وقتی انسان از صبح تا شب و از بام تا شام به امور روزمره مبتذل اشتغال داشت، فرصت بررسی هستی خودش را ندارد؛ پس انسان باید لحظههایی خود را از روزمرگی خارج کند و به هستی درون خود بیاندیشد.
اگر کسی روزمرگی که همان بحران هویت است، پیدا کند یعنی از آغاز تا آخر عمر، لحظهای به خود نیندیشد، به مبدأ و معاد خود فکر نکرده است. اینکه منشأ پیدایش من چه بوده است، سرانجام من چه خواهد بود، من خودم چه کسی هستم، جایگاه من در عالم هستی چیست، من یک جمادم، یک حیوانم، یک نباتم و یا یک موجودم مانند سایر موجودات یا یک موجودی هستم که میتوانم با اندیشه و ادراک، بر موجودات احاطه داشته باشم؟ اگر انسان به اینها فکر نکند، یک موجودی میشود مثل سایر موجودات دیگر.
انسانی که به غرض و غایت هستی واقف نیست و خود را نمیشناسد و دارای اختیار هم است، تنش ایجاد کرده، هویت را دچار آشوب میکند و دچار بیهویتی، اغتشاش و آشفتگی میشود.
زیستن اندیشیدن است، انسان اگر نیندیشد، زیستنش چه معنایی دارد؟ زیستن انسان اندیشیدن است. زیستن بدون اندیشیدن در انسان معنی ندارد. زیستن انسان همان اندیشیدن اوست.
انسان اگر اَبله شود، از حیوان هم بدتر میشود. غفلت یعنی فرورفتن در روزمرگی و به هستی خود نیندیشیدن. کسی که به هستی خود آگاه شود، دچار غفلت روزمرگی نمیشود.
روزمرگی پریشانی میآورد و انسان مست و مبتذل میشود. روزمرگی خطر زندگی انسان است.
انسان یک اعتقادات و تعلقاتی دارد. تعلقات میتواند درونی و بیرونی باشد. تعلقات بیرونی، پول، مال و مقام است، اما اعتقادات درونی است. اعتقاد از عقل یعنی بسته شدن میآید. اعتقادات چون بسته میشود، ما را نگه میدارد. هم اعتقادات شما را نگه میدارد، هم تعلقات. اگر اعتقادات خوب باشد، چه بهتر. اما آدمهایی هم هستند که اعتقادات بیهوده دارند. تعلقات از بیرون انسان را نگه میدارد و اعتقادات از درون. آنچه میتوان انسان را از این بندهای آهنین نجات بخشد و به معقولیت و منطق راهنمایی کند، آزادی است. اگر شما خود را آزاد بیابید، میتوانید از قیدِ اعتقادات باطل رها شوید؛ البته آسان نیست.
کلمه «آزادی» و «اختیار» مصداق واحد دارند؛ دو معنی دارند اما مصداقشان واحد است. آزادی بدون اختیار و اختیار بدون آزادی معنی ندارد.
بند را بگسل، گسستن بند با اختیار است، چون مختاری، میتوانی بند بگسلی. وقتی که بند گسسته شد، آزادیات ظاهر میشود. معنیاش این است که با آزادی، آزادی را به دست میآوری. آزادی را با آزادی تقویت میکنید.
اگر انسان آزاد نبود، کهنه میشد. انسان با آزادی هر لحظه نو و تازه است، انسان آزاد کهنه نمیشود.
انسان در طول عمرش تجربه به دست میآورد، از هر تجربهای میتوان چیزی آموخت. اگر مرتب تجربه کنی، مرتب تازهای. با هر تجربهای تازه باشید. با اختیار تجربه کنید و با هر تجربهای، اختیار جدیدی به دست بیاورید.
آزادی در پرتو عقل معنی دارد، اما این آزادی گاهی ممکن است از زیر سیطره عقلانیت بیرون برود؛ خطر اینجاست. آزادی به همان اندازه که عظمت دارد، به همان اندازه میتواند خطرناک باشد. اختیار به همان اندازه که عظمت دارد، به همان اندازه میتواند خطرناک باشد. آزادی اگر با عقلانیت همراه شد، مطلوب و زیباست. اگر آزادی با عقلانیت ناسازگار بود و از زیر سیطره فرد با عقلانیت بیرون رفت، آن وقت پیش از آنکه آزادی باشد، هرزگی است. آزادی مبتذل و آزادی حیوانی است.
شیطان آزاد بود که این بلا سرش آمد، شیطان با اختیار سجده نکرد؛ یکمرتبه و یک لحظه از عقلانیت خارج شد و سجده نکرد؛ آن هم آزادی بود، اما آزادی چه بلایی به سرش آورد. آزادی به همان اندازه که عظمت و منافع دارد، میتواند خطر هم داشته باشد.
این آشفتگی که امروز در جوامع بشری یکشبه است، خطرناک است. آرامش و آسایش را از بشر سلب کرده است. دلیلش هم این است که بیش از حد مشغول بیرون هستند و از درون غفلت کردهاند. اگر درون را حفظ کردند و مانند بیرون یک سیل در درون هم داشتند، این آشفتگی پیش نمیآمد. تنها راهی که میتواند از این خطر جلوگیری کند، این است که انسانها به باطن و معنویت خود یک سری بزنند. معنویت نوری است که انسان را از این خطر نجات میدهد.
متن سخنان دکتر دینانی در برنامه «معرفت» شبکه ۴ سیما
انسانها نمیتوانند به باطن خودشان بروند و به هستی واقعی خودشان برسند و چون از آن ترس دارند، روزمرگی را شغل خودشان قرار میدهند و مشغول به زندگی روزمره میشوند.
کد خبر 759579
نظر شما