نکاتی تازه در باره سازمان مجاهدین طی سال‌های ۵۱ تا ۵۷

رسول جعفریان: بهمن بازرگانی از کمیته مرکزی سازمان مجاهدین خلق، از یک جمع ۱۲ نفره که همه اعدام شدند جز او و مسعود رجوی و همین طور حسین روحانی که البته مورد اخیر آن وقت دستگیر نشد و ایران نبود (۱۷۶). وی حبس ابد گرفت و تا دی ماه سال ۱۳۵۷ در زندان بود که آزاد شد. 

 این کتاب نکات مهمی دارد. زندگی کودکی و خانواده و بعد هم تحصیلات و تا فعالیت در جریان تشکیل سازمان مجاهدین خلق در کنار حنیف‌نژاد و بدیع‌زادگان و سعید محسن و دیگران. او همراه دیگران دستگیر می‌شود و بخش مهمی از این کتاب، خاطرات پس از دستگیری است. پیش از آن، آن‌چه را بر سازمان رفته شرح می‌دهد. خوبی کتاب این است که به صورت سوال و جواب است و هر بار نکته تازه‌ای طرح می‌شود. 

در زندان، یکی از بحث‌های مهم جمع، تحلیل علت شکست است و این که مهم‌ترین علت شکست سازمان را که تقریبا همه سران آن در زندان بودند در این تحلیل کردیم که به تئوری خیلی بیشتر از عمل بها داده بودیم و دیگر این که از شیوه‌های نوین تعقیب و مراقبت ساواک بی‌اطلاع بودیم. (۱۵۹).

گاهی در میانه نکات جالبی آمده از جمله این که مدرک تحصیلی من را همان زمان ساواک در اختیار داشت. وقتی حدادعادل در تظاهرات دستگیر شده و در وسائلی که به او تحویل داده بودند، یکی هم مدرک من بود. سال ۶۶ بود که من را صدا زد و رفتم آموزش و پرورش مدرک تحصیلی‌ام را از او گرفتم و ساعتی هم با او گفتگو کردم. (۱۵۶). ساواک برای این که خود را درست‌کار نشان دهد، هرچه را می‌برد و متوجه می‌شد که بی‌جهت برده، به خانواده برمی‌گرداند.

این که بعد از دستگیری حنیف‌نژاد، بسیاری از افراد سازمان دستگیر شدند و تصور بر این بود که این‌ها را حنیف لو داده است. وقتی در زندان به او اعتراض شد، گفت اشکال ندارد، می‌آیند زندان دوره می‌بینند (۱۶۳). تحلیل بازرگانی این است که این قدری سیاست ساواک هم برای خراب کردن حنیف بود.

این که رسول مشکین‌فام، همان زمان یعنی سال ۵۱ در زندان گرایش‌های مارکسیستی قوی داشت، اما این که در دفاعیاتمان مثل بقیه از مسائل دینی می‌گفتیم «یک نوع آرم تشکیلاتی یا رسم و سنت تشکیلاتی بود». رسول بسیاری از مسائل و مشکلات سازمان را از چشم ایدئولوژی التقاطی آن می‌دید... رسول مارکسیسم را ایده‌آلیزه کرده حلال مشکلات می‌دانست (۱۶۴). به باور وی، اگر حنیف و سعید محسن می‌ماندند، هیچ وقت سازمان مارکسیست نمی‌شد. خود بازرگانی از مارکسیست شده‌هاست.

بخشی از گفتگوهای چهار نفره: حنیف‌نژاد، مشکین‌فام و محمود عسکری‌زاده و خودش یعنی بهمن بازرگانی که در یک سلول بودند. آن سه اعدام شدند و من ماندم (۱۶۹).
یک جمله جالب هم در باره مسائل تغییر ایدئولوژی و جریان کشته شدن شریف واقفی دارد. این که در این تحولات اصل تقی شهرام بود و... «شوک ناشی از  ضربه کشتن شریف‌واقفی همه این تبیین‌ها ـ ترکیبی از نیروهای مسلمان و کمونیست برای مبارزه ـ را فلج کرد و همه چیز را نقش بر آب کرد. شاید هیچ کمونیستی به اندازه تقی شهرام به بیداری و تشکل مذهبی‌های سنتی و ضدکمونیست کمک نکرده باشد. کار تقی شهرام همان نعمت خفیه الهی بود که مذهبی‌های مخالف کمونیست‌ها ناگهان این هدیه الهی را با چشمانی ناباور مشاهده کردند.

تأثیر این خبر در جوّ مذهبی‌های سنتی و انقلابی آن زمان به قدری شدید، انفجاری و برق‌آسا بود که شاید برای نسل شما باورکردنی نباشد و فقط افرادی از آن سنخ که هنوز زنده‌اند می‌توانند به شما بگویند که این خبر به سرعت تبدیل به نمادی انرژی بخش و بهانه‌ای جهت تفکیک و مقابله و تخاصم نیروهای مذهبی ضد کمونیست گردید (ص ۲۴۷). در صفحه بعدی هم، شرحی در باره دلایل تغییر ایدئولوژی را شرح داده و این که از اول عضوگیری بر پایه مبارز بودن بود نه مذهبی بودن (۲۴۸). این نکته فوق‌العاده است که آن ماجرا، خط را جدا کرد و تأثیر زیادی هم پس از انقلاب داشت.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 1210687

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 0 =