علی‌اکبر استاداسدی در جنگ هم رانندگی آمبولانس را تجربه کرده، هم رانندگی تانک.

میثم بهرامی / وقتی کلاس سوم نظری را گذراندم می‌خواستم به خدمت سربازی بروم. پدرم گفت چون فوتبالت خوب است می‌توانی به تیم‌های نظامی بروی. گفتم نه، می‌خواهم زود به سربازی بروم و مهم نیست کجا بیفتم. چون از مکانیکی هم سر درمی‌آوردم، من را بردند جبهه. 28 ماه در جبهه بودم. آن اوایل پشت جبهه ماشین‌های جنگی را تعمیر می‌کردم. بعد شدم راننده آمبولانس و بعد که نیرو کم شد، دیگر هر ماشینی می‌رسید به من می‌دادند که پشتش بنشینم. درصد زیادی از آن روزها را راننده تانک بودم. تمام دوران خدمت سربازی‌ام را در شلمچه گذراندم. متولد سال 1334 در شهر تبریز هستم و بلافاصله بعد از گذراندن خدمت سربازی، زمانی که 22 سالم بود، فوتبال را شروع کردم. اولین تیم باشگاهی‌ام ماشین‌سازی تبریز بود. نسبت به بقیه فوتبالیست‌ها کمی دیر سراغ این رشته آمدم. وقتی خدمت سربازی‌ام را تمام کردم، پدرم که در کارخانه ماشین‌سازی کار می‌کرد پیشنهاد کرد به تیم ماشین‌سازی بروم و با آن‌ها تمرین کنم. من آن موقع دنبال کار می‌گشتم. می‌گفتند کارخانه ماشین‌سازی به افرادی که فوتبالیست باشند و برای تیم ماشین‌سازی انتخاب شوند کار می‌دهد و من هم به همین دلیل به ماشین‌سازی رفتم. در اصل انگیزه اصلی من از رفتن به تیم ماشین‌سازی این بود که در کارخانه ماشین‌سازی شغلی پیدا کنم نه این‌که فوتبالیست بشوم. البته قبل از آن در زمین‌های خاکی بازی می‌کردم اما نه به صورت رسمی. این‌طوری شد که رفتم به ماشین‌سازی و بعد از یکی دو ماهی که با این تیم تمرین کردم، با من قرارداد بستند. گفتند بازی‌ات خوب است و می‌خواهیم عضو تیم فوتبال ما بشوی. تا قبل از آن اصلا هیچ انگیزه‌ای نداشتم که فوتبالیست بشوم. قبل از این‌که برای پیدا کردن کار به ماشین‌سازی بروم، والیبال بازی می‌کردم. چهار سال عضو تیم منتخب تبریز بودم و در مسابقه‌های این تیم شرکت می‌کردم. در والیبال پاسور بودم. اگر والیبال را ادامه می‌دادم به هیچ جایی نمی‌رسیدم. البته ممکن بود با ادامه دادن والیبال، به تیم ملی هم برسم اما از نظر مالی نمی‌توانستم با والیبال زندگی‌ام را بگذرانم. همین الان که والیبال ایران حرفه‌ای شده از پول خبری نیست و تنها چند نفر در والیبال ایران هستند که پول خوب می‌گیرند، چه برسد به آن موقع که والیبال اصلا حرفه‌ای نبود و پولی هم در آن وجود نداشت.

آن موقع ماشین‌سازی دنبال فوتبالیست‌ها بود. البته آن سال‌ها در فوتبال هم پولی نبود. برای همین کارخانه ماشین‌سازی که دنبال بازیکن فوتبال می‌گشت، یک کاری هم به فوتبالیست‌هایش می‌داد و یک حقوق کمی هم به خاطر کارشان پرداخت می‌کرد. من هفت سال در ماشین‌سازی بودم و اولین سالی که عضو این تیم شدم ماهی 500 تومان حقوق می‌گرفتم. یعنی در کل یک سال فقط 6 هزار تومان به من حقوق می‌دادند. بعد از 6 سال وقتی ناصر حجازی آمد ماشین‌سازی، تازه قرارداد ما شد 70 هزار تومان. یک سال از حضور ناصرخان در ماشین‌سازی می‌گذشت که ذوب‌آهن پیشنهاد داد 12 میلیون تومان بگیرم و برای این تیم بازی کنم. این موضوع را با ناصر حجازی در میان گذاشتم و گفت برو. گفتم می‌خواهم برای تیم شما بازی کنم که گفت نه، تو 29 سالت است و باید پول دربیاوری. من هم به ذوب‌آهن رفتم. البته آن موقع استقلال هم من را می‌خواست اما آن‌ها 8-9 میلیون می‌دادند. به نظر من کسی که می‌خواهد به استقلال و پرسپولیس برود باید نهایتا 25 سال داشته باشد تا وقتی که مشهور شد به تیم‌های دیگر برود و پول دربیاورد. اما من 29 ساله بودم و صلاح دیدم به ذوب‌آهن بروم تا پول بیشتری بگیرم.

وقتی بعد از 7 سال از ماشین‌سازی جدا شدم به ذوب‌آهن اصفهان رفتم و 3 سال در این تیم بازی کردم. آن موقع سرمربی ذوب‌آهن آقای بهرام عاطف بود. در دو سال بعد هم آقایان رسول کربکندی، محمود یاوری و ناصر حجازی سرمربی ذوب‌آهن شدند. وقتی دو سال در ذوب‌آهن بازی کردم می‌خواستم به تبریز برگردم و برای تراکتورسازی بازی کنم. اما وقتی دیدم ناصر حجازی سرمربی ذوب‌آهن شده منصرف شدم و یک سال دیگر هم در ذوب‌آهن ماندم. البته خوب هم شد که این اتفاق افتاد. چون آن موقع تراکتورسازی و ماشین‌سازی مثل استقلال و پرسپولیس بودند و اگر بازیکن یکی از آن‌ها به تیم دیگر می‌رفت، تماشاگرانش ناراحت می‌شدند. من هم که در ماشین‌سازی اوج گرفته بودم، اگر به تراکتورسازی می‌رفتم باعث ناراحتی هواداران می‌شدم. بعد از ذوب‌آهن آمدم به تبریز و فوتبال را کنار گذاشتم. فکر کنم من یکی از معدود بازیکنان ایران باشم که تنها در دو تیم به صورت ثابت بازی کرده‌ام. آن مقطعی هم که با تراکتورسازی به هندوستان رفتم، یار کمکی بودم و هرگز قصد نداشتم به طور ثابت بازیکن این تیم باشم.

در آن 7 سالی که در ماشین‌سازی بازی می‌کردم، چند بار توسط آقای علی پروین که سرمربی‌گری تیم ملی را برعهده داشت به اردوی تیم ملی دعوت شدم. یک بار سال 74 و یک بار هم سال 75 بود که به تیم ملی بزرگسالان دعوت شدم اما هر دو دفعه خط خوردم. 5-6 بار هم به تیم ملی امیدها دعوت شدم که هر بار به اردوی تیم امید می‌رفتم و شناسنامه‌ام را نشان می‌دادم، می‌فهمیدند سنم به امیدها نمی‌خورد. چون من تازه در فوتبال ایران مطرح شده بودم و تا قبل از آن کسی اسمم را نشنیده بود، فکر می‌کردند سنم کم است و به همین دلیل بود که چند بار برای اردوی تیم ملی امید دعوتم کردند. سرانجام زمانی که آقای مایلی‌کهن سرمربی تیم ملی شد به اردو دعوت شدم و خط نخوردم. آن زمان به عنوان بازیکن کمکی تراکتورسازی همراه این تیم به جام میلز هندوستان رفتم. در آن جام قهرمان شدیم و وقتی به ایران برمی‌گشتیم بچه‌ها می‌گفتند اسمت در لیست تیم ملی است. آن‌ها از طریق آشنایان خود در ایران که تلویزیون را می‌دیدند فهمیدند من در لیست تیم ملی هستم. به اردوی تیم ملی رفتم و با نظر مثبت آقای مایلی‌کهن، بازیکن فیکس تیم ملی شدم. آقای حجازی نقش زیادی در دعوت شدن من به تیم ملی داشت. ناصرخان سفارشم را کرد که به تیم ملی دعوت شوم.

او به سرمربی تیم ملی گفت از دعوت کردن من پشیمان نخواهد شد. کلا ناصرخان خیلی من را دوست داشت و تاثیر بسیار مثبتی روی من گذاشت. شاید اگر ایشان من را آن‌قدر دوست نداشت و سفارشم را نمی‌کرد هیچ وقت این همه پیشرفت نمی‌کردم. من 51 بازی ملی دارم. برای تیم ملی گل نزدم اما یک گل به خودمان زدم. در مسابقه‌های مقدماتی جام جهانی وقتی مقابل ژاپن ژاپن بازی می‌کردیم و عابدزاده در دروازه بود، توپ را وارد دروازه تیم ملی ایران کردم اما وقتی داور گفت آفساید بوده، رنگ و رویم باز شد. آخرین بازی ملی‌ام مقابل استرالیا بود. در همان دو مسابقه‌ای که منجر به صعود ایران به جام جهانی 1998 فرانسه شد. بعد هم با تیم ملی به جام جهانی فرانسه رفتم اما در فرانسه فرصت نکردم که بازی کنم. با این‌که در فرانسه بازی نکردم، ناراحت نشدم چون همین که در لیست تیم ملی برای جام جهانی بودم برایم کفایت می‌کرد. آن موقعی که فوتبال را شروع کردم به دوستانم می‌گفتم من به تیم ملی می‌رسم و فیکس هم بازی می‌کنم. اما دوستانم می‌خندیدند. من آن موقع سخت تمرین می‌کردم. می‌دانستم چون شهرستانی هستم نسبت به تهرانی‌ها سخت‌تر به تیم ملی می‌رسم. برای همین خیلی تمرین می‌کردم. آن موقعی که ایویچ سرمربی تیم ملی شده بود، وقتی داشتیم تمرین بدنسازی انجام می‌دادیم، بدن من را دید و زد زیر خنده. گفت استاداسدی مثل کماندوها می‌ماند. برای بعضی از حرکت‌ها بچه‌ها 30 کیلو وزنه می‌گذاشتند اما من همان حرکت را با 120 کیلو وزنه می‌زدم. آخرش هم ایویچ آمد به من گفت وقتی تمرین بدنسازی داریم نمی‌خواهد تو بیایی. برو هتل و استراحت کن و فقط بعد از ظهرها بیا برای تمرین‌های تاکتیکی.

فوتبال را که کنار گذاشتم، یک مدرسه فوتبال زدم. بعد هم آمدم به دنیای مربی‌گری. یک سال دستیار آقای شیخ‌لاری در تیم ماشین‌سازی بودم. بعد هم که دستیار فرهاد کاظمی در فولادگستر تبریز شدم. من کلاس‌های مربی‌گری درجه C و B را هم گذرانده‌ام. البته قبل از رفتن به کلاس‌های مربی‌گری هم به مربی‌گری علاقه داشتم. وقتی ایویچ سرمربی تیم ملی بود من از تمرین‌های او یادداشت‌برداری می‌کردم.

40

کد خبر 139306

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 12
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۰۵:۱۵ - ۱۳۹۰/۰۱/۱۰
    2 4
    متولد 1334، بعد از سربازی که 22 ساله شدند! فوتبال را شروع کردند آنهم با 28 ماه خدمت در منطقه ، برادر من 22 سالگی ایشان میشود سال 1354 یعنی جنگ ابران و عراق از سال 1352 شروع شد!؟ حتما سال 1350 هم انقلاب شد!!؟؟
  • بدون نام IR ۰۶:۴۵ - ۱۳۹۰/۰۱/۱۰
    1 0
    دبیر سرویس ورزشی: با پوزش از خوانندگان محترم، متاسفانه به دلیل اشتباه ما در نگارش متن زندگی نامه به جای سال 1346 ، سال 1334 برای تولد اکبر استاد اسدی قید شده است. مجددا از این اشتباه و دیگر اشتباهات تایپی که به دلیل فشار کاری نوروزی رخ داده از شما کاربران محترم پوزش می طلبیم. با تشکر فرهاد عشوندی
  • توكلي IR ۰۷:۱۰ - ۱۳۹۰/۰۱/۱۰
    1 0
    باسلام،درودوآفرين بر انتخاب شمازيرا اين متن جالب،براي خواننده هوده دارد اميدواريم همه كساني كه براي ايران سعادت و خوبي مي خواهند سعادتمند و سعادت آفرين باشند
  • آرین IR ۰۷:۲۹ - ۱۳۹۰/۰۱/۱۰
    3 1
    اشتباه پیش می آید مهم نیست. ما هیچ وقت آن گل به خودیه زیبای استاداسدی به عابد زاده را که با هد شیرجه ای توپ را به تور دروازه ایران دوخت فراموش نمی کنیم
  • بدون نام AU ۰۸:۳۳ - ۱۳۹۰/۰۱/۱۰
    5 1
    استاد اسدی یکی از بازیکن های با اخلاق و زحمت کش بود که به خاطر لیاقت و توانایی های خودش به تیم ملی رسید و مثل بازیکن های امروزی هم اهل قر و فر و ماتیک و سرخاب هم نبود
  • جعفر عليمحمد پور IR ۰۹:۱۹ - ۱۳۹۰/۰۱/۱۰
    5 0
    آفرين بر غيرتت كه مثل تانك در دفاع ميايستادي و آفرين به مردانگيت كه همه چيز را بدون سانسور و خود نمائي بيان كردي
  • مهسا A1 ۰۹:۲۴ - ۱۳۹۰/۰۱/۱۰
    5 1
    استاد اسدي يكي از دوست داشتني ترين بازيكنان ايران بود يادش بخير
  • بهراد GB ۰۹:۲۷ - ۱۳۹۰/۰۱/۱۰
    3 0
    مرسی، بابت اون گل به خودی. چیزی که هیچوقت فراموش نمیکنیم اون گل شیرجه سر زیبا است. چون گل هم نشد در عمل هیچ خاطره بدی نگذاشت و همش خاطره خوب شد. ممنون بابت این همه صفا و دوستی
  • بچه هاي فارس IR ۰۴:۰۲ - ۱۳۹۰/۰۱/۱۴
    4 1
    واقعا دفاع مستحكمي بود و گلزن و بعد از استاد اسدي جايگزين مناسبي در تيم ملي نبود . يادش بخير
  • بدون نام A1 ۰۶:۳۶ - ۱۳۹۰/۰۱/۱۴
    2 2
    تو و كريم بهترين بوديد . چقدر مي خنديديم ! راستي.... تا حالا به يه سريال 90 قسمتي فكر كردي ؟!
  • وحید IR ۱۱:۳۱ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۶
    4 1
    خسته نباشی استاد واقعا از ته دل میگم اون سالها که تو تیم ملی بازی میکردی خیلی دوست داشتم هرجا هستی موفق باشی
  • شريفي IR ۱۴:۵۵ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۶
    6 1
    كمتر بازيكني مثل استاداسدي هست كه همه او را دوست داشته باشند دردفاع هيچكس اجازه ورود نداشت حتما ناكام ميماند صداقت و خوش روئي از نكات بارز او بود