رساله «اعتقادات مذاهب» یا هفتاد و سه ملت، از قرن نهم هجری، گزارشی است از هفتاد و سه فرقه که بسیاری از عناوین آن ساختگی و دست‌کم غیرمعروف است. ذیل هر کدام از این‌ها، باورهای عجیبی به این فرقه‌ها نسبت داده شده است. به نظر می‌رسد، مولف به‌زعم خود، خواسته است گزارشی از الحاد پنهان شده در این دوره ارائه دهد. اگر این مطالب درست باشد، باید گفت نوعی انسان‌گرایی با پرهیز از تعهدات و تقیدات مذهب رسمی به صورت نیرومند در این دوره وجود داشته است. موارد خواندنی و هر کدام به نوعی نشانگر گریز از شریعت رسمی به شمار می‌آید.

رساله «اعتقادات مذاهب» رساله ای است که در قرن نهم هجری، در تبریز کتابت شده و از نویسنده آن آگاهی نداریم. این رساله، با نام ساختگی هفتاد و سه ملت در سال 1356 توسط مرحوم محمد جواد مشکور در 76 صفحه منتشر شده است. تعبیری که روی صفحه اول آمده «در اعتقادات مذاهب» است که از سوی مشکور، به عنوان نام دوم برای کتاب انتخاب شده، هرچند آن هم به طور رسمی، نام این رساله نیست.

اثر یادشده، رساله ای است که در ساختار خود، متفاوت با ساختار کتابهای ملل و نحل کهن بوده و با این که شماری از اسامی فرقه ها و باورها، بر محور همان عقاید سابق است، اما بیشتر آنچه در این اثر آمده، حاوی مطالبی است که نگره های فلسفی و مذهبی رایج در دوره مغول و تیموری را نشان می دهد. گزارش رساله حاضر از روی رساله خطی که مبنای همان چاپ هست فراهم آمده است، نه نسخه چاپی مشکور. این نسخه در فهرست گالیکا آمده و از روی وبسایت آنها برداشته شده است.

رسول جعفریان

به طور کلی باید عرض کنم، آثاری که از قرن هفتم به بعد درباره ملل و نحل، در شرق اسلامی، و حوزه ایران نوشته شده، به هیچ وجه جنبه علمی ندارد، و اساسا از این زاویه، با آثار پیشینیان، در قرن های چهارم تا ششم، قابل مقایسه نیست. دلیل آن این است که پس از حمله مغول، افزون بر افت علمی و کتابی در جامعه، منازعات فرقه ای و مذهبی به گونه ای کاملا متفاوت با چیزی است که زمانی در بغداد و شهرهای بزرگ دنیای اسلام در قرن پنجم و ششم جریان داشت. این زمان، بسیاری از فرقه ها از بین رفته اند و تنها نام و یاد و برخی از مدعاهای آنها برجای مانده بود. تنها تسنن در قالب مذهب اشعری و تشیع در شکل امامی آن، به عنوان دو گرایش غالب در این دوره مطرح بوده، و تصوف نیز بین این دو مذهب، سعی صفا و مروه داشت. نتیجه ضعف کلی علمی حاکم بر این دوره، این بود که آثار نوشته شده در این زمینه، غالبا بر اساس منابع ضعیف نوشته شده، و چون غالب کتابهای اصلی از میان رفته و در دسترس نبود، شفاهیات یا کتابهای دست چندم منبع شده بود.

نکته مهم این که در این دوره، قوت اندیشه های صوفیانه و فلسفی، و حتی گسترش نوعی الحاد پنهان شده زیر پوسته تصوف، باعث تغییراتی در گزارش دهی درباره باورها شده بود. این الحاد، یا دست کم الحادی که متدینان پشت این باورها تصویر می کردند، دست کم از نظر رؤسای مذهب، بیش از همه در اشعاری از شاعران برجسته صوفی، خود را نشان می داد. آنها اغلب باورهایی را به جای باورهای دینی رایج در دوره های قبل مطرح کردند و به اسم تصوف، عقایدی بر خلاف تسنن رسمی را رواج می دادند. با نگاهی به نوشته های کسانی مانند احمد غزالی یا سهروردی یا حتی شماری از اشعار مولانا، می توان دریافت که این باورها از نظر سنیان حشوی مذهب، به هیچ روی نمی توانست دینی تلقی شود.

آنچه را باید بر همه اینها علاوه کرد، نوعی اسامی ساختگی درباره مذاهب است که رواج می یافت و مطالبی به آنها منسوب می شد که برخی اولین بار بود که آدمی می شنید. در واقع، این وضعیت، چگونگی تقسیم بندی فرقه ها را از شکل سنتی آن درآورده و ترکیبی از مطالب قدیمی و جدید با اسامی ساختگی را در این نوع کتابها نشان می دهد.

باز هم بر مطالب پیشگفته بیفزایم که اصولا روایت فارسی ـ ایرانی از مذاهب هم با سنت علمی ملل و نحل شناسی که در مرکز تمدن اسلامی بوده، متفاوت است. در واقع، این روایت ایرانی، قدری روان تر و عمومی تر و نهایتا خارج از چارچوب های رایج در این دانش در بغداد یا شام و یا جز اینها بود که رسمی تر است. هرچند از نظر اشتمال آنها بر مطالب خلاف واقع، مثل هم هستند و شفافیت چندانی در آنها وجود ندارد. نمونه ای از روایت فارسی ـ ایرانی ملل و نحل «بیان الادیان» و «تبصرة العوام» است که هر دو اتفاقا رنگ شیعی دارد. بازتاب این مطالب در بخش هایی از «جامع التواریخ» رشیدی هم در بخش تاریخ قیاصره و اسماعیلیان آمده است. به هر روی، مقایسهٔ میان کتابهای مختلف تألیف شده در این حوزه را می توان از مقاله «کتابشناسی فرق و ادیان» مرحوم دانش پژوه، چاپ شده در فرهنگ ایران زمین، 12/98ـ 121 دریافت.

در این زمینه، رساله «معرفت مذاهب» که سال 35 توسط علی اصغر حکمت چاپ شد، و متن مصحح دیگری از آن به کوشش این بنده خدا، با مقابله آن با نسخه های جدید در «مقالات و رسالات تاریخی»، دفتر دوم، صص 741 ـ 756 منتشر شد، مانند رساله حاضر، در دفاع از عقاید رسمی اهل سنت نوشته شده و به احتمال، مربوط به همان قرن هشتم یا نهم هجری است. در آن رساله نیز باورهای شگفتی وجود دارد که به نوعی همانند همین رسالهٔ مورد بحث اینجاست. با این حال، رساله حاضر به لحاظ سبک و سیاق، با آن رساله به کلی متفاوت است. در واقع، رساله «معرفت مذاهب»، هرچندگاه به باورهای شگفتی اشاره کرده، اما دست کم در صورت ظاهر، در چارچوب تقسیم بندی های فرقه ای رایج است؛ اما این رساله، یعنی هفتاد و سه ملت یا «اعتقادات مذاهب» ابداعات و ابتکارات شگفتی دارد.

در این رساله، بر اساس روایت منسوب به حضرت رسول (ص) از هفتاد و سه فرقه در میان امت اسلامی سخن گفته شده، و یک فرقه از آنها، فرقه ناجیه دانسته شده است. سپس با اسم و رسم، از این هفتاد و سه فرقه یاد شده که آخرین آنها مذهب سنت است. ذیل نام هر فرقه، مدعای آنها آمده و استدلالهایشان نقل شده، و سپس با تعبیر «اهل سنت و جماعت گویند» باور و به واقع، نقد آن مدعا مطرح شده است. مطالب گاه بسیار کوتاه و گاه بلندتر و با ادبیات ویژه ای بیان شده است. بیشتر مطالب با استناد به آیات و اخبار بوده و در مواردی اشعاری هم به عنوان شاهد ذکر شده است. شیرین ترین قسمت بحث، همان باورهایی است که به این فرقه ها نسبت داده شده و از روی آنها می توان فضای فکری این دوره را تا حدودی دریافت.

چنان که اشاره شد، این باورها، در بسیاری از موارد، ریشه در نوعی نگرش اباحه گری و صوفیگری دارد و نوعی جهانشناسی آزاد و انسان‌گرایی بی قید و بند، دست کم از نظر مولف و با شرح و بسط اوست. البته در مواردی، دقیقا در خط همان بحث های ملل و نحلی قدیم است؛ اما در موارد متعددی، انسان جدیدی متولد شده و انسان‌گرایی خاصی شکل گرفته که نوعی حریت دینی را طلب می کند. معمولا چنین به نظر می رسد که تصوف، تسلیم شدن محض در برابر خداست، شاید به واقع هم، بخشی از عرفان چنین باشد؛ اما از این بابت که نوعی رهایی از قید عقاید رسمی و مذهب رایج است، می تواند صورتی از انسان‌گرایی آزاد شده از قیود دینی و فقهی را نشان دهد.

در اینجا می خواهم مروری بر این جنبه از این رساله داشته باشم، و باورهای متفاوتی را که از نظر نویسنده با عقاید رایج اهل سنت ناسازگار و به نوعی فرار از مذهب تصویر شده است را مرور کنم.

پیش از آن بگویم که در اینجا، نوعی از اهل سنت و جماعت را وصف می کند که آن اهل سنتی که در قرن سوم و چهارم می شناسیم نیست، بلکه تلفیقی از آن با تعدیلات بسیاری است که طی قرون فراهم آمده است. البته که در اساس و هویت، نگاه نویسنده، مذهبی از نوع سنی است، اما بسیاری از تغییرات را بر خود هموار کرده و این نمونه ها را نیز در اینجا اشاره خواهیم کرد. به هر روی، تأکید ما بر محور نوعی انسان‌گرایی در باورهای دو قرن هشتم و نهم است؛ چیزی که از نظر مولف غالبا با تعبیر کفر از آن یاد شده است.

***
نویسنده در شرح فرقه سوفسطائیه، باور آنها را چنین می داند که همه کاینات را خیال در خیال می دانند: «عالم سراسر همه خیال است. آسمان و زمین و عرش و كرسی و لوح و قلم و برّ و بحر، چمنده و پرنده و گوینده و شنونده، دنیا و آخرت، حیات و ممات، وجود و عدم، دوزخ و بهشت، كفر و اسلام، عقل و فهم و هر چه وهم بدان رسد، همه خیال است در خیال. و هستی خود را خیال دانند». شاهد وی اشعار مولوی در دیوان شمس است که «جهان هیچ با هیچان خیال خواب ما هیچان/ وگر خفته بدانستی كه در خوابست چه غم بودی/ یكی باغ ارم دیده یكی داغ و الم دیده/ وگر بیدار بودی او نه باغ و نه الم بودی/ خیالی بیند آن خفته به اندیشه فرو رفته/ وگر زین خواب آشفته بجستی در نعم بودی» (دیوان شمس، غزل 2501). بدین ترتیب وصل کردن باورهای صوفیانی مانند مولوی، با عقیده سوفسطائیان، تأکید بر این است که به تصور وی، نوعی الحاد در پس این حرفها نهان است و این که نویسنده به جای بحث فلسفی چنین جواب می دهد که «اگر ما را بدیشان دست رسد در زندان حبس كنیم و نان و آب از ایشان منع كنیم كه از جوع و عطش فریاد كنند و ناله زنند، گوییم هیچ غم نباشد، همه خواب و خیال است»! خیال در خیال بودن همه چیز، جز به معنای غیرواقعی بودن و بی تکلیفی نیست. انتهای این سخن، رهایی از قید و بند حقیقت است.

به گفته نویسنده ضد صوفی این رساله، فرقه «وجودیه» که همه عالم را خدا داند، و فرقه معطلیه که به نوعی شناخت خدا را انکار می کند، همه منکر خداوند هستند و کافر؛ به همین دلیل «اهل سنت و جماعت: خون و مال معطّله را بر خود مباح دانند. نفی صانع جلّ‌جلاله اعظم كفر است».

وجود نگره های اباحی در ذیل فرقه ای به نام «فشاریه» مطرح شده است که می گویند: «قالوا: الدنیا و أموالها مشتركة بین أولاد آدم. «للّذكر مثل حظّ الأنثیین». پدر و مادر همه، آدم و حواست. مردان و زنان برادر و خواهر یكدیگرند . مال دنیا به حساب میراث مشترك است: مردان دو سهم و زنان را یك سهم». نویسنده بر می آشوبد که خدا این هم تلاش کرده که فرق میان امم بگذارد! چطور این در صدد است همه را از میان بردارد.

فرقه «مهملیه» بر آن هستند که خداوند، بی نیاز از بندگان است و اساسا کاری به آنها ندارد «هر چه خواهید بكنید و هر چون كه خواهید باشید، كه ندای «یا أَیهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمید» به دنیا درداده‌اند و همه را از بندگی رهانیدند و مهمل گذاشتند و احكام شرع برداشته و خدای را با خلق هیچ كاری نیست و از عبادت و طاعت منزّه و از معاصی ایشان بدان حضرت هیچ مضرّتی نمی‌رسد». این نگاه عجیبی است که پشت سر آن، رها کردن انسان از قید دین است و به نظر می رسد، این زمان، شیوعی در کنه افکار داشته است. این چیزی است که ما از این رساله می فهمیم.

رها شدن از شریعت، که شماری از صوفیان منادی آن بودند، زیر پرده برخی از استدلالهای انسان‌گرایانه و استقلال خواهانه آدمیان بود. از جمله درباره فرقه خود ساخته «حبیبیه» و از قول بانیان آن گوید که «گویند: هر كه شراب محبّت حق نوشید، دل و جانش به دوستی و عشق عالم علوی در جوش و خروش آمد، به نوافل و عبادت بدان حضرت تقرب یافت. چون سعادت قرین شد، حقّ تعالی وی را به دوستی قبول كرد. صفات او تبدیل یافت و قوی مبدّل شد. بینا در چشم او و شنوا در گوش او و گویا در زبان او خدای باشد». در اینجاست که «بار تكلیف از وی برخاست و اعمال از وی بیفتاد».

استدلال دیگر از فرقه ای مانند «خوفیه» است که گویند ترس از خداوند بی معناست و «از سلطان عادل دوستان را چه ترس و وهم. هر كس كه خدای تعالی را دوست دارد، ترسی كه دارد از نادانی باشد و اگر نه، چرا باید كه دوست از دوست هراسد». پس نباید نگران باشد.

عقیده به اتحاد خدا و انسان، از سوی فرقه «اتحادیه»، از نظر نویسنده، بهانه دیگری است برای نفی دوئیت میان انسان و خدا، و طبعا بر انداختن تعهدات انسان مقابل خداوند: «چون روح آدمی صفا و به نور معرفت منوّر گردد، از خانه دونی بیرون تازد و عبادت تویی و منی براندازد به حقیقت كشف كه عارف و معروف است و عاشق و معشوق. بندگی و خداوندی از میان برخیزد و خدا و بنده هر دو یكی شود». نویسنده ما زیر بار این اتحاد نمی رود.

نمونه های دیگری از باورهای فرقه اتحادیه، فرقه «متصلیه» است که تصویرشان از عالمان، شامل خدا و انسان، این است که «همچنان كه درخت سیر آب دارد، در بیخ و برگ و ساق و شاخ و میوه و گل و خار رود؛ عالم را سراسر درختی تصور كن و ذات بیچون در همه جا ساری و جاری و متصل» شعری صوفیانه هم که موید این نظر و البته از نظر نویسنده مطرود است، می آورد: «در خرقه محمود منور شده ساكن/ برخاسته محمود چو آن یار نشسته».

جالب است که در وصف «خوارج حروری» هم، نوعی باور آنها را شرح می دهد که آن هم رها کردن انسان است از تعهد دینی، و آن این که «چون رسول خدا به آخرت رفت، درِ وحی بسته شد. هیچ كس را بر دل‌ها اطلاعی نماند. پس هیچ كس را نتوانیم گفت كه او مؤمن است یا كافر؛ اگرچه به ظاهر حال زاهد و عابد روزگار است و در روزگار قائم اللیل و صائم النهار. چون وحی را در بسته شد، هیچ كس را وقوفی نیست». یعنی اساسا، امکان تشخیص مومن از کافر نیست و نباید درباره کسی قضاوت کرد.

همین وضع را به نوعی به «کیسانیه» نسبت می دهد که اساسا از نظر تعریف سنتی، این نام هیچ تناسب و ربطی به این گونه اظهارنظرها ندارد. کیسانی ها به زعم این نویسنده بر این باورند که «ما در بحر تحیر مانده‌ایم و در بیابان بی‌پایان سرگردانیم و حیران. هیچ ندانیم و بر ما روشن نشد كه این افعال و اقوال از ماست یا از وی. و نیز ندانیم كه عاقبت كار بندگان چیست: ثواب است یا عقاب». این هم یعنی خلاص شدن از بند تقیدات دینی و شرعی.

فرقه بیست و ششم، «وهمیه» هستند که آنها هم همه چیز دین را وهم می دانند: «گویند: قول و فعل آدمی عرضی است و بقایی ندارد. گفتار و كردار آدمی وهم است، وهم را حسابی و كتابی نباشد. تصور ثواب و عقاب بر وهم جهل است». از نظر نویسنده این یعنی منکر حساب و کتاب شدن، و چنین شخصی کافر باشد.

فرقه «راوندیه» بر این باورند که همه ادیان حق است، یعنی همه آنچه از کتب آسمانی آمده، اعتبار دارد و عمل به آن شایسته است: «صد و چهار كتاب كه از آسمان بر انبیاء نزول كرد: چون صحف آدم و صحف شیث و صحف ادریس و صحف ابراهیم و تورات موسی و انجیل عیسی، به همه عمل كردن حق است، و خواندن همه ثواب و احكام همه باقی. هیچ از آنها نگوییم كه منسوخ است؛ جهت آن كه نسخ دلیل ندامت باشد. گوییم حكمی كرد خدای تعالی و باز پشیمان شد و منسوخ گردانید و آن حكم را برداشت. این معنی نشاید و یا آن كه حكمی كرد و باز بدانست كه مصلحت نیست در آن حكم. و این نیز هم نمی‌شاید. پس معلوم شد كه چون همه كلام خداست حكم برجاست و پیداست». روشن است که این هم راهی است برای رها شدن از تقیدات جاری و رسمی مذهب. نویسنده ضمن حرمت به ادیان دیگر آن هم با وصفی زیبا، گوید وقتی محمد (ص) آمد، همه منسوخ شد. این عقیده رسمی دینی است که او شرح می دهد، و آن سخن، برای گریز از همین باور است.

گروه «زنادقه» که رسما حرفهای زندیقانه می زنند و این که «گویند هر چه دریافت او كسی را میسر نیست، او خدایی را نشاید و هر كه در این باب سخن گفت، آن خیالی بود كه وی را نموده از انجام» نویسنده صریح می نویسد: «باطن این كلمات سر به كفر می‌كشد، لاجرم زندیق، به ظاهر مسلمان است و به باطن كافر».

از موارد بسیار شگفت، فرقه «مترفیه» است که گویند آدمیان مهمان خدا هستند، سر سفره خدا، و نشاید که خداوند آنها را عذاب و عتاب کند: «گویند: آدمیان مهمانانند در دعوت خانه دنیا. از شرق عالم تا غرب عالم مهمانخانهٔ خداست. سفره نعمت انداخته و سماط در كشیده، و خلایق جملگی كه حواله ایشانست می‌خورند، چنان كه برهنه و عریان در آمدند، بیرون رفتند و حال آن كه مهمان خدای كریم رحیم‌اند. حاشا كه نعمت را حساب كند یا عتابی فرماید و این حدیث را دلیل و تمسّك خود ساخته‌اند». شعری صوفیانه از مولانا هم در این باره هست: «خوان كرم گسترده مهمان خویشم خوانده/ گوشم چرا مالیده من گوشه نان بشكنم». و آشکار است که نویسنده، گویی اساسا باورهای او را هدف گرفته است.

تکلیف فرقه «ملاحده» که به عنوان سی و سومین فرقه شرح افکارشان آمده، روشن است.

فرقه «منجمیه» هم بر اساس تفکر قشری سنی قدیم، نوعی دیگر از ملاحده هستند و چنان که اینجا گفته، آنها سرنوشت آدمی را رقم خورده در آسمان می دانند: «گویند: هفت ستاره سیاره پدرانند و عناصر چهارگانه مادران. خاك و باد و آب و آتش فرزندان ایشان، و موالید ثلاثه معادن و نبات و حیوان. هرچه در عالم می‌رود از باد و باران و سرما و گرما، فراخی و تنگی، فتنه و شور و شرّ و آشوب، امن و امان، صحت و سقم، حیات و ممات، مصدر این حوادث را گویند انجمست. و افلاك نقاش صور و امثال، و خراب كننده این هیات و تمثال اجتماع و افتراق كواكب است. تثلیث و تربیع و تسدیس، اوج و حضیض و بروج را بعضی خاكی نهند و بعضی بادی و بعضی آبی و بعضی آتشی و نیز ذكر و انثی گویند. این افلاك و انجم طلسم است صورت می‌بندد و می‌شكند. چون شكست رفت و می‌رود و هرگز روی باز آمدن نیست، ... و گویند فلك در حقیقت لعبت بازی است و مردم لعبتكانند: از روی حقیقتی نه از روی مجاز/ ما لعبتكانیم و فلك لعبت باز». در قدیم، طایفه منجمان و پزشکان، به دلیل این که پای غیرخدا را در حیات آدمی باز می کنند، از نظر متدینان قشری، کافر تلقی می شدند.

فرقه دیگر «وضعیه» هستند که نگاهی کاملا مادی به انسان دارند و حتی انبیاء را متفکرانی می دانند که سخنان حکیمانه داشتند و فقط برای این که مردم باور کنند، نام آن را شریعت الهی می گذاشتند. این بخش، یکی از شگفت ترین بخش های این رساله است: «گویند: انبیاء و رسل علیهم السلام عاقلان عالم بوده‌اند و زیركان جهان و حكیمان خرده‌ دان. حكم را كار فرموده‌اند و بر خلق شفقت نموده‌اند، و قانون و قاعده در میان خلق نهادند، و نام آن را شریعت كردند، و گفتند حكم بار خداست و حكمت به عبارت آوردند، و گفتند كلام بار خداست، تا در دلها اثر سخن ایشان جای گیرد. اهل زمین از آن حقیرترند كه از آسمان برایشان پیغام آید، چنانكه در علم اصطرلاب محقق شده كه جرم آفتاب و عرض قرص او هفت بار هفت هزار فرسنگ در هفت هزار فرسنگ است، و از روی زمین چند سنگ آسیایی بیش نمی‌نماید، و همچنین در جنب آسمان زمین نیز محقر باشد و مختصر نماید. چنانكه گفته‌اند: شعر (از عطار): زمین در جنب این نه سقف مینا/ چو خشخاشی بود بر روی دریا. اكنون قیاس باید كرد كه آدمیان را چه وزن باشد كه از آسمان بر ایشان حكمی آید و امر و نهی. معقول نمی‌آید و در فهم نمی‌گنجد». پاسخ نویسنده این است که «مردمك دیده از عضوی كوچك‌تر است و حقیرتر. آدمی به قدر و قیمت ورای دو جهان است» و برخی کلمات ادیبانه و آیه و حدیث در نقد آن. وی روی اعجاز قرآن تأکید دارد، چون این باور، اساسا چارچوب دینی و شریعت را صوری و ساختگی دانسته و باطن دین را حکمت می داند. نویسنده تأکید دارد که تاکنون کسی نتوانسته است مانند قرآن بیاورد. به گفته وی «وضعیه، از فهم و درك طور نبوّت محروم‌اند. به عقل قاصر، لاجرم نفی نبوّت كردند، كافر ابدی گشتند».

فرقه «حکماء و فلاسفه یونان» هم به عنوان یک فرقه از فرقه های هفتادوسه‌گانه در این رساله آمده اند، کسانی که حشر اجساد را قبول ندارند! باورهای آنان از نظر نویسنده کافرانه است و منجمان و طبیبان هم از آن جمله اند و شاهدش هم شعری که شهرت داشت: «قال المنجم و الطبیب كلاهما/ لایحشر الاجساد قلت الیهما».

از لطیف‌ترین موارد، فرقه ای است که نویسنده آنها را «خازمیه» نامیده است. اینها می گویند ایمان امری مجهول است و به همین دلیل مردم در هر دینی و ملتی که هستند معذورند: «گویند كه ایمان مجهول است و كس نمی‌داند كه ایمان چیست. جهت آن كه ایمان را هم تعریف به ایمان كرده‌اند. پس چون چنین باشد مردم در هر دینی و ملتی كه هستند، معذورند».

مانند آنچه درباره حروریه گذشت، و چنین نتیجه گیری شد که اساسا نمی دانیم چه کسی مسلمان یا کافر است، در باره «اباضیه» هم گفته شده است: «گویند گواهی نتوانیم داد كه بنی‌آدم را كه وی مسلمان است یا كافر. مسلمانی و كافری كس نمی‌دانیم. خود را نیز نمی‌دانیم كه مسلمانیم یا كافر». طرح این نوع سردرگمی، به معنای بی قیدی به این خط کشی ها می تواند باشد.

این که بهشت و جهنم همین دنیاست، یکی از مطالبی است که برای اصالت دادن به دنیا در مقابل وعده و وعید آخرت بکار می رود. «قاطیه» فرقه چهل و سوم بر این باورند که نیکوکاران در همین دنیا، و بدکاران هم در همین دنیا پاداش و جزا می گیرند. نعمت دنیا، پاداش دنیوی نیکوکاران است. همه چیز نقد است و نیازی به نسیه آخرت نیست: «نعمت دنیا راحت و فراغت و مراد راندن است ... و هر كه نیكی كند مكافات آن در دار دنیا به وی رسد. نقد به نقد حاجت نسیه آخرت نیست. ... ثواب و عقاب جزای اعمال و اقوال خیر و شرّ است و در دار دنیا باشد و در آخرت نگرانی نیست تا منتظر نباشی».

و اما فرقه «متوسمه»، روی «دل» تکیه دارد، همین که دل پاک باشد، همه چیز رو به راه خواهد بود: «گویند: هوش با خود دار و گوش با دل دار و هر چه دل گوید به جای آور. پند نگاه دار كه آینه غیب‌نما دل توست. اگر دل پاك باشد و نورانی همه چیزها فرا آید به الهام ربانی، و دل كه ظلمانی باشد زنگار طبیعت انسانی گرفته، هر چه تو را فرا آید همه گناه و معصیت باشد، چنان كه رسول خدا فرمود دم به دم فرود آمدن ملك است از فلك یا فرود آمدن شیطان دم به دم بر دل انسان». و نکته کلیدی این که «پس می‌باید كه خاص دل باید بود كه حاكم دلست، نه قرآن و نه خبر». و در نهایت این که «دل آدمی معدن خیرست و شرّ. و تخم بدی و نیكی در سرشت دل كشته‌اند و از دل مردم هر دم سر بر می‌زند».

فرقه «مفروغیه» به عنوان فرقه چهل و هفتم، بر این باور است که همه چیز از قبل ساخته و پرداخته شده و آدمی هیچ نقشی ندارد. اینجا، کلید ماجرا، برخی از اشعار خیام است که باور به جبر، هر نوع تکلیفی را از سر آدمی بر می دارد: «گویند: هر چه بودنی بود نوشته شد از خیر و شرّ. سرانجام هر كس همان خواهد بود كه ساخته‌اند، و عاقبت هر كس همان كه پرداخته‌اند. به هیچ حیل دگرگون نخواهد شد، و خدای تعالی اكنون فارغست از همه كار».

نویسنده از فرقه پنجاهم با نام «خارجیه»، فرقه ای که گوید «آل رسول چه کار آید و از علی مرتضی چه گشاید» ضمن انتقاد از او، به سراغ شیعه آمده و باورهای رایج درباره شیعه را نقل و نقد می کند. این قسمت از دایره بحث ما در این گزارش، خارج است، اما برای شناخت تصوری که درباره شیعه در این دوره در ایران وجود داشته، جالب است. مثل این که روافض بر این باورند که جبرئیل، اشتباها وحی را بر حضرت محمد (ص) فرستاده و بسا این به خاطر آن بوده که حضرت علی (ع) کودک بوده: «پس نبوّت در حقیقت علی را بوده باشد، و علی به رسول می‌آموخت، و رسول در مجمع ادا می‌‌كرد». و گاه باشد كه گویند: نبوّت وظیفه علی بود، جبرائیل خطا كرد، وحی را به امیرالمومنین علی می‌بایست رسانید. «امامیه» هم معتقدند که نماز باید پشت سر امام معصوم از نسل حسین (ع) باشد، و نویسنده گوید که رسول فرموده: «نماز گزارید در عقب هر نیكوكاری و بدكاری». از فرقه ای با نام «امیریه» یاد کرده که گفته اند حدیث منزلت (انت منی بمنزلة هارون من موسی) دلیل بر شراکت نبوت رسول (ص) و علی (ع) است. روشن نیست این مطالب در کجا وجود داشته که این نویسنده نقل کرده است.

درباره فرقه «متربصه» هم که مقصودش، انتظار ظهور مهدی (ع) است گوید، از نظر او، مهدی همان عیسی بن مریم است: «اما ظهور صاحب الزمان محمد ابن حسن العسکری پیشتر از نزول عیسی خواهد بود و رسول صلی الله علیه و سلم از این معنی خبر داد و گفت: «لَنْ تَهْلِكَ أُمَّةٌ أَنَا فِی أَوَّلِهَا وَ عِیسَى‏ فِی‏ آخِرِهَا وَ الْمَهْدِی فِی وَسَطِهَا».

و اما ادامه آنچه موضوع سخن است، درباره فرقه ای به نام «مولهیه» است که علم خدا را به کلیات می پذیرد، اما علم به جزئیات را لایق شأن خداوند نمی‌داند این که «خداوند عالم صانع لوح و قلم و عرش و كرسی اعظم، آسمان‌ها و زمین‌ها و ملائكه مقرب و آفتاب و ماهتاب و بهشت و دوزخ و كواكب سیارات و بحار زاخرات و جبال راسیات را بداند. انبیا و رسل و اولیا و خلفا و عظماء دین و دنیا را و كافران جبابره و طاغیان اكاسره چون فرعون بی عون و نمرود مردود و عاد و ثمود و شداد و قارون و هامان را بداند. علم حق جلّ جلاله بدین كلیات محیط است، اما بر دیگر مخلوقات كه از حساب جزویات باشد به علم او راه ندارد و از محقرات آگاه نیست». گویی می خواهد بگوید که خداوند کاری به ما ندارد، و ما اصلا آن قدر در دایره اهمیت قرار نداریم که شأن خداوند آگاهی از ما باشد. پیش از این هم اشاره ای داشت که ما آن قدر در این عالم کوچک هستیم که عددی به حساب نمی آییم و خدا کاری با ما نخواهد داشت.

و اما فرقه «قبریه» لطافت خاصی در این زمینه دارد. اینان «گویند: بیچاره آدمی چون از دار دنیا رحلت كرد او را در قبر تنگ نهادند چهار گز مقدار آن یا كمتر و میت در آنجا چگونه گنجد و دو فرشته منكر و نكیر با عمود و چوب و چماق. پس معلوم شد كه سوال و عذاب گور چندان اعتباری ندارد». این هم یکی از راههای فرار از باورهای رسمی است!

باور فرقه «کنزیه» نیز جالب توجه است. به گفته اینان، پرداخت زکات لازم نیست، بلکه بهتر است مال زکات را نقد کرده و زیر زمین پنهان کند، شاید روزی به کار خودش یا دیگری بیاید: «كسی چه داند كه مقبول حضرت كیست، پس طریق آن باشد كه آنچه زكات باشد نقد گرداند، و آن نقد را در زیر زمین نهد. اگر صاحب زكات روزی محتاج شود، صرف حال خود كند و اگر محتاج نباشد، در زیر خاك باشد تا روزی حق سبحانه و تعالی روزی مستحقی گرداند و آن مال مجموع حق وی باشد». این فرقه به زبان بی زبانی، روی نگاهداری مال برای خود تأکید می ورزد و سپردن آن را به دیگری به عنوان این که مال خداست، نمی پذیرد.

«دهریه» که دیگر اصل ماجرای تفکر الحادی هستند، بر این باورند که «دوران و گردش لیل و نهار، زمستان و تابستان، آسمان و زمین، هر چه هست همین است... خانه عین خانه خداست. چنین بوده و چنین خواهد بود. جمعی می‌آیند و جمعی می‌روند. فلك پدر و مادر خاك». آنگاه در تأیید این نگاه شعری از مولانا می آورد: «من این ایوان نه تو را نمی‌دانم نمی‌دانم/ من این نقاش جادو را نمی‌دانم نمی‌دانم/ زمین چون زن فلك چون شو خورد فرزند خود گوید/ من این زن را و آن شو را نمی‌دانم نمی‌دانم». نویسنده گوید : «فرقه دهریه از ایمان معزولند، و به مصنوعات از صانع مغفول». در این رساله بارها شاهد افکار انحرافی فرقه ها، اشعار مولاناست.

و اما فرقه «شمراخیه»، هفتاد و دومین فرقه است، و باوری خاص درباره زن دارد. در این باور، نوعی نگاه اشتراکی نسبت به زن مطرح می شود. زنان ریاحین هستند، و بو کردن ریحان برای همه آزاد است: «زنان خوب صورت ریحان آن بوستان‌اند و ریحان برای بوییدن است. پس هیچ باكی نباشد كسی را كه فحش و زنا كند و با همه زنان مجامعت حلال و مباح دانند چه محرم و چه غیرمحرم. موقوف میل طبع است. هر زن كه خود را تسلیم تو كرد، ملك عین توست. عقد و نكاح و حضور و شهود و اذن و ولی حاجت نیست». نویسنده بر می آشوبد، گوید: «این مذهب اباحت است. حرام را حلال دانستن، كفرست. ذریات بنی آدم مختلط گردد. رسم نسل خطا شود. میراث به غیر مستحق افتد. حرام‌زاده بوی بهشت نشنود؛ امان از عالم برخیزد».

آخرین فرقه، «سنیه» یا همان اهل سنت است که به گفته وی «از حد افراط و تفریط احتراز نموده‌اند. اصحاب درجات‌اند و ارباب تحیات. چندین درّ گرانمایه سفته و در مقابله هر فرقه دون مایه دلیل گفتند، و با قرآن و حدیث همرازی كردند، و با هر ملت تیراندازی كردند».

این گزارش نشان می دهد که رساله حاضر، فارغ از جنبه های ادبی آن به عنان یک رساله فارسی، در پی کشف وجوه افکار ضددینی رایج در فضای ایران بعد از حمله مغول است، فضایی که دیگر افکار دینی به دلیل نبودن خلافت، پشتوانه کمتری دارد و نفوذ تصوف، گرچه به ظاهر برای قطع تعلق خاطر به دنیاست، اما نوعی انسان گرایی و به دیده این نویسنده وجوهی از کفر را در ورای خود دارد.

کاتب این رساله، که نمی‌دانیم مولف آن هم هست یا خیر، حسین بن شمس الحسینی الاسترآبادی است که گوید در سال 887 در دارالسلطنه تبریز آن را کتابت کرده است. استرآبادیان این زمان، بلکه از چندین قرن پیش از آن، شیعیان امامی هستند، اما این که کسی از سادات استرآباد، حتی این رساله را کتابت کرده باشد، اسباب شگفتی است.

رسول جعفریان

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 744935

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 3 =