وقتی وارد دنیای واقعی شدم متوجه شدم بخاطر اینکه قیمت بنزین در کشور ما بیشتر از آلمان؛ سوئد؛ نروژ و... است با یک تصمیم منطقی و کاملا از روی حساب و کتاب بنزین در کشور ما هم با یک شیب ناملایم 3 برابر شده تا ما هم بتوانیم تنه به تنه کشورهای پیشرفته بزنیم و خدا را صد هزار مرتبه شکر توانستیم علیرغم توطئه دشمنان به خوبی و خوشی در این راه پرخطر موفق شویم و بالاخره قیمت بنزینمان را به غربیها برسانیم و به جهانیان نشان دهیم: «ما میتوانیم»!
اما مسئولین ما چون خیلی انصاف دارند و دلسوزند با این وجود خودشان پیشنهاد دادند که اگر احیانا با این موضوع کسی مشکل دارد میتواند کاملا آزادانه اعتراض مسالمتآمیز نماید. من هم تصمیم گرفتم از سر بیکاری و البته بنابه پیشنهاد خود مسئولین دلسوز اعتراض مسالمتآمیز نمایم اما چون دقیقا بلد نبودم اعتراض مسالمت آمیز چه جوری میشود بیخیالش شدم و تصمیم گرفتم برای لذت بردن از مناظر اولین برف تهران سوار بر خودروی تک سرنشینم شوم و به خیابان بزنم. در آنجا مسئولین دلسوز شهرداری برای آنکه این لذت به اندازه کافی باشد نزدیک به 7 ساعت مرا در ترافیک نگه داشتند تا هیچ منظره زیبایی را از دست ندهم. بالاخره آنها سر فرصت و با دقت، بعد از آنکه یکی یکی دانههای برف را با تیر در هوا زدند؛ من را بالاخره از دیدن مناظر زیبای اولین برف تهران خلاص کردند.
سپس تصمیم گرفتم بمناسبت هفته کتاب به کتابخانه بروم و بعد از سالها -به یاد ایام گذشته- چند کتاب بخوانم؛ اما ناگهان متوجه شدم کتابخانه را تعدادی معترض به قیمت بنزین؛ آتش زدهاند! در آنجا متوجه شدم ما نه تنها اعتراض مسالمتآمیز بلد نیستیم بلکه اعتراض غیرمسالمتآمیز هم بلد نیستیم! خب؛ همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید؛ همانطور که مسئولین ما کارشان را بلد نیستند و البته خیلی هم انتقادپذیر نیستند ما هم اعتراض بلد نیستیم! بطورکلی هیچ کداممان اصاب مصاب نداریم و برای آنکه به یک تعامل درست برسیم همدیگر را به شکل منطقی جر میدهیم!
خلاصه سرتان را درد نیاورم در ادامه تصمیم گرفتم به صله رحم بپردازم اما با توجه به قیمتهایی که اصلا و ابدا افزایش نیافته -و با تدبیر و درایت مسئولین هیچوقت هم افزایش نخواهد یافت- و از طرفی هم با در نظر گرفتن اینکه کمک معیشتی دولت تدبیر و امید به حسابم واریز نشده؛ متوجه شدم که حتی نمیتوانم این صله را تا دهانه رحم هم؛ پیش ببرم و به یک سلام و احوالپرسی دم دری قناعت کنم چه رسد به صرف خورد و خوراک !
لذا با این اوصاف در نهایت عزمم را جزم کردم که دوباره از دنیای واقعی به آغوش همیشه باز فضای مجازی بازگردم! با توجه به باز بودن سایتهای داخلی، مدتی را با دیدن سایتهای کاملا اخلاقی مشغول ساختم اما این کار هم واقعا بعد از کار در معدن خیلی سخت و طاقت فرسا بود!
لذا رو به افق کرده و با صدای بلند فریاد زدم که دیگر تنبیه بس است و من تاب تحملش را ندارم. بنده قسم میخورم که از گرانی بنزین نه تنها راضی هستم بلکه خیلی هم خوشحالم! که ناگهان متوجه شدم درهای رحمت به سویم باز شدند و من به شبکههای اجتماعی و تا حدودی مسئلهدار متصل شدم.
جا دارد تا از مسئولین تشکر کنم که اینقدر زود خواستههای ملت را اجابت میکنند! این بود انشای من.
نظر شما