پسر حواس پرت پاسخ داد : سه تا ! پدر كه اعصابش داشت خرد مي شد اين دفعه با موز و خيار هم امتحان كرد ولي باز فرزند گيجش جواب درستي نداد. پدر كه حسابي عصباني بود فرياد زد : فلان فلان شده! من دو تا گوسفند را ذبح كرده و شقه شقه كرده ام ، سه تا ديگر را هم مي كشم و سر مي برم ، حالا چند تا لاشه گوسفند داريم ؟ پسر با آرامي گفت : پنج تا ! پدر خسته و كلافه با تعجب نگاهي كرد و پرسيد : پدر فلان ، حالا حتما بايد من پنج تا گوسفند را سلاخي كنم تا تو حساب ياد بگيري ؟
آنونس تبليغي جذاب و خوب گفتگوي "بدون تعارف" با آقاي علم الهدى و قدم زدن و چاي خوردن و توي ماشين نشستن خبرنگاران با ايشان را كه ديدم بسيار خوشحال شدم و به ياد اين جوك افتادم ! (كه البته با قدري دخل و تصرف به خاطر رعايت اخلاق و ادب ! تقديم شد)
از خودم پرسيدم : واقعا بايد افكار عمومي اين قدر به هم بريزد و در فضاي مجازي و شبكه هاي اجتماعي ناسزا بگويند و جو ملتهب بشود تا دوستان صداوسيما بروند و بدون تعارف با برخي بزرگان و مسؤولان گفتگو كنند ؟
نمي شد قبل از اين ها و خيلي آرام و منطقي به اين گفتگوهاي صريح و ساده و طبيعي برسيم با همه مسؤولان و با همه صداقت و شفافيت تا نه شايعه رونق بگيرد و نه ارتباط صميمانه مردم و مسؤولان قطع شود ؟
نظر شما