در یک تحلیل تطبیقی میتوان گونه شناسی روشنفکران ایرانی را با توجه به مدرسه علوم سیاسی و نیروها و رویکردهای غالب در 118 سال که از تاسیس آن می گذرد انجام داد. تا کنون ماجرای رویارویی روشنفکران ایرانی با اندیشهی جدید غربی از زوایای مختلفی دیده شده است. بیشتر دستهبندیهای گفتمان روشنفکری ایرانی بر پایهی دورهبندی تاریخی نهضت مشروطیت، آغاز سلطنت محمدرضاشاه و پیروزی انقلاب اسلامی انجام شده است.
در یکی از این تقسیمبندیها که با محوریت «سنت» و مواجهه با آن انجام گرفته، سه دورهی روشنفکری متمایز شده است. در دورهی نخست روشنفکران ایرانی از زمان فراهم آمدن مقدمات نهضت مشروطهخواهی تا پایان سلطنت رضاشاه پهلوی، حامیگفتمان «نسخ سنت» هستند و لاجرم در پی جذب حداکثری نعمات تمدن غربی هستند. در دورهی دوم که با اشغال ایران توسط قوای متفقین در شهریور 1320 آغاز میشود و تا فروپاشی نظام شاهنشاهی ادامه مییابد، روشنفکران در گفتمان «احیای سنت» مشارکت دارند و در کار شناسایی مضرات تمدن غرب هستند. در دورهی سوم و همزمان با استقرار جمهوری اسلامی نیز گفتمان «تجدید سنت» از سوی روشنفکری ایرانی با ترکیب دو گفتمان پیشین مطرح میشود. گونهی دیگری از تقسیمبندی با محوریت «غرب» نیز انجام شده که الزاما منطبق بر دورههای تاریخی سهگانه نیست و مواجههی عام روشنفکران ایرانی با اندیشهی غربی را در چهار دسته تقسیمبندی کرده است.
در این تقسیمبندی «سنتگرایی و غربستیزی»، «نوسازیخواهی و غربزدگی»، «نوگرایی و غربگرایی» و نهایتا «نواندیشی و غربپژوهی» به عنوان رویکردهای کلی روشنفکران به تجدد مطرح شده است. اما در یک گونهشناسی استراتژیک که به نظر میرسد صائبترین دستهبندی نیز به شمار میرود، رجال مشروطهخواه جزء دستهی نخستی از روشنفکران هستند که در مسیر اندیشهی قانونخواهی و ترویج علم قرار دارند. دسته دوم روشنفکرانی هستند که تجددطلبی اقتدارگرایانه را ذیل سلطنت رضاشاه پیگیری میکنند و دسته سوم را روشنفکرانی تشکیل میدهند که با جمع میان سوسیالیسم و ارزشهای سنتی، تجددگرایی وارونه را مطمح نظر خویش قرار دادهاند. اگر روشنفکران نسل نخست با امعان نظر به وجوهی از لیبرالیسم و رویدادهایی نظیر انقلاب کبیر فرانسه، پیامآور تجددخواهی برای جامعهی ایرانی شدند و روشنفکران نسل دوم تجددخواهی را به صورتی اقتدارگرایانه پیگیری کردند، روشنفکران نسل سوم با عصیان بر هر دو شیوهی روشنفکری، با مطمح نظر قرار دادن سوسیالیسم، بازگشت به خویشتن، شرقگرایی و در مواردی اسلامگرایی را تبیین کردند. در واقع تجویز نسخههای تجددستیزانه در بستر رویکردهای رومانتیک و انتقادی خصلت اصلی روشنفکران از شهریور 1320 تا برآمدن انقلاب 1357 است. بروز گرایشات ایدئولوژیک نزد روشنفکران این دوره عامل مهمی در بنیادگذاری یک سوء تفاهم فکری درازمدت و همچنین عدم ایجاد تفاهم تئوریک با غرب شد. این روشنفکران با اینکه فضل تاخر نسبت به روشنفکران دورهی مشروطه داشتند، نتوانستند از آگاهی عمومی به وجود آمده در نزاع فکری که مشروطهخواهان با هواداران استبداد مطلقه و مشروعه داشتند، بهره بگیرند و با اینکه میتوانستند با ایستادن بر دوش آنها، بر تبحر و تشخص خویش بیفزایند و افقهای بلندتری را ببینند، چشمان خود را بر تجربهی تجددخواهی در مشروطه بستند و با تاکید بر وجوه استعماری مغربزمین، ستیزهجویی با تجدد را در دستور کار خود قرار دادند.
سه چهرهی نامدار مدرسه علوم سیاسی و دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران به عنوان جانشین آن در 118 سال اخیر، نماینده سه دیدگاه هستند که کمابیش ذیل تقسیم بندی های روشنفکری هم قرار میگیرند. محمد علی فروغی متعلق به جناحی از این مدرسه است که در بخشی از تجربه درازدامن خویش هوادار تجددخواهی سیاسی آمرانه و در بخش دیگر، طرفدار تجدد فلسفی و عالمانه بوده است. حمید عنایت را می توان با تسامح در کنار روشنفکرانی نظیر آل احمد و شریعتی قرار داد که ضمن موضع انتقادی در برابر تجدد غربگرایانه، منادی وجوهی از اندیشه هویتگرایانه نیز بود. جواد طباطبایی نیز به عنوان جناح متاخر این مدرسه، نظریهپرداز تجدد ایرانی است. اگر فروغی به عنوان نماد جناح نخست مدرسه علوم سیاسی، اندیشمندی ادیب بود، حمید عنایت به مثابه مصداق جناح دوم مدرسه، روشنفکری عمیق بود و جواد طباطبایی به مثابه تمثیل جناح سوم مدرسه علوم سیاسی، فیلسوفی دقیق است که با نقد میراث این مدرسه، با اینکه به سبب اخراج ناعادلانه در اوایل دهه هفتاد خورشیدی، در وضعیتی دوگانه در برابر آن قرار دارد، از بیرون مدرسه، بار ارتقاء مسئله این مدرسه، را بر عهده گرفته است.
* نویسنده و روزنامه نگار حوزه اندیشه
نظر شما