این روزنامه نوشت:
در وادی هنر چه خبر است؟ چرا نظم همیشگی اش وجود ندارد؟ چرا از بی نظمی همیشگی اش هم خبری نیست؟ انگار که تمام تعاریف در هنر عوض شده اند. انگار که دویدن و جلوزدن از بقیه، نهایت آمال و آرزو ها شده است حتی اگر به مددخنجر زدن و نادرستی باشد و فارغ از مرام و مردانگی اما چرا تا به این حد تلخ و تند می اندیشم در وادی هنر؟...
حکایت از این قرار است:
یکی که تا پیش از این همه را در دنیای موسیقی و نوا به سخره گرفته بود؛ یکی که به اذعان تمام اهالی موسیقی، آثارش هیچ ارزشی نداشت و کارش فقط شکستن تمام سنتها بی هیچ قاعده ای بود، این بار، دین را نشانه گرفته است.
او به هنگامی که در کشور بود چنان به همه چیز تاخت و حتی ظریف به دین هم تاخت که چند تن از پژوهشگران و قاریان قرآن از او به محکمه روی بردند. از آن پس از سوی کشورهای اروپایی دعوت شد تا در آنجا به خواندن و تحصیل بپردازد. چرا که می توانست وقیحانه به همه چیز بتازد و خوب و بد را بشکند.
و اما این بار حکایت، حکایت دیگری است. او این بار مستقیم و بی واسطه دین را نشانه رفته است و ارزشها را. امام حسین و کربلا را، ارزشها را، و تمام داشته هایمان را. سوره شمس را با آهنگی زشت و تمسخرآمیز خوانده است. همه چیز را به استهزاء آلوده است. به هیچ ارزشی و به هیچ تقدسی رحم نکرده است. بسته ای سخیف و کثیف که نام موسیقی بر آن نهاده ساخته است و تمام مقدسات ما را متأسفانه در این بسته گذاشته است... کجا؟ خارج از ایران. ایتالیا، انگلیس، هلند یا هر ولایت بی ربطی که هست. اما چه اهمیت دارد؟ شاید بگوئید بگذار بخواند. او که پیش از این در آوردن صدای سگ و گرگ را نوگرائی می دانست بگذار بخواند همان جفنگیات را...چه اهمیت دارد. او که در اینجا افاضه فضل نکرده است بگذار هر کاری که می خواهد بکند.
این درست. این که در این سرزمین نیست، درست. اما وقتی همخوانش را می بینی که با ناز برایش می خواند و ساز می نوازد. با نازی که نشانی از حجب و حیا در آن نیست و نازی نحیف است و دور از ساحت زن ایرانی تو هم مثل من دلت ریش ریش می شود و تنت مورمور.
همان را می گویم که به خیالش شاه پری سینمای ایران بود. همان که مسئولان محترم سینمائی چندی پیش فرمودند اگر بیاید قدمش سرچشم است و می تواند شاه پری سینمای ایران بماند. عجیب است و تلخ که ببینی شاه پری تخیلی سینما، در کنار او که حتی بردن نامش برایم دشوار است نشسته و می خواند و می نوازد. با هم، با ناز و با ادا می خوانند و می خندند و به استهزا می گیرند. سوره شمس را، کربلا را، حسین را، قرآن را و تمام ارزشها را به سخره می گیرند این زوج نامبارک هنری.
داد از این سیاست بی کردار که همه چیز را می پوشاند و چترش را روی همه چیز پهن می کند تا خواسته یا ناخواسته دیده نشود حتی چنین اتفاق تلخ و نادری.
حالا دیگر شاید حتی اصل موضوع این نوشته برای خیلی ها موضوعیت نداشته باشد. شاید خیال کنند زیادی حساس شده ایم و شاید... اما نیست... اگر هست چرا باید کسی جرات کند و آیات قرآن را به سخره بگیرد. چرا باید یکی بی ترس، به با ارزش ترین چیزمان در زندگی توهین کند و خود را به نشنیدن بزنیم.
چرا باید جماعتی چنین گستاخ شوند که کاری چنان کنند. کاری که حتی سلمان رشدی وقیح هم جرات انجامش را نداشته و ندارد. کاری که حتی حاضر به شنیدنش نباشیم و اجازه وارد شدن به گوشهایمان را هم به آن ندهیم.
روزنامه کیهان در مقالهای بیآنکه نامی از محسن نامجو ببرد به نقد اثر اخیر او پرداخت.
کد خبر 36045
نظر شما