اصولا تاریخ خیلی باشکوه و سیاستهای تا حدودی باشکوه کشور ما اغلب بر حول این محور چرخیده که زنها چه کارهایی نمیتوانند بکنند و چه کارها که نمیتوانند بکنند! البته بعدها طبق تبصرهای توضیح داده شده؛ آن کارهایی که نمیتوانند بکنند؛ محدودیت نیست در اصل یکسری ویتامین است که به خوردشان داده شده؛ منتها خودشان حالیشان نیست! امان از این زن نمکنشناس که معمولا متوجه فرامین رژیم و برنامههای رژیمی، برای لاغری و بهبودی حال خودش نیست!
خلاصه اینکه زن هر کاری بکند یا نکند باری به هر جهت از هر جهت، اما و اگر دارد و بر همین اساس، نیاز به قوانین و دستورالعمل آنهم با کلی اهن و تلپ دارد! یعنی زن بلاست و این بلا در هر شرائطی نیاز به کمیته پیشگیری از بلایای غیرمترقبه دارد! بعبارتی؛ زن چه کاری بکند و چه کاری نکند این چوب دو سر عسلی نیاز به ضد عفونی آنهم به شرح زیر دارد!
برای نرفتن زن به ورزشگاه قوانین و داستان داریم؛ اما برای رفتنش، نیاز به زیرساختها و داستانها داریم! وقتی زن حق ندارد چیزی براند و از خر شیطان پیاده میشود یک داستان داریم وقتی بر خر مراد سوار شد و خر خود را راند؛ برای نوسان اندام و دست فرمان و قیافه پشت فرمانش، داستانها داریم!
وقتی در اندورنی است و جامعه را «زیر و رو» نمیکند یک داستان داریم اما بعد که در جامعه، «زیر» را «رو» میکند؛ داستانها داریم! وقتی به مدرسه نمیرود یک داستان داریم وقتی که میرود؛ جلوی مدارس دخترانه داستانها داریم! زن با عبارت: «چی بپوشم» یک داستان دارد اما مردان با اینکه «زنها چی نپوشند» داستانها دارند! دامن و مانتوی کوتاه، یک داستان دارد اما بوت و چکمه بلند داستانها دارند!
وقتی زن از سوسک ناقابل میترسد و جرات ندارد که دل به دریا بزند یک داستان داریم اما وقتی جراتی میکند و فقط کمی، تنی به آب میزند؛ داستانها داریم!
وقتی رجل سیاسی محسوب نمیشود یک داستان داریم!
وقتی پرستو میشود و با رجل سیاسی محشور میشود و با آنها میپرد؛ داستانها داریم!
وقتی حق رای ندارد؛ یک داستان داریم!
وقتی فمنیسم میشود داستانها داریم! حتی این اواخر با لیسیدن بستنیاش؛ داستان و داستانها داریم!
خلاصه اینکه در طول تاریخ، زنها معمولا بین داستان و داستانها اسیرند و هنوز معلوم نیست، چرا مردها برای نقل و شنیدن این داستانها تا این حد حاضرند بمیرند!؟ اصولا چرا زنها اینقدر مهماند و هر کار که بکنند مورد توجه و قابل توجه است و نیاز به قانون و تفسیر؟
چرا هیچکس نمیگذارد که زنان را به حال خودشان بگذارند؟ چرا بطور مدام؛ نگرانیم بیفتند در دام؟ چرا دم به دم؛ «نقشه راه» لازمند و نیاز به هدایت؟ اسمشان شده ناموس و ناموسپرستی شده دکان چشم چرانان! خداوکیلی؛ به جز خود مردان چه کسی به ناموس دیگران نگاه چپ میکند و یا آنها را چپه میکند؟
جسارتا بهتر نیست مردان برای امنیت و رفاه حال زنان به جای تجویز نسخه به آنان؛ کمی هم خوددرمانی کنند یا فرمان آئیننامههای اجرایی را، کمی هم، متوجه خود کنند؟
مگر زنها خودشان حالیشان نیست که رابطه شکلات و مگس چیست؟ یادتان باشد که بهشت زیر پای هیچ مردی نیست! راستی؛ با این اوصاف چرا اصولا هیچ مردی محتاج پندو نصیحت نیست؟ اصلا چرا هیچ مردی هیچ محدودیتی به بیخ ریشش؛ چسبیده نیست و گرفتار کلی اما و اگر نیست؟ امان از صدفسازان بیصدف!
* طنزنویس
نظر شما