۰ نفر
۱۵ مرداد ۱۳۸۹ - ۰۸:۰۹

محمدعلی اینانلو

پادشاه حبشه به مناسبتی دو تا شیر نر به رسم هدیه برای ناصرالدین شاه فرستاد. پس از اینکه شیرها با همراهان و شیربان و مسئول تغذیه و خدم و حشم به تهران رسیدند و خبر ورود آنها در پایتخت ممالک محروسه پیچید و مردم خبردار شدند و چند روزی از آنها پذیرایی شد و سرحال آمدند و یادشان افتاد که شیرند و باید باد و بروتی داشته باشند، بادی به غبغب انداختند و سینه را پرباد کردند و پنجه‌ها را پس و پیش گذاشتند و به یاد جنگل‌های آفریقا دو تایی با هم چنان نعره‌ای سردادند که سقف‌ها لرزید و درخت‌ها افتادند و چند نفر غش کردند و چند نفر هم زهره ترک شدند.

پس از آن سلطان صاحبقران اعلیحضرت قوی شوکت ناصرالدین شاه قاجار برای تماشای شیرها رفت و از هیبت و عظمتشان در شگفت شد و دستی به سبیل مبارک کشید و چشمان قجری را خمار کرد و نگاهی از چپ و راست به درباریان و نوکران و چاکران و غلامان خانه زاد انداخت و با لحنی شاهانه خطاب به امین حضور گفت: فی الواقع خیلی شیرن ها!

همه تصدیق کردند که شیرها خیلی شیرند، از آن پس دسته دسته درباریان و بازاریان و کسبه و تجار و اصناف هر روز به دیدن شیرها می‌رفتند و از ترس هیبت آنها می‌لرزیدند و شیربان‌ها و مدیران برنامه و مسئولان تبلیغاتشان هم از فرصت استفاده کرده و درباره درندگی و شجاعت و جسارتشان داستان‌ها تعریف می‌کردند که مو بر اندام شنوندگان راست می‌شد.

حرمسرانشینان شاهی که این داستان‌ها را شنیده بودند، گفتند ما هم می‌خواهیم شیر ببینیم. قبله عالم هم که در برابر حرمسرا همیشه قلبی رئوف داشت امر فرمود که از آن پس هفته‌ای دو روز دوشنبه‌ها و چهارشنبه‌ها قرق کنند و شیر دیدن خاص حرم باشد.

این داستان ادامه داشت تا زمانی که مدیران برنامه و مسئولان رسانه‌ای و تبلیغاتشان دیدند که قضیه یواش یواش عادی شده و روز به روز از تعداد تماشاچیان کم می‌شود و کارشان دارد از سکه می‌افتد، رایزنی کردند و نقشه کشیدند که چه کنیم چه نکنیم که دوباره توجه‌ها را به سمت شیرها جلب کنیم. این بود که تصمیم گرفتند آ‌گهی بدهند که در فلان روز خری را زنده زنده جلوی شیرها می‌اندازند.

روز موعود فرا رسید. قبله عالم هم در جایگاه ویژه قرارگرفت و تماشاچی‌ها همه سکوها را پر کردند و همه با انتظاری تب‌آلود به انتظار نشستند تا سرانجام قبله عالم اجازه فرمودند که خر مورد نظر را که در دسترس بود بیاورند. نفس‌ها در سینه حبس شد، صدا از کسی درنمی‌آمد، چشم‌ها چهار تا شد.

چهار میرغضب قرمزپوش خر را آوردند، هشت پهلوان زره‌پوش در قفس‌شیرها را باز کردند، خر را به داخل هل دادند و در را پشت سرش بستند، چند نفر از هیجان غش کردند، یک نفر از درباریان سکته ناقص زد، ملیجک جیغ کشید، همه در انتظار بودند که شیرها با یک حمله خر را بکشند و بدرند و تکه تکه کنند.

چند دقیقه‌ای طول کشید هیچ اتفاقی نیفتاد، کم کم تماشاچیان به پچ پچ افتادند،‌شیرها در یک طرف قفس لم داده، خمیازه می‌کشیدند، خر بیچاره هم در طرف دیگر قفس ایستاده، سر صبر ضمن نشخوار به این موجودات عجیب که در عمرش ندیده بود، نگاه می‌کرد.

مدیران برنامه و مسئولان تبلیغات و مربی بدنساز و غیره به تکاپو افتادند که ای بابا اوضاع دارد خیط می‌شود، الان است که قبله عالم عصبانی شود و بشود هر آنچه که نباید شود. ی

کی از شیربان‌ها به پشت قفس رفت و با داد و هوار و تشر و سیخونک بالاخره یکی از شیرها را سر پا کرد، شیرهم از ناچاری بدون هیچ قصد و غرضی برای راحت شدن از شر سیخونک شیربان چند قدم به طرف خر آمد، خر مورد نظر که احساس خطر کرده بود، عرعری از ته دل سر داد روی دو دست بلند شد و یک جفتک جانانه چنان به سینه شیر زد که شیر شرزه بیچاره دراز به دراز افتاد و مرد. مجلس به هم ریخت قبله عالم غضبناک شد، حرمسرا پاک ناامید شد، مردم شروع کردند به پوزخند و لیچار ... و پراکنده شدند.

ماند یکی از شیرها که آن هم پس از آن ماست خودش را می‌خورد. مدتی بر همین روال گذشت تا اینکه مدیر مالی دربار ملوکانه رساند که «قربان این شیر بی‌خاصیت هیچ فایده‌ای که ندارد، هر سه روزی هم یک خر می‌خورد که دو قران قیمت دارد، چه دستور می‌فرمایید؟»

قبله عالم دستور فرمودند که ببرید یک جایی ولش کنید!

میرشکارها جمع شدند دست و پای شیر را بستند و بردند در حوالی قصر فیروزه که شکارگاه سلطنتی بود، رهایش کردند که خودش شکار بکند، خودش بخورد.

شیر مربوطه که مدتی را با اهل حرمسرا گذرانده بود، اصولاً حال شکار نداشت. مدتی در شکارگاه سلطنتی سیر آفاق و انفس کرد و ‌آهوها و قوچ و میش‌ها را نگاه کرد تا سرانجام گرسنگی زور آورد. بوی ته مانده غذای روستاهای نزدیک که مسگرآباد و درخونگاه و خاوران فعلی بود، شیر شرزه را به سمت روستاها هدایت کرد و از آن به بعد معروف شد به «شیر درخونگاه». روستایی‌ها اول ترسیدند بعد ترسشان ریخت. به تماشای زباله خور آمدند.

‌تا چندی تماشای شیر شده بود سرگرمی‌شان تا یواش یواش بچه‌های سرتق به شیر نزدیک‌تر شدند وقتی دیدند کاری ندارد، شروع کردند به اذیت کردن شیر شرزه که معروف شده بود به «شیر درخونگاه». یواش یواش کار سلطان جنگل به جایی رسید که وقتی بچه‌ها را از دور می‌دید، به دیوار می‌چسبید که بچه‌ها اذیتش نکنند!

تا اینجای قصه هیچ ربطی به یک روزنامه ورزشی نداشت تا اینکه سرمربی تیم‌ ملی از خارج آمد. مدیران برنامه و مسئولان تبلیغات و دیلماج‌ها و مترجمان و  کارشناسان کاردان رسانه‌ای آنچنان قضیه را در بوق کردند که حتی خودمان هم که زرنگ درجه یکیم، باورمان شد که حضرتش وقتی بیاید، کارها خواهد کرد کارستان. جام ملت‌های آسیا که هیچی، جام‌جهانی که هیچی حتی اگر جلوی این سرمربی را نگیرند، ممکن است در جام‌های بین کهکشانی هم اول شود. بخصوص که در مصاحبه‌هایش دائم از دل و جگر و پک و پهلوی شیر دم‌می‌زد؛ اما یواش یواش دیدیم که داریم از تیم‌های درجه دو و سه آسیا هم شکست می‌خوریم و حضرتش از گلی که به بورکینافاسوی سفلی می‌زنیم، چنان به هوا می‌پرد که انگار منچستر را مغلوب کرده.

اما ما ایرانی‌ها که خاصیتمان مهمان‌نوازیست، علی‌الخصوص در مقابل آنهایی که از خارج می‌آیند (به خصوص اگر فارسی را هم غلط حرف بزنند فوری وا می‌دهیم). هنوز هم باورمان نشده بود که این استاد در قد و قواره تیم‌ملی ایران نیست تا جایی که مفت و مسلم جام‌جهانی  را از دست دادیم و با چند اتفاق دیگر تازه سر حساب آمدیم که ای بابا این بابا آن نبود که به ما می‌گفت. شیر هم که موجود دیگریست، اصلاً شباهتی به این استاد ندارد، ‌کلمه شیر و دل و قلوه شیر را هم که ترجمه به مضمون کرده است از فیلم              «Brave heart». تازه سر حساب آمدیم که این بابا ما را (on the work) گذاشته است که همان سر کار خودمان است.

روزنامه‌ها که سر و صدایشان درآمد شیربان‌ها و دکترها و پرفسورها و مدیران برنامه و تبلیغات‌چی‌ها به دفاع درآمدند که «بابا صبر کنید، مگر شش ماهه به دنیا آمده‌اید؟ بگذارید این بابا با دل راحت برود آفریقای جنوبی بازیهای جام‌جهانی را ببیند. تیم‌ملی و مردم ایران جام‌جهانی را از دست داده‌اند چه دخلی به شیر ما دارد؟ او که از دست نداده».

اما این بچه‌های روزنامه‌های ورزشی و عادل فردوسی‌پور که همگی شش ماهه به دنیا آمده‌اند صبر نکردند که هیچ، اصولاً سفر علمی - سیاحتی این بابا را هم زیر سؤال بردند. بعضی‌ها هم اصلاً از بیخ منکر رفتن او به آفریقای جنوبی شدند! هر چه هم که پرفسور و دیگران قسم و آیه خوردند که نه بابا، این بابا رفته اما این بچه‌های سرتق روزنامه‌ها دست‌بردار نیستند که نیستند. هر چه هم که شیر مربوطه به دیوار فدراسیون چسبیده و پول خردهای آفریقای جنوبی را نشانشان می‌دهد، باز هم این بچه‌های خبرنگار ...

خداوند آخر و عاقبت هر چه شیر و شیربان و پرفسور است، به خیر کند. آمین.                                           

کد خبر 81769

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • محمد IR ۰۹:۲۷ - ۱۳۸۹/۰۵/۱۵
    0 0
    خیلی بجا و جالب بود آقای اینانلو

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین