قصه شنیدن از نیازهای ذهنِ انسان است و دنیای هنر هفتم، دنیایِ قصه شرح کردن. سریال «بِرکینگ بد» به عنوان یکی از قویترین سریالهای ساخته شده در سالهای اخیر ارزیابی شده و جوایز متعددی به دست آورده است. به عنوان یک علاقمند عامی عالم سینما، مشاهده این حجم از دقت و ظرافتهای روابط انسانی در یک سریال، فراتر از سطح انتظار بود.
برکینگ بد در لایه اول خود یک مفهوم ساده را به تصویر می کشد: «توجیه گری انسان» و عبور از مرزهای بدی (به شکل پله به پله) به دلیل توجیه.
والتر وایتِ شیمیدان «بد» شد و به شکل حیرت آوری از مرزهای «بدی» عبور کرد اما سه سوال دیگر هم مطرح هست:
«اطرافیانِ والتر چقدر مقصر بودند؟!» ، «آیا اشتباه اصلیِ والتر وایت فقط "توجیه" بود؟!» و «مستاصل شدن چقدر در "شروعِ بد شدن" موثر بود؟»
اگر که از لایه اول سریال (و بحث توجیه) عبور کنیم، احتمالا لایه های بعدی این داستان جذابتر و قابل تامّلِ بیشتر است. در پاسخ به دو سوال بالا، ذکر این نکات حایز اهمیت است:
یک- تقصیرهای اطرافیان:
ندیدنِ غرور و مناعت طبع! در ماجرای سرطانِ والتر وایت، دوستان قدیمیِ او حاضر شدند که هزینه های شیمی_درمانی او را بپردازند. در آمریکا، اگر که بیمه درمانی قوی نداشته باشی، یک کارِ جزیی بیمارستانی/درمانی هزینه ای کمر شکن خواهد داشت. والتر وایت دربرابر هزینه هایِ وحشتناک سرطان قرار گرفت. اما کمکِ مالی دوستان را نپذیرفت. اطرافیان/دوستان/حتی خانواده آقای وایت بلندایِ غرورِ یک فرد باهوش را نادیده گرفته بودند.
در فیلم سینمایی "حامی گرگ " سکانس درخشانی هست که در آن پیرمرد قبیله خطاب به جوانکی که می خواهد گرگی خُرد را برای پرورش در چادرش نگهداری کند می گوید: «نکن! غذا نده به گرگ. گرگ ها دوست دارند خودشان شکار کنند. دوست ندارند تغذیه بشوند. به رفتارهای طبیعت و قوانینش احترام بگذار. غرور گرگ رو ازش بگیری، دیگه چیزی نداره» . سگ را می توان اهلی کرد اما گُرگ را خیر. روح والتر وایت (و افراد باهوشی همچون او) همچون یک گرگِ وحشی و آزاد و رهاست. گرگ هرگز حیوان دست آموز نمی شود. نباید به او غذا تعارف کرد. گرگ، سرگردانی در میان کوه را به خانه نرم یا گوشه آغول گوسفندان صاحبش ترجیح می دهد. والتر وایت قبل از اینکه «بد» شود، «نادیده» گرفته شده بود.
«نبوغ» ، وحشی است. نبوغ برای همین "ویژه" است که از جنسِ امورِ متعارف نیست. فراتر از سطحِ متعارف است. مثل یک آبشار پرشکوه. مثل یک قلّه بلند. جنسِ نبوغ وقتی که با «نظم» توام می شود، منجر به «محصول» می شود. ولی، نبوغ وقتی که با «جنون» توام می شود، فاجعه می آفریند و آشفتگی. فاجعه از جنس خون.
و اطرافیان والتر وایت، نه نبوغِ او را درست دیده بودند و نه بلندای غرورِ او را.
یک نکته طنز البته در اینجا هست و آن اینکه ما در روزگاری زندگی می کنیم که بسیاری از افراد، خود را باهوش/نابغه می پندارند. صحبت از والتر وایت امّا صحبت از یک نابغۀِ واقعی است. نه نوابغِ «خود نخبه پندارِ» روزگار ما که با کلیک روی صفحه گوشی تلفن همراهشان «اطلاعات» کسب می کنند! و با کلاس کنکور، تست زدن می آموزند. والتر وایت، زبانِ ساینس را فهمیده بود. علمِ شیمی را آموخته بود. اثرِ حرارت در واکنش شیمیایی را بهتر از دیگران درک کرده بود. و فرمول واکنشِ شیمیایی را خود «ابداع» کرده بود.
یک ابداع واقعی! نه واحد پاس کردن.
والتر وایت ها «صدقه» قبول نمی کنند.
والتر وایت ها «نگاه مهربان» طلب نمی کنند.
بین روحِ اهلی با روح وحشی تفاوت هست. این را اطرافیان وایت نمی فهمیدند. دنبال «شفقت» بودند و دنبالِ «کمک» به سرطان. حتی همسر والتر وایت، در ناچیز دیدنِ میزانِ توانِ یک نابغه ، مثل دیگران بود!
جنسِ نبوغ اما، جنسِ صحراست و سرگردانی.
این، اشتباهِ کلیدیِ اطرافیان والتر وایت بود. پیش از آنکه والتر وایت «از مرزهایِ توجیه» و بدی و پلیدی عبور و کند، و پیش از آنکه دچار خطاهای مرگبار و خونبار شود، «اطرافیانِ وایت» خطا کرده بودند.
دو- اشتباه اصلی آقای وایت:
تقصیرهای والتر وایت انسان را به یاد تقصیر محمدعلی نجفی شهردار تهران می اندازد. این یک برداشت غلط است که گمان کنیم والتر وایت و محمدعلی نجفی در یک صفت با هم اشتراک دارند و آن «هوشِ فوق العاده» است. خیر!
همداستانیِ والتر وایتِ شیمیدان با آقای شهردارِ ریاضیدانِ ما در این است که هر دو با «اعتماد به نفسی حیرت آور» به هوشِ خود تکیه می کنند و هر دو گمان می کنند که همچون عالَم علمِ شیمی (یا مثل دنیایِ منظّم ریاضی) "اتفاقات" مطابقِ محاسباتِ آنها رخ می دهد ولی خیر!
بخشی از اتفاقات «مطابقِ محاسباتِ فردِ نابغه» جلو می رود ولی بخشی از اتفاقات خیر!
زندگیِ جوامع انسانی مانند دنیای منظم ریاضی یا شیمی نیست که با «اعتماد بر ذهنِ خود» جلو برویم و آنچه گمان می کردیم بشود.
به بیانی: والتر چه فکر می کردی و چه شد!
تعبیر عجیبی سعدی علیه الرحمه دارد و آن «سایبانِ حُسنِ عمل» است. و عجب تعبیری! آقای سعدی یک جایی می گوید:
بر«سایبانِ حُسنِ عمل» اعتماد نیست/
سعدی مگر به سایۀ لطفِ خدا رود
شیمی دانِ باهوش و نابغه داستانِ ما، یا ریاضیدانِ شهردارِ ما به «سایبانِ حُسنِ عمل» خود اعتماد دارند. اما در دنیای واقعی، اتفاقات جورِ دیگری جلو می رود. انتهایِ یک ماجرایِ بزرگ، به خون ختم می شود و آقای نابغه همچنان گمان می کند: من که قصدِ بدی نداشتم؛ پس چرا چنین شد؟!
مشابهتِ دیگرِ این نوابغ با هم (علاوه بر اعتماد به نفس زیاد)، ارزیابیِ غلط از حجمِ تباهی و شرارتِ آدمهای بیرونِ اتاقشان است. آدمهایی که براحتی دست به نابود کردن زندگیِ دیگران می زنند. آدمهایی که در عبور از مرزهای پلیدی به جاهایی رسیده اند که ذهنِ یک نابغه، (به رغم نبوغ) حتی تصوّرش را هم نمی تواند داشته باشد... خباثتِ افرادِ پیرامون را دستِ کم گرفتن.
سه- زندگی آمریکایی و پدیدۀ «مستاصل شدن»
حدود چهل درصد جامعه آمریکا به شکل پی-چک به پی-چک (حقوق به حقوق) زندگی می کند.
دانشمند شیمی، با آن حقوقِ معلمی دبیرستان، به شکل ماه به ماه روزها را سپری کرده. زحمت کشیده، اما اندوخته ای ندارد و حال که سرطان گلویش گرفته در برابر یک پرسش است که «بعد از من فرزندانم چه؟». حکایت همان که می گوید: تَرَکُوا مِن خَلفِهِم ذُرّیَّهً ضِعافاً خافوا علیهم. می ترسد. خافوا علیهم شده.
اوجِ هنرمندی این سریال، ظرافت و مهارت در نشان دادنِ «استیصال» در زندگیِ طبقه متوسط آمریکایی است. طبقه صدوپنجاه میلیون نفره ای که با ساختارهایِ مالی کشور آمریکا، ماه به ماه را «دوام» می آورند اما یک رویداد (مثلا یک بیماری جدی یا یک جرّاحی) می تواند روندِ این زندگیِ مالیِ شکننده را برای خانواده، زیر و رو کند. قسمتهای آغازین فصل اول سریال، اوج فشار روحی که به زندگی طبقه متوسط وارد می شود را در سکانسهایی بسیار ظریف به تصویر کشیده است. خانواده ای که بیست دلار هم برایش بیست دلار است. بیست دلار، رقمی است.
اما بازگردیم به همان بحث نبوغ. نابغۀ مستاصلِ داستان ما، در فضایی معلق بینِ نادیده شدن و استیصال، «بد» می شود. درست است که سهم آقای نابغه از این تراژدی، «توجیه» بوده است ولی، «سهمِ اطرافیان» هم کمتر از او شاید نباشد.
در این روزگار کرونایی، فرصت اگر کردید دیدن «برکینگ بد» می تواند یک گزینه باشد (هرچند که گاه خشونتِ موجود در داستان آزاردهنده می شود). یک موسیقی متن فوق العاده به همراه فهرستی از سکانسهای درخشان در کنار داستانی که محور آن «تاسف» است و دریغ.
دست مریزاد وینس گیلیگان با این سریال ساختنت!
پی نوشت:
1- سریال برای مشاهده در منزل و با حضور کودکان و نوجوانان مناسب نیست.
2- نام سریال را به فارسی "از راه به در شدن" یا "قانونشکن" ترجمه کرده اند که به دلیل شهرت به نام اصلی، در این متن از همان نام اصلی استفاده شده است.
نظر شما