عکس|یک سوپرمارکتی خاص و یک فروشنده خیلی خاص

خبرنیوز نوشت:15 ساعت کار برای یک پیرزن 75 ساله که سالم است و در عمرش تنها یک بار به پزشک مراجعه کرده که آنهم برای دردگوش بوده است .

این سوپرمارکت قدیمی از ساعت 6 صبح تا 9 شب یکسره باز است.فروشنده این سوپرمارکت قدیمی هم همین سوژه گزارش ماست.

یک پیرزن زحمت کش 75 ساله

سواد ندارد اما آن قدر تجربه دارد که به سرعت مشتری ها را راه بیاندازد. نوشته ای را نشانش می دهم نمی تواند بخواند.اما وقتی می پرسم اگر یک اسکناس 5 هزارتومانی به شما بدهم و یک جنس 600 تومانی بخرم، چقدر باید به من باز گردانید؟ بلافاصله می گوید 4400تومان!

از 15 سالگی در همین سوپرمارکتی کار کرد. بعداز ازدواج هم شوهرش کمک حالش شد ؛ اینگونه که او مسئول خرید بود اما هیچ گاه به عنوان فروشنده در مغازه حضور نیافت.

شوهر پیرزن اکنون سه سال است که سکته کرده و افتاده کنار خانه تا پیرزن قصه ما که از دار دنیا سه دختر دارد و هر سه آنها را به خانه بخت فرستاده،تنهاتر از همیشه باشد.

اینجا سیگارِ فروشی نداریم

نکته جالب آنکه مغازه او شاید تنها سوپرمارکتی باشد که سیگار ندارد. او طی این 60 سال مغازه داری،حتی یک نخ سیگار هم نفروخته،یعنی اصلا سیگار نداشته که بخواهد بفروشد. باور قلبی اش را بیان می کند و می گوید :«سیگار برای بدن مضر است.جوان ها را معتاد می کند. مقدماتی است برای به آتش کشیده شدن زندگی جوان ها،من اگر سیگار بفروشم به آتش زدن زندگی اشان کمک کرده ام».

با وجود کهولت سن و بی سوادی اما فکر و اندیشه ای روشن دارد به راحتی و سرعت به سوالاتم پاسخ می گوید. طوری که احساس نمی کنم آنکه در برابرم ایستاده یک پیرزن بی سواد 75 ساله است.

البته بی سوادی او تنها در خواندن و نوشتن است وگرنه از خیلی جهات قطعا از من و امثال من باسواد تر است. از برخی جوانان امروز خیلی دلگیر است. به جایش جوانان قدیم را ستایش می کند:«بعضی از جوان های امروزی زیر ابرو بر می دارند.اصلا حرکاتی انجام می دهند که مرد بودنشان زیر سوال می رود. جوان هم جوان های قدیم ،مرد بودند به خدا».

راز سلامتی ام این است

راز سالم بودنش را می پرسم:«غذاهای پختنی را اصلا نمی خورم.گوشت نمی خورم.بیشتر از لبنیات استفاده می کنم.طی این 75 سال فقط برای دردگوشم به پزشک مراجعه کردم که آن هم مربوط به 40 سال پیش است».

از رونق کار و بارش می پرسم:«دست زیاد شده اما خدا را شکر کاروبار خوب است. من راضی ام به رضای خدا، همین که زندگی خودم و همسر بیمارم می چرخد شاکر خداوند هستم».

می لرزید و البته به روی من می خندید…

این گزارش مربوط به یکی از زمستان های گذشته است. ساعت 8 صبح که من برای تهیه گزارش مراجعه کردم هوا بسیار سرد بود چه رسد به دو ساعت قبل تر،یعنی ساعت 6. به او می گویم ،مادر! سردت نمی شود در این مغازه که محفظه آنچنانی ندارد. می گوید: «خودم را حسابی می پوشانم ، سردم نمی شود.فقط پایم یخ می کند هر چه هم که پاهایم را می پوشانم اما نمی دانم چرا باز یخ می کند».

او این حرف ها را می زد و من می دانستم که درد این پاهای رنجور اما با ثبات حالا دیگر به خاطر خستگی است، خستگی در ایستادگی است.ایستادگی برای زندگی و ایستادگی برای به دست آوردن نان حلال، ایستادگی به خاطر حفاظت از همسری که سه سال در بستر بیماری آرمیده و دیگر کاری از دستش بر نمی آید که انجام دهد و البته به خاطر ایستادن های زیاد.ایستادن هایی که یک ساعتش را من دیدم و وقتی از خودش هم سوال کردم گفت که به دلیل شرایط کاری اغلب ساعت ها را می ایستد و کارش را انجام می دهد.

توان ترک آنجا و آن مغازه کوچک را ندارم.دوست دارم آنجا باشم و کارکردنش را ببینم.دوست دارم آنجا باشم و برای روزها و ساعت های خستگی ام از او انرژی بگیرم.دوست دارم آنجا باشم و حرف ها و تجربه های بیشتری یاد بگیرم.

اما باید آنجا را ترک کنم. پیرزن به من گفت که خود را پوشانده و سردش نیست اما من در تمام طول این یک ساعت دیدم که چگونه می لرزید و البته به روی من می خندید…

1717

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 1413949

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 3
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • IR ۰۹:۰۸ - ۱۳۹۹/۰۵/۰۴
    24 0
    خوب بودن ربطي به قديم و جديد نداره و دم همه آدمهاي مشتي، گرم. چه زن باشند و چه مرد.
  • IR ۰۹:۱۷ - ۱۳۹۹/۰۵/۰۴
    0 20
    مزخرفات. چرنديات. اينها شده خبر
  • محسن IR ۰۹:۲۷ - ۱۳۹۹/۰۵/۰۴
    11 0
    اي كاش به موقعيت جغرافيايي داستان هم اشاره مي كرديد.ضمن اينكه گزارش مربوط به حداقل شش ماهه پيشه.