به هنگام پرداخت، با جوانی که فروشنده بود و آشنا بودم گفتم چرا تو این قدر لاغری؟ گفت راستش من کم غذا میخورم. گفتم چرا کم غذا میخوری؟ گفت دیگه. گفتم زن داری؟ گفت زن؟ مگه من میتوانم زن بگیرم. گفتم چرا نه؟ اگر دختر و پسر ساده بگیرند چرا که نه. گفت خوب واقعاً همینه. من گفتم در سن ۱۹ سالگی ازدواج کردم در سال ۱۳۴۳ با حقوق صد تا یک تومانی! گفت اون زمانها فرق میکرد. بعد گفت تو همین مغازه ما هفت نفریم که ۵ تا آنها مجردند و این آقایی که روبهروی شما هست در سن چهل سالگی ازدواج کرده. اما چه ازدواجی صبح ساعت هشت از اسلامشهر میآید و ساعت دوازده شب برمیگرده خونه! آخر این شد ازدواج؟ من پیش خودم میگم چرا دختر مردم را بدبخت کنم. سر حرف نفر دیگری باز شد. گفت من با یک میلیون و پانصد هزار تومان که میگیرم حدود ششصد توان آن پول کرایه رفت و برگشت هست. کجا من میتوانم خونه بگیرم. گفتم خونههای ساخته شده در این تهران بیشتر برای تجارته نه سکونت. باید خونههای چهل پنجاه متری ساخته شود . گفت خوب همونها هم نیست. گفتم برای خرید؟ گفت خرید که نه، اجاره همونها باید چهل میلیون پیش بدی با ۷۰۰ هزار توان اجاره، آیا میشود؟ گفت الان من میخواهم بچهدار شوم وزارت بهداشت مجبور کرده که باید یک سری اقداماتی که بیمه هم نیست به اجبار انجام دهیم خودش حدود ۴-۵ میلیون هزینه دارد. گفنم پس این قدر از همگانی کردن بهداشت و طرح سلامت که میگویند. گفت خوب توی عمل بیایید و ببینید! من همین طور خشکم زده بود و مانده بودم چی بگم و فقط گفتم خدا درست کنه. فروشنده گفت آقای فلانی اینه اوضاع. باز هم پیشنهاد میکنی زن بگیریم؟ من واقعا شرمنده شدم. این تازه برای افرادی است که ظاهراً شاغل بودند. اما معلوم بود که شغل نیست و استثمار است. شاید صاحب فروشگاه هم تقصیری نداشته باشد در غیر این صورت باید مغازهاش را ببندد.
من پیش خودم فکر کردم که ما کجای کاریم و چگونه داریم زندگی میکنیم. از عدل علی که باید بگذریم. عدل مظفر را هم باید خواب ببینیم. اختلاف طبقاتی که در همین شهر تهران میبینیم سر به فلک کشیده! افرادی با اتومبیلهای آنچنانی و در خانههای مدرن و پنتهاوسهای کذایی و اتومبیلهای مکرر و فوق مدرن در مقابل زاغههای اطراف شهرها!
توی کوچه ما چندین غذافروشی (رستوران) با نامهای ایرانی و خارجی در رقابت با هم باز شده و مشتریان آنچنانی با ماشینهای گنده میآیند و دو طرف خیابان پارک میکنند و راهبندان ایجاد میکنند و پارکبانانان قَدَر و درشتهیکلی با باتونهای چراغدار که آدم یاد کلاهسبزها میافتد ماشینها را راهنمایی و جابهجا میکنند. هیچکس هم به آنها تعرض نمیکند و تازه به پیادهروها هم تجاوز کرده و آن را محل رستوران تابستانی خود کردهاند!
در این کشور آن وقت میبینیم که یک قلم سه هزار میلیارد اختلاس میشود و بانی اصلیاش فرار میکند و تازه میخواهند از طریق اینترپل او را برگردانند و یا صندوق فرهنگیان و یا بابک زنجانی و از این قبیل. دیگر شهرام جزایری فراموش شد چون کارهای بعدی در مقابل او ظاهرا چیزی نیست. کسی نیست بپرسد چگونه میشود در کشوری که این همه عوامل نظارت دارد یک فرد به تنهایی این همه ببرد و کسی و یا کسانی متوجه نشوند. میگفتند خسارتی که زلزله هولناک کرمانشاه وارد کرد حدود یکهزار میلیارد تومان بود و یکی از این اقلام سه هزار میلیارد! آن وقت میخواهید صدای مردم در نیاید؟

در روز نیمه شعبان ۱۳۹۷ به یک کتابفروشی نزدیک منزل رفتم تا یکی دو اسباب بازی برای نوههایم خریداری کنم. گفتم برای دختر و پسر هر یک یکساله و جنس ایرانی میخواهم. فروشنده اول که با تردید گفت ایرانی که فکر نکنم. بعد گفتم حالا بگردیم بالاخره چیزهایی پیدا شد که بد نبود. البته در مقایسه با اجناس خارجی گفتند گرانتر است. کتابفروشی که چه عرض کنم بیشتر اسباببازی و لوازمالتحریرفروشی است و حدود ۸۰ در صد اجناس، خارجی، قاچاق و غیرقاچاق. کتابها هم تا دلتون بخواهد سوژههای خارجی و ترجمه!
کد خبر 774194
نظر شما