنیم. عنوان میخریم." باورش تلخه ولی جمله بالا عینا در مورد اکثریتمون درسته!
  • حامد IR ۲۰:۴۵ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۳
    11 2
    اگر با دقت می خواندید نام نویسنده اصلی را نوشته اند و تشکر هم کرده اند