گفت و گویی با کورش تشت زر ، ستاره اوایل دهه 70 ایران که می گوید برای خوشتیپی ، بهایی سنگین پرداخت. او یک دهه است که رفته تورنتوی کانادا.

 فرهاد عشوندی : کوروش تشت زر ؛ این اسم برای خیلی از جوانان عشق فوتبال دهه 70 ایران ، اسمی آشناست. پسر خوش تیپی که برای استقلال بازی می کرد و سیمای ظاهری اش حتی بر فوتبالش سایه انداخته بود و هر رفتارش برایش کلی حاشیه می ساخت. حاشیه هایی که خیلی زود فوتبالش را از مسیری عادی خارج کردند و او به پایان راه بازی اش رسید.

کوروش حالا در آستانه دهه چهارم زندگی اما در کانادا زندگی می کند. او که تحصیلکرده رشته شیمی است در تورنتو برای خود مجله دنیای ورزش منتشر می کند و یک پا روزنامه نگار شده. او همزمان به کار فروش موبایل و البته آموزش فوتبال به نوجوانان ایرانی و کانادایی به همراه کاپیتان سابق تیم ملی فوتبال یعنی نادر میراحمدیان ، مشغول است.

گفت و گو با کورش تشت زر را به کمک نادر میراحمدیان عزیز که درگیر مراسم درگذشت مادرش بود ، انجام دادیم. مصاحبه ای که خواندنش خالی از لطف نیست.

شروع فوتبالم

من فوتبالم را از سال 65 زیر نظر اردشیر لارودی شروع کردم بعد با انتخاب آقای محمد صلاحی راهی تیم جوانان استقلال شدم. یادم هست ، سال 67 هم در تیم جوانان کاپیتان بودم و هم در تیم غلامحسین مظلومی برای بزرگسالان بازی می کردم. البته کم و بیش به من فرصت می رسید اما در آن سن و سال ، اینکه تا این حد برسم برایم افتخار بزرگی بود. اولین بازی ام در تیم بزرگسالان هم سال 67 بود که به جای پرویز مظلومی وارد زمین شدم. پرویزخان آن موقع مربی ما در تیم جوانان هم بود. در این دوران در تیم ملی جوانان هم بازی می کردم و شرایطم خوب بود . یک جورهایی اتیه های فوتبال استقلال در آن سال ها بودیم. من تا سال 69 که تیم قهرمان آسیا شد در لیست جوانان و بزرگسالان استقلال بودم البته جایی در تیم قهرمان آسیا نداشتم اما فرصت بازی در کنار بزرگانی چون بیانی ها ، زرینچه ، مطلق ، چنگیز ، مظلومی ، مختاری فر ، هاشمی مقدم و... را داشتم که بودن در کنارشان برای هر کسی مثل یک رویا بود.

بازی کنار کاپیتان سیروس

سال 70 بود که کشاورز با توپی پر به فوتلبال ایران آمد . پول زیادی داشتند و می گفتند برای جذب بازیکنان ، دست به هر خرجی می زنند. خیلی از بزرگان فوتبال ایران را با وعده زمین و پول های میلیونی در تیم شان جمع کردند. از قایقران گرفته تا جواد زرینچه. من هم از این تیم پیشنهاد مالی مناسبی گرفتم و نتوانستم نه بگویم. این فرصتی شد تا بتوانم کنار خدابیامرز قایقران ،علیدوستی، انصاری فرد، شاه محمدی . دو سالی در این تیم بازی کردم و شرایط هم خیلی بد نبود. آن موقع ها اسم من خیلی سر زبان ها بود. حالا به خاطر شرایط ظاهری ام ، هم اسمم بود هم اینکه کلی حاشیه همیشه درباره ام وجود داشت. بازی در کشاورز نکات مهمی داشت.

بازی در دسته 3 برای استقلال

سال 72 بود که برگشتم استقلال . استقلال که سقوط کرد لیگ سه کامران منزوی ، سردبیر استقلال جوان به من گفت باید برگردی به تیم. تیم شرایط بدی داشت.  من و زرینچه و قلعه نویی برگشتیم . شاهین هم بود و شاهرخ هم آمد . فکر کنم گلر تیم مان هم حمید بابازاده بود . ما آن فصل با برگشتن همه بچه ها به تیم ، توانستیم قهرمان دسته 3 بشویم و به لیگ آزادگان برگردیم. آن سال اولیایی رفته بود یک مربی روس برای تیم آورد که اسمش بود سکومروخف . بعد از اینکه نتایج تیم ، مناسب شد ، حاجی برای سال بعدش هم که سال 73 بود یک مربی روس آورد به اسم بیلوفسکی. این مربی اما اصلا موفق نبود خیلی زود کنارش گذاشتند. تیم سپرده شد به عمو نصی( نصرالله عبدالهی ) و بهتاش فریبا.  با آمدن این دو ، تیم ما حسابی همدل شد و توانستیم نتیج خوبی بگیریم. سال 74 هم من هنوز در استقلال بودم اما در پایان سال 74 ، رفتم سایپا دو فصل در این تیم بازی کردم و یک فصلش آقای گل لیگ دو هم شدم. از آنجا هم رفتم کشاورز که امیر قلعه نویی هدایتش را در دست گرفته بود. یک فصل هم در سال 79 رفتم به تیم برق تهران. در سال 80 که ازدواج کردم ، فوتبالم را هم تمام کردم و آمدم کانادا.

گناهم خوش تیپی بود

من در دهه ای بازی می کردم که سخت گیری ها خیلی بیشتر از الان بود. در اواخر دهه 60 و 70 ، بازیکنان بزرگی در فوتبال ایران بازی می کردند و خیلی بها دادن به بازیکنان جوان باب نبود. من هم مشکلم این بود که قیافه ام خوب بود. اینکه بازیکن جوانی بخواهد خوب بپوشد و خوش تیپ هم باشد ، حسابی شرایط را سخت می کرد. من در همان شرایط کاپیتان تیم ملی جوانان شدم ، در تیم ملی امید بازی کردم و حتی به تیم بزرگسالان هم دعوت شدم. من دانشجو هم بودم ، چیزی که در آن سال ها کمتر اتفاق افتاد. آن وقت ها مدام کارم گیر فدراسیون بود و باید پاسخگوی مسائلی می شدم که اصلا ارتباطی به من نداشت. می گفتند چرا پوسترت را چاپ می کنند ، چرا روی قندان و جاسیگاری عکس هایت را چاپ می کنند و اصلا چرا همه می گویند خوش تیپ هستی. من جوان بودم و دوست داشتم تا کمی به ظاهرم برسم اما انگار این کارم جرم بود. تازه به من چه ارتباطی داشت اگر پوسترم را چاپ می کردند؟ مگر پولش توی جیب من می رفت؟

یک سری سودجو این کارها را می کردند و دودش می رفت توی چشم من.

خوش تیپی و ظهور علی منصور ، فوتبالم را تمام کرد

دو مسئله مهم در افول فوتبالم در استقلال نقش داشت. یکی همین مسئله حاشیه هایی بود که به بهانه ظاهرم برایم ایجاد شده بود و دیگری ظهور یک بازیکن خوب در پستی که بازی می کردم ؛ علیرضا منصوریان. علی دوست صمیمی ام بود که در تیم ملی جوانان با هم ، همبازی بودیم.یادم هست من فیکس بازی می کردم و او یا ذخیره می شد یا خط می خورد. خودش می گفت باورم نمی شود بتوانم به تو برسم اما به یکباره علیرضا اوج گرفت و من را جا گذاشت. انصافا سال 74 که به استقلال آمد ، خیلی خوب بازی کرد. او پشت کار زیادی نشان داد و توانست فیکس شود. یادم هست اضافه تر از همه ما تمرین می کرد . یادم هست آن اوایل ما با هم بازی می کردیم. امیر ، منصوریان را از پارس خودرو به استقلال آورد. امیر به خاطر اتفاقات داربی سال 73 ، 8 هفته از لیگ 74 را محروم بود برای همین رفت علی منصور را به تیم آورد. من ، علی منصور و پرورش خواه ، خط هافبک تیم را در آن هفته ها تشکیل می دادیم. بعد از آن وقتی امیر برگشت ، من کم کم رفتم روی نیمکت و در آخر فصل هم از استقلال به سایپا رفتم. این قدر شایعه دورم زیاد بود که روی کارم اثر می گذاشت. همه باورشان شده بود که کوروش به فکر فوتبال نیست درحالی که من هیچ کاری هم نمی کردم.

مد شده بود هر روز بگویند کوروش رفته پارتی!

یادم هست با ذوب آهن بازی داشتیم و من در اوج آمادگی بودم . باید بازی می کردم. یعنی تمام هفته در ترکیب اصلی تمرین کردم اما روز بازی ماندم بیرون بدون اینکه توججیهی برای این کار باشد. چند هفته بعد از آن فهمیدم ، به منصورخان پورحیدری گفته بودند ، شب قبل از بازی کوروش را در پارتی دیدند. درحالی که این خبر کذب محض بود. وقتی به شهرت می رسی دورت خیلی ها می آیند. خیلی هایی که فکر می کنی دوستانت هستند اما نابودت می کنند. همین مگسان دور شیرینی بودند خیلی ضربه به زندگی ام لطمه زدند. مسائل خصوصی من را یک کلاغ 40 کلاغ می کردند ، درحالی که واقعا آن شکلی که درباره ام می گفتند نبودم. خسته شدم بس که باید سر همین حرف های خاله زنکی به جاهای مختلف می رفتم و جواب پس می دادم.

پزشکی قبول شدم اما به عشق فوتبال نرفتم

آن یال ها درس خواندن یک مقدار سخت بود. فوتبالیست ها خیلی اهمیت نمی دادند. من حتی پزشکی قبول شدم. پزشکی یزد هم قبول شدم اما تیم جوانان بودم و عشق فوتبال. آن موقع پدر مادرم می گفتند برو پزشک شو ولی آمدم فوتبال و شیمی را خواندم دیگر. اینجا هم به شاگردانم می گویم از همه چی مهمتر درس است. درس است که باعث تفاوت یک نفر با هم سالانش می شود. الان دایی یا محمد تقوی را ببینید.

نسل سوخته

بازیکنان دهه 60 و اوایل 70 ، بازیکنان  دوران طلایی فوتبال ایران بودند که مظلوم واقع شدند. اگر بخواهیم اسم بیاوریم بازیکنانی مثل قایقران مجتبی محرمی یا خیلی های دیگر اگر الان بازی می کردند باید در در بهترین تیم های اروپا بازی می کردند. آن زمان اما نه پولی بود و نه فرصتی برای پیشرفت. یادم هستمدیر وقت استقلال یعنی حاجی  اولیایی به جواد زرینچه که کاپیتان دوم تیم بود می گفت این 200 هزار تومان را بگیر و حقوق بچه ها را بده که سهم هر کدام مان می شد نهایتا 5 هزار تومان!

الان پول های بی حساب و کتابی در فوتبال که هیچ خروجی هم ندارد. این دلال بازی ها فوتبال مان را به بیراهه برده است. اگر این دهه را با دهه قبل مقایسه کنیم می بینیم ، پسرفت داریم. قبلا در هر سال در لیگ مان  30 یا 40 ستاره داشتیم اما الان فقط ستاره های کاغذی داریم که مطبوعات بادشان می کنند . شاید 5 ستاره واقعی هم در لیگ مان نداشته باشیم.

 

 

علی اکبریان

متاسفانه خبر مشکلی که برای علی اکبریان پیش آمده  را شنیدم. تمام اخبارش را هم دنبال می کنم. من یکسالی در کنارش بودم. علی شرایط سختی برای زندگی داشت. او در محله فقیر نشینی زندگی می کرد و دوستان ناباب زیادی دورش بودند. مشاوران خوبی برای پیشرفت فوتبالش نداشت و فکر می کنم همین ها فوتبالش را به بیراهه کشاند. همان موقع هم می شد فهمید ادامه این مسیر ، بن بست است . ما  دوست های خوبی بودیم اما متاسفانه آن مشکلات محیطی ،خیلی زود مسیر زندگی اش را عوض کرد. فقط امیدوارم که ترتیبی داده شود که بتواند به آغوش خانواده اش برگردد.

اینجا در کانادا

من و نادر میر احمدیان این روزها در تورنتو مدرسه فوتبال داریم. مردم از 6 سال تا 30 و 35 سال می آیند و در تمرینات فوتبال شرکت می کنن.  اینجا به خاطر زمستان طولانی مدتش مردم خیلی علاقه ای به فوتبال ندارند. الان که فصل گرم سال است ، دما شده 5 درجه تا 10 درجه بالای صفر. اکثر شاگردان مان اما ایرانی هستند.غیر از این وقتم را با مجله دنیای ورزش کانادا سرگرم کردم. نشریه ام 112 صفحه دارد. مطالب پزشکی ورزشی خوبی داریم و خانوادگی  هم هستیم و خلاصه کارمان بد نیست. برای خودم یک پا روزنامه نگار ورزشی شدم( می خندد). البته یک مغازه موبایل فروشی هم دارم که نمایندگی یکی از برندهای سرشناس گوشی های همراه است. یک دختر بچه هم داریم که اسمش هست دنیز. او فعلا همه زندگی خانواده ماست!

4141

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 160364

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 11 =