نزهت بادی: در یادداشتی که قبلا درباره «شبکه اجتماعی» نوشتم از این منظر به فیلم نگاه کردم که چطور عقدهها و کمبودها میتواند منجر به انفجار نوعی نبوغ و خلاقیت شود که هم سازنده باشد و هم تخریبگر. این بار میخواهیم از این جهت به فیلم نزدیک شویم که فیلم چطور وجوه متناقض ارتباط در دنیای معاصر و مدرن را بازمیتاباند.
خاصیت فیلمهای خوب این است که از هر طرف به آن نگاه کنیم جنبهها و رویکردهای تازهای در آن مییابیم، بدون اینکه موضوعات جدید، وجوهی را که قبلا پیدا کرده بودیم، نفی کند، بلکه دامنه مفاهیم خود را تکمیل میکند و وسعت میبخشد.
اگر کل ماجرای شکلگیری فیسبوک را که به نظر می رسد فیلم بر اساس آن ساخته شده، در نظر بگیریم، میبینیم «شبکه اجتماعی» بیش از آنکه به پدیده فیسبوک بپردازد درباره دورانی است که دیگر مرزی برای ارتباط با کل دنیا وجود ندارد، فاصلهها و محدودیتها از میان رفته، جهان با همه وسعت و گستردگیاش در قاب کوچک مانیتورها خلاصه شده و آدمها میتوانند از داخل اتاق شخصیشان به درون اجتماع جهانی راه باز کنند، ارتباطهایشان را گسترش دهند، دنیای بزرگتری برای خود بسازند و هر طور دلشان میخواهد در آن زندگی کنند.
درواقع چیزی که بزرگترین شبکه اینترنتی دنیا را تحت تاثیر قرار داده، برآمده از ناتوانی در برقراری یک رابطه دوستی است. وقتی مارک زاکربرگ از سوی جامعه اطرافش رانده میشود، بجای اینکه بکوشد خود را با اجتماع اطرافش تطبیق دهد، ترجیح میدهد دنیای جدید خود را بسازد. درواقع، راهاندازی فیس بوک جبران ارتباطهای ازدسترفته مارک در زندگی است.
البته با بدبینی که از دیوید فینچر سراغ داریم انتظار می رود جهان مجازی را هم به اندازه دنیای واقعی هراسناک نشان دهد. در دنیای که حریمی وجود ندارد و چهاردیواری امن خانهها به چهارگوشه مانیتورها تقلیل یافته، آدمها میتوانند غیرقابلاعتمادتر و تهدیدکنندهتر به نظر برسند.
به نظرم هیچکس به اندازه فینچر در این فیلمش نتوانسته مقتضیات زمانه خود را درک کند و آن را به درستی ارائه دهد. اینکه در زندگی امروز برای رسیدن به دنیای بزرگتر باید از چیزهای بزرگ گذشت. فقط باید دید به دست آوردن چه چیزهایی ارزش از دست دادن چیزهای دیگر را دارد.
مارک زاکربرگ برای گشایش یک شبکه ارتباطی وسیع در دنیا شانس زندگی عاشقانه در کنار دختر محبوبش را از دست میدهد. هر چند ما میدانیم او همه این کارها را برای این می کند که بتواند رابطهای را که در دنیای واقعی نتوانسته با او برقرار کند، در دنیای مجازی به دست آورد.
صحنه پایانی که مارک به تصویر اریکا بر صفحه مانیتورش خیره شده و میکوشد از طرق اینترنت به او وصل شود، یکی از بهترین لحظات برای ترسیم وجوه متناقض ارتباط در روزگار کنونی ماست. کسی که موجب دوستی و ارتباط میلیونها نفر در دنیا شده، خودش نمیتواند به تنها کسی که دوستش دارد مرتبط شود. بنابراین بعد از راهاندازی فیس بوک و یافتن دوستان بیشمار، نه فقط از تنهایی مارک کاسته نمیشود، بلکه باز هم نمیتواند امکان برقراری ارتباط با دختر مورد علاقهاش را بیابد.
چون زندگی در دنیاهای بزرگتر و ارتباطهای وسیعتر سخت است و ظرفیت بیشتری را میطلبد و اگر نتوان از حریم شخصی و احساسات خود و دیگران محافظت کرد، خیلی چیزهای مهم به خطر خواهد افتاد که گاهی غیرقابلجبران است.
فکرش را بکنید، اگر مارک بجای قرار دادن آن مطلب غیراخلاقی درباره اریکا که او را از خود راند، یک پیام عاشقانه گذاشته بود، شاید دیگر میلیونر نابغه ما به یک آدم تنها و منزوی که حسرت یک ارتباط ساده را در زندگی معمولی و در میان مردم میخورد، تبدیل نمی شد.
کسانی که از طرفداران همیشگی فینچر هستند، شاید از این همه سادگی در روایت و ساختار فیلم غافلگیر شوند و احساس کنند نمیتوانند چیزی را در فیلم بیابند که باعث علاقهشان شود، اما این فیلمی است که با قصهای بدون چرخشهایی عجیب و غریب و قابهایی عادی و متعارف، فضایی را میسازد که در تمام طول فیلم احساس میکنیم مارک در اتاقک مانیتورش که جهانی را به روی او میگشاید، زندانی شده است.
اصلابا چنین فرم ساده و متعارفی است که میتوان از راههای مختلف وارد دنیای پیچیده درون فیلم شد و از جهات مختلف آن را نگریست و هر بار چیز تازهای یافت.
54
نظر شما