۰ نفر
۲۱ شهریور ۱۳۹۰ - ۱۱:۱۵

قصه کوتاه، انواع دارد. یکی از انواع اش که در 20سال اخیر خیلی همه گیر است «کوتاه کوتاه» است. این قصه یکی از400 و اندی کاری ست که هر روزه در ایران عصر منتشر می شد درسال های ماضی. نمی دانم امسال این ها کتاب شوند یا نه اما به هر حال امیدوارم!

                                                             

 

                                                               تصمیم

چه کسى مى داند که یک قتل خوب، واقعاً چه نوع قتلى است ؟

قوانین به ما مى گویند که کشتن انسانى دیگر خطاست اما در طول تاریخ بشر، اعدام مجرمان همیشه امرى درست تلقى شده. پس قتل مجرمان، درست است یا غلط ؟این ها، پرسش هایى بود که دکتر، پیش از دعوت از سرهنگ، از خود پرسیده بود. تقویم روى دیوار سال ۱۳۴۵ را نشان مى داد و دکتر یقین داشت که سرهنگ به خاطر اهمال وى در عدم تعویض تقویم به مدت چهار سال، شماتت اش مى کرد. او آدم منظمى بود که یک بار آجودانش را به دلیل مختصر غبارى که بر پوتین پاى چپ اش نشسته بود، از بالاى پلکان طولانى ستاد کل ارتش شاهنشاهى هل داده بود پایین و بیچاره، تا آخر عمر قطع نخاع شده بود.

سرهنگ رأس ساعت هشت شب مى آمد و براى شام مى آمد. دکتر در سوپ سرد، دُز بالایى از آدرنالین را اضافه کرد و منتظر ماند. سرهنگ باید تقاص پس مى داد. او هنگام بازجویى از پسر خواهرش که با نامی مستعار به دام سازمان امنیت افتاده بود، او را به دلیل نتراشیدن ریش اش، با کلت کمرى به قتل رسانده بود. حتى بازجوهاى کهنه کار سازمان امنیت هم از زیاده‌روى‌هاى سرهنگ به ستوه آمده بودند و یکى از آنها، شکایت به وزیر دربار برده بود و او هم از شاه کسب تکلیف کرده بود و شاه گفته بود: «زیاده روى تحمل نمى شود. این پدر سوخته اگر یک بار، ما را با تیر بزند چه ؟» و دستور برکنارى داده بود و سرهنگ را با همان درجه سرهنگى، دو سال قبل بازنشسته کرده بودند. دو سال وقت صرف کرده بود تا به او برسد که حالا بر اثر سکته مغزى، ویلچرنشین بود و حتى گماشته اى نداشت تا ویلچر را بچرخاند و مجبور شده بود با حقوق ناچیز بازنشستگى اش، نوکرى بگیرد که ویلچررا بچرخاند.

زنش به امریکا رفته بود و دخترهایش، که هر یک زن یکى از افسران ارشد بودند، از وى کناره گرفته بودند. دکتر به ساعت اش نگاه کرد. پنج دقیقه به هشت بود. آیا لازم بود از سر ترحم، به این مجازات خدادادى پایان دهد و مرگى سریع و آرام را نصیب اش کند انگیزه هاى او، اکنون، با انگیزه هاى آغازین متفاوت بودند. به هرحال، وظیفه او به عنوان دکتر این بود که انسان ها، کمتر زجر بکشند اما.‎.‎. به خودش نهیب زد. باید عادل مى بود. پس ظرف سوپ سرد را از سر میز برداشت؛ خیلى آرام، اما.‎.‎. برداشت.

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 172831

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
9 + 7 =