جان اشتاین‌بک هنگام کار بیش از نوشتن به ابزار نوشتن، محل نوشتن و جزیئات دیگر توجه می‌کرد.

جان اشتاین‌بک (27 فوریه 1902 - 20 دسامبر 1968) یکی از شناخته‌شده‌ترین و پرخواننده‌ترین نویسندگان قرن بیستم آمریکا است.

او سال 1962 برنده جایزه نوبل ادبیات شد. مشهورترین آثار اشتاین‌بک «موش‌ها و آدم‌ها» (1937) و کتاب برنده جایزه پولیتزر «خوشه‌های خشم» (1939) هستند که هر دو نمونه‌هایی از زندگی طبقه کارگر آمریکا و کارگران مهاجر در دوره رکود بزرگ هستند.

او در اواخر عمر مانند جرج اورول از مواضع چپ خود اظهار ندامت کرد و از جنگ آمریکا در ویتنام علیه حکومت کمونیستی آن نیز پشتیبانی کرد. حتی خود به ویتنام رفت و به قول خود از «عملیات قهرمانانه» سربازان آمریکایی گزارش تهیه می‌کرد.

بسیاری از آثار او از جمله «خوشه‌های خشم»، «زنده باد زاپاتا» و «شرق بهشت» به فیلم سینمایی درآمده‌اند.

اغلب آثار اشتاین‌بک نیز به فارسی ترجمه شده‌اند؛ «خوشه‌های خشم» به ترجمه شاهرخ مسکوب و عبدالرحیم احمدی، «موش‌ها و آدم‌ها» به ترجمه پرویز داریوش، «شرق بهشت» به ترجمه بهرام مقدادی، «چمنزارهای بهشت» به ترجمه پرویز داریوش و «در نبردی مشکوک» به ترجمه محمد قاضی برخی از این آثار هستند.

آنچه در ادامه می‌آید برگرفته از سخنان اشتاین‌بک درمورد موضوعات مختلف است که پاییز سال 1975 در شماره 63 مجله معتبر «پاریس ریویو» منتشر شد، سخنان اشتاین‌بک زیر عنوان «شیوه نوشتن» از دو منبع اصلی جمع‌آوری شده‌اند؛ «ژورنال یک رمان» که خاطرات روزانه نوشتن رمان «شرق بهشت» است و در سال 1969 منتشر شده و «اشتاین‌بک: زندگی در نامه» که سال 1975 منتشر شد. اشتاین‌بک عادت و شیوه نوشتن خود را چنین بیان کرد:

مارک تواین عادت داشت در رختخواب بنویسد. بزرگترین شاعر ما چنین می‌کرد، اما من همیشه به این فکر می‌کنم او چند وقت یک بار در رختخواب می‌نوشت، یا اینکه یکی دو بار این کار را کرده بود و دیگر همه جا همین را می‌گفت.

خیلی دوست دارم بدانم چه چیزهایی را در رختخواب می‌نوشت و چه چیزهایی را نشسته. همه این چیزها به راحتی موقع نوشتن و ارزش نوشته برمی‌گردد. به نظرم بدن راحت به ذهن اجازه می‌دهد خودش را منسجم کند.

می‌دانید همیشه موقع نوشتن پیپ می‌کشم، حداقل قبلا چنین بود، اما این عادت را از سر باز کرده‌ام. عجیب است، از همان لحظه‌ای که پیپ به آدم مزه می‌دهد، سیگار بی‌مزه می‌شود. متوجه شدم کمتر و کمتر سیگار می‌کشم و شاید برای مدتی کلا سیگار نکشم. خیلی خوب می‌شود. با همین تغییر کوچک سرفه‌های عمیق و همیشگی‌ام هم خوب می‌شود. چند ماه سیگار نکشیدن رهایی معرکه‌ای است.

بخش قابل‌توجهی از وقت آزادم را بی‌هدف روی تکه کاغذی خط خطی کرده‌ام، شاید در این بین فکر هم می‌کردم. که می‌داند؟ اینجا راحت می‌نشینم و می‌گویم فکر می‌کنم.

رویه سیاه میزم را برداشته‌ام و دقیقا روی سطح چوب می‌نویسم. جوهرخشک‌کن سبزی هم روی میز گذاشته‌ام. هیچ وقت از سطح میزم راضی نیستم.

مدادهایی که انتخاب می‌کنم یا از مداد سیاه «کلکیولیتر» است که از سر صحنه فیلم استودیو فاکس کش رفته‌ام یا از نوع «دو و سه‌هشتمF» کارخانه «منگل» است، مدادی که بسیار سیاه است و نوکش پهن نمی‌شود، راستش خیلی بهتر از مدادهای کمپانی فاکس است. شاید چهار پنج جین از آنها بخرم بگذارم در انبار مدادهایم.

مداد جدیدی پیدا کرده‌ام، بهترین مدادی است که به عمرم دیده‌ام. البته سه برابر مدادهای دیگر قیمت دارد، اما سیاه و نرم است و اصلا نمی‌شکند. فکر کنم همیشه از آن استفاده کنم. به این مدادها «بلک وینگز (بال‌های سیاه)» می‌گویند و واقعا روی سطح کاغذ پرواز می‌کند.

اول صبح وسوسه باز کردن مدادتراش برقی‌ام مرا رها نمی‌کند. هیچوقت درست کار نمی‌کند و البته همیشه دلم می‌خواست داخل آن را ببینم. پس این کار را می‌کنم و می‌بینم یک چیزهایی درست سر جای خودشان قرار نگرفته‌اند، منظورم از همان وقت تولید در کارخانه است. همه چیز را درست و تمیز کردم. روغنکاری کردم و حالا درست کار می‌کند. نخوابیدن همین سودها را دارد.

امروز روز وقت تلف کردن است. یک روز خیلی کار می‌کنم و روز بعد سرخوش از پیروزی وقت تلف می‌کنم. امروز روز وقت تلف کردن است، اما عجیب اینجاست در چنین روزی هم همان مقدار همیشگی می‌نویسم. امروز صبح مداد را محکم در دستم می‌فشردم و این اصلا خوب نیست. یعنی آرامش ندارم. و در این کتاب («شرق بهشت») می‌خواهم تا انجا که می‌شود آرامش داشته باشم.

شاید این دلیل دیگری برای وقت تلف کردنم باشد. دلم می‌خواهد آن آرامشی که خیلی لذت‌بخش است بر من چیره شود، آرامشی که شبیه لباسی از پارچه کشمیر است.

روز کاری خوب و بدون مشکلی بود. مدت زیادی پشت میز نشستم و مداد در دستم حس خوبی داشت. بیرون خورشید تابان است و گرم، غنچه‌ها به شکفتن نزدیک شده‌اند. به نظرم خیلی خوب شد که نویسنده شدم. شاید برای هر کار دیگری خیلی تنبل باشم.

انگشتن سوم دست راستم پینه بسته است و دلیلش استفاده زیاد و روزانه از مداد است. دیگر اندازه یک لامپ شده است و از بین نمی‌رود. بعضی وقت‌ها خیلی زبر است و گاهی مثل امروز مثل شیشه می‌درخشد. خیلی غریب است که آدم نسبت به موضوع‌های کوچک چنین حساس شود. مداد باید گرد باشد. مدادهای چندضلعی پس از یک روز کاری طولانی دستم را زخم می‌کنند. می‌دانید روزی شش ساعت مداد در دستم است. شاید عجیب باشد، اما واقعیت دارد. من جانوری شرطی با دست راست شرطی هستم.

امروز خیلی وقت تلف می‌کنم چون آنچه می‌خواهم بنویسم در ذهنم است. می‌گویند بسیاری از نویسندگان کتاب خود را به زبان می‌آورند و آن را نمی‌نویسند. به نظرم تا حد زیادی این جرم را مرتکب شده‌ام. راستش خیلی درمورد کارم حرف می‌زنم، با هرکسی که گوش دهد. اگر حرف‌هایم را به اختراعات روز محدود کنم و دهنم را درمورد کارهایم ببندم فکر کنم کتاب‌های بسیار بیشتری بنویسم.

امروز پینه انگشت سوم دست راستم خیلی ورم کرده. شاید باید رویش سمباده بکشم. خیلی بزرگ شده است. حقیقت مسخره این است که می‌توانم کارهای زیادی انجام بدهم، اما اصلا تحمل سردرگمی را ندارم.

141 / ت

کد خبر 112355

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • ف بابایی CA ۱۰:۵۱ - ۱۳۸۹/۰۹/۱۰
    0 0
    عالی بود لذت بردم...سومین انگشت دست راست من هم در ناحیه ای که خودکار را می گیرم زبر وسفت شده...چه عالی!!

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین