روزبه کمالی و مونا سیفی: شاید «پرتقال خونی» فیلم بهتری میشد اگر فیلمنامه آن براساس شخصیت فعلی ترمه با بازی نیوشا ضیغمی بازنویسی شده بود؛ دختری که سبسکسرانه در پی رسیدن به خواستههای موقت خویش است و نه برمبنای آنچه ظاهرا تصویر آرمانی فیلمنامهنویس و کارگردان از او بوده است.
بخشهایی از ظاهر و نیز باطن ترمه با شخصیتی که صادقانه عاشق مردی 20 سال بزرگتر از خودش شده، والا با بازی فریبرز عربنیا جور در نمیآید. اما اصرار کارگردان و فیلمنامهنویس به صورت اظهار عشقهای غلیظ و شدید از جانب ترمه هم به صورت زبانی و هم در هدیه دادن به والا، و نیز پرخاشهای او با مادرش در دفاع از مرد مورد علاقهاش و همچنین تاکید مکرر دوربین در صحنههای مختلف بر مثلا معصومیت چهرۀ دختر تماشاگر را تاحدی قانع میسازد که او را دلباختهای صادق بهشمارآورد.
بخشهایی از ظاهر و نیز باطن ترمه با شخصیتی که صادقانه عاشق مردی 20 سال بزرگتر از خودش شده، والا با بازی فریبرز عربنیا جور در نمیآید. اما اصرار کارگردان و فیلمنامهنویس به صورت اظهار عشقهای غلیظ و شدید از جانب ترمه هم به صورت زبانی و هم در هدیه دادن به والا، و نیز پرخاشهای او با مادرش در دفاع از مرد مورد علاقهاش و همچنین تاکید مکرر دوربین در صحنههای مختلف بر مثلا معصومیت چهرۀ دختر تماشاگر را تاحدی قانع میسازد که او را دلباختهای صادق بهشمارآورد.
از دیگرسو ظاهر جلوهفروشانه و دلبرانه او در آرایش و پوشش، و نیز حاضرجوابیها و بیادبیهایش در برخورد با مزاحمان خیابانی، و همچنین برخی میمیکهای او بیشتر از صیادی حرفهای حکایت دارد که با کرشمه و اطوار سخت سرگرم به دامانداختن شکار است بهجای این که مطابق ادعای داستان دختری هنرمند و عاشق باشد اهل نقاشی و فرهنگ.
به طور خاص نسبت ظاهر و طرز سخنگفتن و دایره واژگان ترمه چنان با هنر و فرهنگ غریبه است، که حضور او و دوست گالریدارش زیبا بروفه که در بیگانگی با هنر بر وی سبقت گرفته در فرودگاه کیش به طرز غریبی یادآور خانمهایی است که در پوشش مسافر با هدف خریدوفروش اجناس پیوسته به کیش و جزیرههای مشابه در حال مسافرتاند. سوءتفاهم نشود با زنی پیچیده نمونۀ ژنریکش بریجیت (مری آستر) در «شاهین مالت» (جان هیوستن،1941 ) روبهرو نیستیم که مثل بیوه سیاهپوش عنکبوت هولناکی که پس از انتخاب جفت نر او را به قتل میرساند هزار شعبده در کلاه دارد، بلکه با شخصیتی مواجهیم که به سبب ضعف در طراحی و پرداخت، رفتارها و شمایلهایی از او با سویهها و کنشهای دیگرش همخوانی ندارد.
انگار از آغاز تکلیف فیلمنامهنویس و کارگردان با او روشن نبوده است. رویدادهای نقطۀ اوج فیلم و گرهگشایی نیز این تناقض و بلاتکلیفی را بیشتر آشکار میسازد. در صحنۀ آخر «پرتقال خونی» ترمه که پیش از این با امیدوار ساختن والا به عشق خود و سپس خیانت به او و همچنین تحریک سیاوشبا بازی حامد بهداد به درگیری با او، زمینهساز مرگ سیاوش و نیز ارتکاب قتل غیرعمد از سوی والا بوده است، به آغوشگرم و پراز مهر مادرش بازمیگردد و میگرید.
گویی با به پایان رساندن ماموریتش در نابودی آن دو شخصیت، اکنون به تعطیلات میرود. انگار فیلمنامهنویس و کارگردان دوست نداشته و درست ندانستهاند که نسبت به دو شخصیت مذکر داستان نیز رحم و انصافی به خرج دهند.

نیوشا ضیغمی و زیبا بروفه
این نگونبختها مگر چه گناهی مرتکب شده بودند، که این چنین مجازات شوند. والا که میخواست با ترمه ازدواج کند، سیاوش هم که عاشق او شده بود. گویی این دو هدف تیر بلا و منجنیق فتنه میشوند تا قهرمان داستان قدر و قیمت خانواده و مادر را دریابد.
تماشاگر احساسمیکند که او را فریب دادهاند و با پنهان نگاه داشتن آگاهیهایی مهم و کلیدی و پرداخت متناقض حتی فرصت ندادهاند که بهموقع نه آنقدر دیر در پایان فیلم در صداقت و ثبات شخصیت ترمه تردید کند.
هنگامی که تماشاگر میخواهد او را عاشقی صادق بداند، آرایشوکنش وی به مثابۀ بیدقتی فیلمسازان متناقضوآزارنده بهنظرمیرسد، و زمانی که میخواهد براساس عملکرد نهاییاش او را دختری حیلهگر و جاهطلب بشناسد، تاکیدهای فیلم بر اظهار عشق مصرانهاش به والا و نیز امتناع اولیهاش در پذیرش عشق سیاوش بیننده را سردرگم میسازد، که با او چه کند.
از نشانههایی که در دوسوم آغازین «پرتقال خونی» بهچشم میآید مشهود است که فیلمنامهنویس وکارگردان واقعا میخواستند ترمه را شخصیتی همدلی برانگیز و صادق خلق کنند. قرار آن بوده که ترمه دختری دلباخته و راستپیشه باشد که با آزمون ناعادلانه و ناصادقانۀ والا و نیز ناجوانمردی سیاوش فریب خورده، و عشق پاک او در بوتۀ آزمونی دورازانصاف قربانی شدهاست، اما در عمل در خاتمۀ فیلم گویی والا و سیاوش فریفته و قربانی میشود.
اگر قصد فیلمنامهنویس و فیلمساز آن بود که از ترمه شخصیتی شهرآشوب و حیلهساز ارائه دهند، پس چرا او بعد از همراهی ضمنی با عشق سیاوش همچنان به بازی با والا ادامه نمیدهد؟ والا که برای او به مراتب لقمۀ چربونرمتری به شمار میآید. چرا سعی نمیکند هر دو را نگه دارد. و اگر او به راستی در علاقهاش به والا پاکباز است، چرا به سیاوش علاقهمند میشود؟ چرا صادقانه با والا دراینباره حرف نمیزند؟ اگر صداقت اولویت اوست، چرا برای پرهیز از شائبۀ خیانت به والا به فرض که دیگر نخواهد با او باشد از سیاوش نمیپرهیزد؟

فریبرز عربنیا
چرا در باب او با مادرش مشورت نمیکند؟ از همه اینها گذشته چرا کسی که دلباختۀ والا ، با ثروت و ظاهر و جایگاه اجتماعی بسیار مناسب شده، ناگهان به سیاوش علاقهمند میشود؟ سیاوش چه جاذبهای برای او دارد، که پسران دیگر ندارند؟ اتفاقا نوع ابراز علاقه سیاوش که بیمارگونه است ممکن است برای شخصیت عاشق و صادق ترمه به فرض ارائه چنین تصویر مقبولی از او به شدت دافعهانگیز باشد.
در باب والا هم میتوان چنین پرسشهایی مطرح کرد: مثلا اینکه بیزینسمن موفق و ثروتمند و دوراندیشی همچون والا به چه دلیل باید به ترمه دل ببندد؟ چرا باید او را جدی بگیرد و بخواهد با او ازدواج کند؟
«پرتقال خونی» سوژهای تکراری دارد؛ عشق مثلثی و خیانت و ناکامی. راه برونشو چنین آثاری از چرخه ملالت و تکرار خلاقیت و نوآوری در اجراست: در شیوه فیلمبرداری، نوع میزانسن، و بازیهای حرفهای، اما بازی ضعیف نیوشا ضیغمی با تکرار میمیکها، حامد بهداد - با چشمهای خمار و صدای زیر و نالانِ مثلا متاثر از عشق؛ به ویژه با ترانه-نوحهای که در ساحل میخواند- ناامیدکننده است.
میزانسنها و حرکات بازیگران و مکانیابی آنها نسبت به یکدیگر نیز تکراری و ابتدایی است و از پشتکردن بازیگران به یکدیگر و دیالوگگفتن و رفتن به پشت سر همدیگر که در سینمای ایران کلیشهای تاریخمند است فراتر نمیرود. فیلمبرداری «پرتقالخونی» هم گرچه سالم و به دور از اشتباه است، از تشخصی ویژه و بداعت در قاببندی و حرکات و نیز در برخورد با نور بهرهمند نیست.
58243
نظر شما