یادم میآید، اولین بار که با او آشنا شدم هنگام ضبط موسیقی فیلم «دستهای آلوده» بود. با اسم و آثار او آشنا بودم اما دلم میخواست او را از نزدیک ببینم. وقتی با تاخیر وارد استودیو صدا شد با انسانی مواجه شدم که همیشه در ذهنم تصویری از یک استاد داشت؛ سرشار از مهربانی و انرژی مثبت.
زمانی که زندهیاد بابک بیات ما را به هم معرفی کرد؛ گویی سالها بود که مرا میشناخت، چنان با روی خوش و خندهای پر از تازگی تحویلم گرفت که پس از گذشت سالها هنوز صداقت اولین برخورد او ملکه ذهنم است. واقعیت این است که افراد مختلف دارای پتانسیلهای مختلف هنری هستند و به تناسب از خود انرژی ساطع میکنند، که لزوماً تمام آنها مثبت نیست. در این بین هستند انسانهایی که باوجود داشتن همین قریحه هنری، انرژی مثبت ساطع میکنند و همین باعث بوجود آمدن کنتراستی بین ایشان و سایرین میشود.
به نظرم خداوند این نعمت بزرگ را به هر بندهای نمیدهد. اینان همواره در روابط عمومی و ارتباط با دیگران موفق هستند و شاید این بهترین درسی باشد که میتوان از این انسانهای والا آموخت. زندهیاد آندره آرزومانیان از این دسته بود. به هنگام نواختن پیانو چنان با ملودیها زندگی و کلاویهها را نوازش میکرد که انگار با آنها درد و دل میکند و میتواند برای تکتک آنها سنگ صبور باشد.
از شما چه پنهان به او حسودیام شد، مگر میشود این قدر آدم با احساس، ساده و پرامید باشد. بعد از اولین ملاقات مدتی از ایشان خبر نداشتم و فقط اسم و آثار او را مزین جلد نوارهای کاست و سیدیهای خاص میدیدم. سالها بعد همسر محترم ایشان برای سریالی تست گریم شدند و همراه با آندره به دفتر فیلم آمدند. خیلی خوشحال شدم. برایم فرصت خوبی بود که دوباره با او سر صحبت باز کنم و زندگی همراه با عشق را بیاموزم. از ایشان خواهش کردم با تمام روح بزرگش به گونهای در کادر دوربین من خود را جای دهد تا بعد از گذشت ایام با دیدن این عکس خاطره خوش آن روز را در ذهنم تداعی کند. از او سوال کردم هنوز رابطهات با ملودیها وکلاٰ موسیقی پا برجاست؟ با تبسم همیشگی و آشنا جواب داد موسیقی انگیزهای برای زندگی کردن است...
وقتی درباره انسانهای خاص مطلبی مینویسم، ناخودآگاه از واژهها وکلماتی استفاده میکنم که به خودی خود شأن و منزلتی دارند و هرکدام به تنهایی برایم هویتی رارقم میزند. واژههایی چون یکرنگی، عشق، صمیمیت، محبت، عاطفه، امید و انگیزه. نفوذ این کلمات در روح من درمانده، باعث نوشتن قطعهای میشود که به نگاه پر از عمق آندره عزیز تقدیم میکنم؛
من زندگی را در یکرنگی نعلینهای پدر/ عشق را در سجاده رنگین مادر/ صمیمیت را در قهر و دعوای کودکان با هم/ محبت را در صدای جاروی رفتگر/ عاطفه را در شستوشوی سنگ مزار آشنا/ امید را پشت چهچههای گرم قناری درسلول سرد قفس/ رفاقت را از سایه گل سرخ به روی خار/ و / انگیزه را در دستان پر از نان سنگک میبینم/ دنیای من به بزرگی هیبت کرم شب تاب است/ و زندگیام داستان کهن شمع و خودسوزی پروانه...
عکاس سینما و تلویزیون
نظر شما