برخی از ناظران به گونهای از تظاهرات و تجمعات روز جمعه بغداد و استانهای دیگر عراق گذشتند انگار که یک حادثه گذرا بوده است. در حالی که تمامی شواهد حاکی از آن است که این تظاهرات حلقهای از سلسله درگیریها بر سر قدرت نه میان طرفهای سیاسی فعال در عرصه سیاسی بلکه جریانی رادیکال خارج از رقابتهای سیاسی جاری در کشور بود، جریانی که اعتقادی به رقابت و اصول دموکراسی ندارد و میخواهد فقط به هر قیمتی شده به قدرت بازگردد. جریانی کاملا متضاد با وضعیت جاری عراق که تنها در صورتی میتواند به قدرت برسد که نظام فعلی را سرنگون کند. این جریان متضاد ارزش سیاسی بسیاری برای ایالات متحده داشته است. برای همین هم امریکا تلاش کرده دوستی خود را با آن حفظ کند یا لا اقل دشمن آن نباشد. این جریان متضاد جریانی جز حزب بعث نیست که تلاش میکند با رویکردی جدید مجددا به قدرت بازگردد و برای رسیدن به این هدف قصد دارد یک بار برای همیشه از انتخابات استفاده کند و مجددا قدرت را قبضه کند. تنش و اضطراب و درگیریهای داخلی نیز بهترین فرصت را برای بهرهبرداری از قدرت برایش فراهم میکند.
تلاش بعثیها برای بازگشت به قدرت چیز مخفی نیست، یک همپیمان استراتژیک مهم هم دارند، القاعده.
زمینههای همکاری بعثیها با القاعده در زمان صدام حسین مهیا شد. در سال 2000 صدام دریافت که حمله امریکا به عراق را باید جدی بگیرد از این رو از جهادیهای القاعده خواست که به عراق بیایند. این دعوت با شوق و ذوق افغانیهای جهادی که به دنبال یک جبهه جدید مبارزه بودند، مواجه شد. آنها به عراق آمدند و با سازمانهای امنیت، امنیت ویژه، فدائیان صدام، نیروهای نخبه گارد جمهوری و واحدهای عملیات ویژه یک مجموعه بزرگ و هماهنگ تشکیل دادند. تقسیمبندیها نیز انجام شد: عملیات سیاسی، عملیات نظامی، عملیات رسانهای و جنگ روانی. نظام سابق سازمانهای اطلاعاتی خوب و آموزشدیدهای در اختیار داشت که دورههای خود را در آلمان، روسیه و یوگسلاوی سابق گذرانده بودند. کادرهای زبدهای که دورههای امنیتی، جنائی و تجسسی را در تمامی زمینههای "زمین سوخته"، "نسل کشی" و غیره به خوبی گذرانده بودند.
این کادرهای آموزش دیده توانستند مجموعههای بزرگی از انتحاریهای عرب را به استخدام خود در آورند و ضمن آموزش محدود به آنها در کوتاهترین زمان ممکن، راهی جبهههای تروریستیشان کنند تا بدین ترتیب به نظام جدید عراق بیشترین فشار را بیاورند تا در مقابل تضعیف آن امتیاز بگیرند.
از سویی کشورهای همسایه عراق مثل سوریه، اردن، عربستان سعودی، کشورهای خلیج فارس، سودان و لیبی به فکر بهرهبرداری از همپیمانی القاعده و بعثیها افتادند تا به سه هدف برسند، اول، صدور تروریستهای خود به خارج برای خلاص شدن از شر آنها به ویژه که القاعده شعار تغییر علیه همه آنها بدون استثنا سر داده بود. دوم، شکست دادن عملیات سیاسی جاری در عراق چرا که وارد نظام انتخاباتی مدرن شده بود در حالی که منطقه عربی با نظامهای استبدادی خود خو گرفته بود و از این میترسیدند که این رایحه تغییر از عراق به خاک آنها برسد و هدف سوم، حفظ معادله سابق طایفهای که اکثریت شیعیان همچنان تحت قیمومیت اقلیت سنی باقی بمانند. نظریهای که پیرسی کوکس، نماینده یهودی سابق بریتانیا در عراق در قبل از انقلاب 1920 بر این کشور تحمیل کرده بود. آنها با این اهداف درصدد همکاری با همپیمانی بعثی - القاعده افتادند.
این معادله در حالی شکل گرفت که از سوی دیگر توجهی به ایران نشده بود. ایرانی که پرونده هستهای خود را تازه به جریان انداخته بود و ناگهان به یک رقیب منطقهای جدی هم برای امریکا و هم برای اسرائیل که تنها با همپیمانی با امریکا توانسته بود به نقشآفرینی بپردازد، تبدیل شده بود. ظهور ایران همه این معادله را به هم ریخت. ایران مخالف سرسخت بازگشت بعثیها به قدرت بوده و تا کنون اجازه نداده پروژه بعثی - القاعده - عربی با حمایت ضمنی ایالات متحده به نتیجه برسد.
البته امریکای دوران جورج بوش خود خوب میدانست که بعثیها نمیتوانند تجربه دموکراسی که امریکاییها به دنبالش بودند را تکمیل کنند. چرا که آنها بر اساس چارچوب فرهنگی که در آن تربیت یافتهاند، اعتقادی به نظام دموکراتیک ندارند و هر کاری کنند در نهایت به حکومت فردی میرسند. از سویی چون با مردم فاصله بسیار دارند و نفرت شدید از آنها در جامعه عراق اعم از شیعیان و کردها و بخش عظیمی از سنیها وجود دارد، امریکایی به این نتیجه رسیدند که بهتر است که روابط خود را با بعثیها شکننده تعریف کنند. بدین معنا که از یک سو زیر نظر آنها فعالیت داشته باشند تا به وسیله آنها بتوانند به ایران و شیعیان همراه آن در عراق فشار بیاورند و از سوی دیگر اجازه ندهند که چندان هم قدرت بگیرند تا بخواهند نقشه آنها در عراق که به زحمت به ثبات اولیه رسیده را به هم بزنند. از این رو بعثیها ابزار فشار مناسبی در تمامی زمینهها از جمله برای همکاریهای عراقی ایرانی محسوب میشدند.
حال در این جا پرسش به وجود میآید که بعثیها از این رابطه چه سودی میبردند؟ بعثیها با حفظ رابطه با القاعده توانستند از پایتختهای به وحشت افتاده عربی از بیم نفوذ دموکراسی به طور زیرکانهای نهایت استفاده را ببرند. ضمن آن که توانستند فعالیت سیاسی، نظامی و رسانهای خود را دنبال کنند و از حمایت اداری و امنیتی کشورهای عربی در کنار میلیونها دلار پشتیبانی آنها بهره ببرند. میتوانیم بگوییم عملیات سیاسی آنها به این معادله خلاصه میشد، از یک سو استفاده از جریانهای مسلح تخریبی القاعده که نسلکشی طایفهای را در سر لوحه کار خود قرار داده بود و از سوی دیگر فعالسازی واحدهای ویژهای که در زمان صدام حسین تشکیل شده بودند تا در کنار انتحاریهای القاعده نهایت انتقام را از نظام جدید عراق و عوامل آن بگیرند. بدین ترتیب بعثیها خونریزی میکردند و امریکاییها هم ساکت بودند.
اما با روی کار آمدن اوباما و تغییر نگاهی که او به ایران داشت، این معادله نیز به هم ریخت. اوباما و کادر همراه او متعتقدند که ایران با استفاده از چارچوبهای عراق به دنبال درک مصالح پراگماتیک عالی است بنابر این تمامی اختلافها با آن قابل حل است و میتوان به تفاهم و توافق با آن رسید. به ویژه که امریکا به این نتیجه هم رسید که نمیتواند مانع حضور ایران در باشگاه هستهای جهان شود یا جلوی نفوذ منطقهای آن را حتی در میان سنیان بگیرد. از این رو در پایان 2010 یک همکاری غیر مستقیم میان ایران و امریکا برای حل مشکلات عراق به وجود آمد. افزایش نقش ایران در عراق به معنای کاهش نفوذ عربستان در عراق است. امریکاییها دریافتند متحدان آنها در ریاض جماعتی تندرو هستند که فاقد جذابیت برای جهان اسلامند. از این رو بهتر است محوریت توجه خود را از این کشور برداشته و به بدایل آن بیندیشند. در نتیجه به این معادله رسیدند که شراکت ایرانی - ترکی با امریکا بهتر از شراکت عربستانی - امریکایی - اعراب سنتی است. یعنی این که اسلامگرایان ترکیه و ایران میتوانند به حال امریکا مفیدتر باشند.
مرگ بن لادن مهر پایانی بر فعالیتهای القاعده محسوب میشود. در این میان بعثیها خود را در حالی در برابر معادله جدید منطقهای میبینند که نمیدانند با محوریت ایرانی - ترکی چه کنند. منابع خبری میگویند که بعثیها تماسهای التماسآمیز تازهای با امریکاییها برقرار کردهاند. اگر چه حداقل یک هزار نیروی القاعده که هنوز در عراق فعالند با عراقیها رابطه نزدیک دارند. استراتژی تازه بعثیها در حال حاضر عقبنشینی از کشورهای عربی انقلابزده است. از سویی امیدوارند با پیشبرد فدرالیسم برای سنیهای عراق بتوانند زمینه حضور مناسبی برای خود در بخشهای سنینشین عراق فراهم آورند.
ولی بعثیها از یک معضل بزرگ رنج میبرند و آن این که میل مفرط به فرد گرایی دارند و حمایت خود را نیز تنها از حکومتهای استبدادی میگیرند و این مسئله در نهایت آنها را به شکست خواهد کشاند. به ویژه این که خاورمیانه انقلابی عربی دیگر جایی برای آنها در نظر نگرفته است.
ترجمه: سید علی موسوی خلخالی
منبع: صوت العراق / 11 ژوئن
26251
نظر شما