۰ نفر
۱۲ تیر ۱۳۸۹ - ۱۲:۲۶

مریم یکرنگی

نگاهی به نمایشنامه «کرگدن» نوشته اوژن یونسکو

شاید هر یک از ما به نوعی تصویری از یک جانور عظیم جثه به نام «کرگدن» را در ذهن خود داشته باشیم اما تصور اینکه روزی مردمان متمدن جهان پیرامون ما به عقوبت «کرگدن» شدن مبتلا شوند امری غیرطبیعی و به دور ذهن است اما در ذهن انسان های استثنایی چون «اوژن یونسکو»، نویسنده و نمایشنامه نویس رمانیایی این مسئله چندان به دور از ذهن هم نمی آید و وقتی که ما کتاب «کرگدن» او را می خوانیم به این مسئله پی می بریم که تغییر چهره انسان در دنیای مدرن و پیچیده امروز به یک موجود خشن با یک شاخ و یا دو شاخ روی پیشانی اش و قدرتی ویرانگر چیزی که شاید صورت عینی نداشته باشد امکان پذیر است و اینکه انسانهای بسیاری از نظر صفتی به آن مبتلا می شوند و «کرگدن» صفت هر چیزی را برای رسیدن به خواسته های حقیر خود با شاخ های سخت و خشنش نابود می کند.

نمایشنامه اوژن یونسکو تصویری از جامعه به انحطاط کشیده انسانی است که آدمها در آن یکی پس از دیگری به کرگدن تبدیل می شود و کرگدن شدن بیماری مسری است که افراد گاه حتی از روی علاقه و اختیار به آن مبتلا می شوند و در نهایت کل جامعه را فرا می گیرد این بیماری که ویرانگر است و برخلاف طاعون برای درمانش امید و طبیبی نیست.

ماجرای عقوبت انسان در داستان یا نمایشنامه ای که دگردیسی انسان را به تصویر می کشد و انتخاب حیوانی به نام کرگدن که قوی است و باید با او برای ادامه داستان هماهنگ شد در نوع خود شاهکار بی نظیر خلق می کند؛ کابوسی شگفت انگیز برای انسان است که اگر به این شیوه به زندگی خود ادامه دهد در نهایت به فنا می رسد. صبح یکشنبه «برانژه» و «ژان» در حالی که در ایوان کافه ای نشسته اند ناگهان در پیاده رو مقابل؛ کرگدنی عظیم الجثه را می ببیند که نفس زنان می تازد و تنه اش بسط فروشندگان را می ساید و رهگذران به سرعت خود را از مسیرش کنار می کشند تا راه را برای این موجود بزرگ باز کنند و اینجاست که نخستین کرگدن در شهر ظاهر می شود. با دیدن اولین کرگدن در شهر نخستین احساسی که شاید به آدمهای این شهر کوچک دست می دهد هراس و وحشت و اعتراض است چرا که حیوانی بزرگ چون کرگدن را در شهر مشاهده می کنند. دومین بار وقتی که کرگدنی وارد شهر می شود؛ گربه ملوس و زیبای یک زن توسط این کرگدن له می شود و لحظه ای بعد زنی که لاشه ای بی جانی را در بغل گرفته بود فریاد می زند که گربه ام را له کرد، گربه ام را زیر گرفت و مردم به دور زن بیچاره موی آشفته که گویی مجسمه ماتم بود، جمع می شوند و ناله، تاثر و تاسف سر می دهند اما چه قدر شکفت انگیز است که همین افرادی که در آغاز چنان هراسناک در کوچه و اداره درباره وجود چنین موجودی صحبت می کنند در نهایت به دست همان موجود و جانور تسخیر می شوند و روح انسانی خود را از دست می دهند و در یک هم ذات پنداری عجیب یکی پس از دیگری به کرگدن تبدیل می شوند تا آنجا هر روز بر تعداد کرگدنها در شهر افزوده می شود این مردمان آنچنان شیفته قدرت هیبت این موجود می شوند که در پایان هیچ کس جز «برانژه» نمی مانند تا دنیا را نجات دهد.

افرادی که به کرگدن تبدیل می شود همگی آدمهای پرمدعا و نمایندگان اقشار مختلف مردم هستند، آقای «امیل دوتار» وکیل و حقوق دان که بسیار منطقی است، «ژان» دوست برانژه، رییس اداره، آقای و خانم «بوف» همه و همه شخصیت های جالبی دارند و به نوعی استحاله کرگدن شده را خیلی زود می پذیرند و آنچنان شیفته قدرت و هیبت این موجود می شود که هویت انسانی خویش را زیر پا می نهند و به راحتی این تغییر و دگرگونی را می پذیرند. 

محور اصلی داستان حول شخصیت «برانژه» است که البته متفاوت از دیگر شخصیت ها داستان ظاهر می شود؛ فردی مست، بی تفاوت و دایم الخمر که دنیا را از دریچه دیگر می بیند در یک موسسه فرهنگی کار می کند و حتی عاشق می شود و در نهایت فکر می کند می تواند دنیا را از از ابتلا به این بیماری مسری نجات دهد و می خواهد با «دیزی» عشق اش که او نیز در پایان «برانژه» را تنها می گذارد، نسل انسان را از نو بسازد با آنکه به خوبی می داند که این کار، کاری زمان بر و سخت دشوار است اما «دیزی» دختری که «برانژه» عاشق اش است در نهایت دچار وسوسه بیماری می شود و او را تنها می گذارد.

این «برانژه است» که در مقابل این بیماری سرسختانه قد علم می کند و با آنکه تنها می ماند، قصد دارد؛ ملاکهای اخلاقی بشری را که انسان در طول تاریخ حیاتش به آنها پایبند بوده و آنها را حفظ کرده است را حفظ کند اما با رفتن «دیزی» همه ملاکهای بشری از هم می پاشد و تمدن انسانی به نابودی و نیستی می رسد و «برانژه» تنها در خانه، شهر و جهانی که دیگر هیچ کس مثل او نیست هر چه تلاش می کند که به دیگران بپیوندد نتیجه ای عایدش نمی شود و بعد از آن تنهایی هولناک او هر روز به دستهایش نگاه می کند به امید اینکه شاید پوست آنها در خواب سفت شده باشند اما این پوست؛ پوست تن انسان و همچنان شل است. او آرزو می کند که «کاش آن پوست سفت و آن رنگ یشمی فاخر و آن برهنگی و شایسته و بی موی آنها را من هم داشتم» و در نهایت افسوس می خورد «من دیگر کرگدن نخواهم شد من دیگر عوض نمی شوم». او «کرگدن» نمی شود زیرا انسانی با اصالت است و اصالت چیزی نیست که تغییر کند و «برانژه» مجبور است چه خوب و چه بد در کنار کرگدن ها به حیات خودش ادامه دهد.

در پایان به نظر می رسد نمایشنامه «کرگدن» اوژن یونسکو تذکری است به انسان و تاکیدی بر بازگشت به اصالت انسانی و ارزشهای حقیقی؛ همان مهره گمشده ای که انسان امروزی سرگردان و پریشان شعار آن را بر در دیوار حک و در رسانه هایش آن را فریاد می زند اما در عمل از آنچه که منافع اش را به خطر می اندازد در هراس است و باید گفت دنیای امروز ما نیز پر از «کرگدن» های است که همچنان یک سویه می تازند و همه چیز را زیر پاهای ستبرشان له می کنند  تا به خواسته ها و منافع خاص خودشان دست یابند و اینان همان کرگدنهایی هستند که در این نمایشنامه به صراحت به تصویر کشیده می شوند و هیچ درمانی نیز برای بیماری آنها و جود ندارد و هیچ طبیبی قادر نیست بیماری «خود خواهی» و «خود کامگی» آنها را درمان کند و آنها می روند تا تمدن بشری را نابود کنند و سوال این است که آیا در پایان کسی می مانند که تمدن بشری و ذات و اصالت انسانی را که تاکنون پیامبران و منجیان بسیاری برای حفظ و پاسداشت آن قد علم کرده اند را از نابودی مطلق نجات دهند و یا اینکه دیگر هیچ انسانی باقی نمی ماند که روحش را به قدرت و جاه طلبی نفروخته باشد.

«اوژن یونسکو» خالق کرگدن، نمایشنامه نویس، داستان نویس و منتقد که در سال 1912 در رومانی به دنیا آمد.تحصیلات ابتدایی و متوسطه و دانشگاهی را در همان جا به پایان رساند و در سال 1938 به فرانسه رفت و در سال 1969 به عضویت فرهنگستان فرانسه در آمد. اولین نمایشنامه اش با نام «آوزاه خوان کچل» در سال 1950 او را به شهرت جهانی رساند. مهم ترین نمایشنامه های او درس (1951)، صندلی ها (1952)، آمده یا چگونه می توان از شرش خلاص شد (1957)، مستاجر جدید (1957)، کرگدن(1960)، شاه می میرد (1962) است. «یونسکو» بعضی از نمایشنامه را به صورت داستان کوتاه نوشته و بعد به صورت نمایشنامه در آورده است که «کرگدن» ها یکی از این کارها است که از مجموعه داستان های او «عکس سرهنگ» (1962) انتخاب و ترجمه شده است.

نمایشنامه «کرگدن» نخستین بار توسط جلال آل احمد ترجمه شد و بعد ها نیز ابوالحسن نجفی این اثر را برای بار دیگر به فارسی ترجمه کرد. این نمایشنامه تاکنون بارها در ایران به روی پرده رفته است.    

کد خبر 72530

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار