دوستان محمدرضا رستمی دوستش داشتند و بدخواهانش هم!
«نجیب» را به هر کسی نمیتوان گفت مگر اصالتش از روی رفتار، کردار و گفتارش بهقدری هویدا باشد که نیازی به گفتنش نباشد.
و او چنین بود و خواهد بود با روح بزرگش که اینک بر فراز تپه های اسدآباد، تاریخ هزاران ساله سرزمین خود را پاس می دارد و ما با مروری بر نوشته هایش معصومیت و دغدغه های او را ورق میزنیم:
محمدرضا معتقد بود: "جامعه ما خود به خود شاعر پرور هست و شعر به عنوان یک هنر ملی از قرنها پیش در ایران نهادینه شده است." {لینک}
رستمی می گفت: "نخستین بار نیست که این اتفاق میافتد و احتمالا آخرین بار هم نخواهد بود، عادت کردهایم روی حاشیهها مکث کنیم و متن را به فراموشی بسپاریم. فرقی هم نمیکند، مدیر فلان بخش باشیم یا مخاطب ساده یک تلویزیون 32 اینچی. " {لینک}
دیدگاه او درباره فرهنگ به معنای کلان آن نیز خاص بود و با ذوق و حرارت تکنولوژی های نو را دوست داشت و سعی می کرد به همه یاد بدهد که به جای جنگیدن با ابزار مدرن، می شود سوار بر آن به غنای فرهنگی دست یافت: "شاید زمان آن فرا رسیده که باور کنیم فرهنگسازی یکشبه اتفاق نمیافتد و قبل از اینکه تکنولوژی وارد زندگی ما شود، ما باید به فکر راهکار باشیم نه اینکه بعد از آن بخواهیم با آن مقابله کنیم. برخورد قهری با فضاهای مجازی نه تنها کارساز نیست که کارشکن است، شاید وقت آن رسیده که بازبینی در دستورات فرهنگی و قوانین مدنی ما صورت بگیرد." {لینک}
محمدرضا دغدغه تئاتر هم داشت و در پایان متنی که برای فرهاد آئیش نوشته بود چنین گفت: "صحنه امروز تئاتر ایران به تجربههایی ازایندست برای غنا یافتن و پویایی احتیاج دارد به متنهایی که بیش از هر چیز نمایشنامه هستند نه مأوایی برای شعار یا واگویی شیزوفرنی روایتهایی بیسروته." {لینک}
از دلایل دوست داشتن سَبکِ بی اعتماد نوشت{لینک}؛ از زجری که مرتضی احمدی پیش از مرگش کشید،گفت{لینک} و بلایی که بر سرسینمای ایران آوردند را مشابه سقوط تاریخی اصفهان دانست{لینک} و در سال 1390 از نبود برنامه ریزی مدون برای قانونمند کردن رفتار نهادهای نظارتی در حوزه فرهنگ و هنر گله کرد{لینک}
او را دوباره بخوانیم و مرور کنیم تا رفتار، کردار و گفتارمان چونان محمدرضا شود.
نظر شما