پل نیومن که 26 ژانویه سالگرد تولد اوست، با آن چشم های آبی و مهربان، صورت زیبا و ملیح و برازندگی مردانهاش بهترین گزینه برای بازی کردن در نقش مردان عاشق و رمانتیک بود، اما بر خلاف انتظاری که از او میرفت، در کمتر فیلمی حاضر شد تا احساساتش را به پای زنی بریزد و نقش مردان دلداده و عاشقپیشه را بازی کند.
اتفاقا در بسیاری از فیلمهایی که بازی کرده، همواره از بروز عواطف و احساساتش خودداری کرده و درونیاتش را پشت خصوصیاتی چون غرور، سرسختی، کله شقی، بیخیالی و سرکشیاش پنهان کرده و از رویارویی با عشق و زن و دلباختگی گریخته است.
بهترین نمونهاش را میتوان در «گربه روی شیروانی داغ» دید که در آن با نیومنی روبرو هستیم که با بیحوصلگی و بدعنقی همسرش را از خود میراند، زیرا او را مسبب اصلی نابودی رابطه دوستانهاش با یکی از بهترین رفقایش میداند و بیش از آنکه دنبال ارثیه پدر و بچه دار شدن و دعواهای خانوادگی باشد، به فکر بازگشت به زمین فوتبال و مسابقه است.
یا در فیلم «بیلیاردباز» آنقدر غرق دنیای بازی و رقابت و برد و باخت است که وقتی برای دلبستگی و عشقورزی ندارد و ناخواسته باعث مرگ زن محبوبش میشود و برای همیشه او را از دست میدهد.


در عوض تا دلتان بخواهد اهل رفاقت و دوستیهای مردانه است و میتواند رابطه پیچیده و پر شوری را با رفیقش برقرار سازد. تا جایی که در دو فیلم «بوچ کسیدی و ساندنس کید» و «نیش» که هر دو از فیلم کالتهای محبوب به حساب میآیند، در کنار رابرت ردفورد یکی از آن زوجهای مردانه بهیادماندنی در تاریخ سینما را میسازد که حسرت چنین رفاقتی را به دل همهمان میگذارد.
وقتی او را در کل مجموعه فیلمهایش در نظر میگیریم با بازیگری روبرو میشویم که به اتفاقات و حوادث زندگی به عنوان بخشی از یک بازی غیر قابل پیشبینی و هیجانانگیز نگاه میکند، اهل ریسکپذیری و ماجراجویی و رفیقبازی است، حتی در بدترین شرایط سازش نمیکند و تسلیم نمیشود و با کله شقی و سختجانی ادامه میدهد و شکست را نمیپذیرد و همه مسائل دشوار و پیچیده را با نوعی لاقیدی آگاهانه و بیخیالی رندانه پشت سر میگذارد.
درحالی که زنها اساسا اهل بازی و ماجرا و خطر نیستند و دنبال یک جور ثبات، امنیت و آرامش میگردند و از آدمهای متعهد، مسئولیتپذیر و قابل پیشبینی خوششان میآید و مدام میکوشند تا مرد مورد علاقهشان را محدود و کنترل کنند و از آنها افرادی مطیع، سر به زیر و پایبند بسازند.
پس کاملا طبیعی است که نیومن با این روحیه پر شر و شور، حادثه جو و بازیگوشش حوصله سر و کله زدن با زنها را نداشته باشد و جفت خوبی برای آنها به حساب نیاید و بجای اینکه وقتش را با ابراز عشق به آنها تلف کند، سراغ بوکس، اتوموبیلرانی، سرقت، تیراندازی، گاوچرانی، فوتبال و چیزهای پر هیجان دیگر برود.
به همین دلیل غالبا یا او را به عنوان مرد عاصی و تکافتادهای میبینیم که بیاعتنا به دیگران به جلو میراند و پلهای پشت سرش را خراب میکند ولی کم نمیآورد و از پا نمیافتد یا اینکه شانس مییابد و رفیق بامرامی نصبیش میشود که تا آخر دنیا میتواند روی رفاقت و وفاداریش حساب کند و لذت و خوشیاش از ماجراجوییاش بیشتر شود.
در میان فیلمهای پل نیومن دو فیلم «بوچ کسیدی و ساندنس کید» و «نیش» که اتفاقا هر دو را جرج روی هیل ساخته، برایم جایگاه ویژهای دارند که حساب آنها را از بقیه جدا میکند که اتفاقا محبوبیت آنها از بروز رها، عریان و بیپروای همین وجوه شخصیتی نیومن که از آن حرف زدم برمی آید.
در «بوچ کسیدی و ساندنس کید» پل نیومن و رابرت ردفوردچنان با هم جفت مناسبی را شکل میدهند که انگار برای هم ساخته شدهاند و به هم نیاز دارند و یکدیگر را کامل میکنند. تا جایی که حتی وقتی سر وکله زن قصه هم پیدا میشود، برخلاف تمام نمونههای واقعی و سینمایی نه تنها رابطه دوستانهشان بر هم نمیخورد که محکمتر و پایدارتر میشود.
یک زوج سرخوش، بیخیال و بازیگوش که سرشان برای دردسر و خطر و حادثه درد میکند. آدم احساس میکند که در این تعقیب و گریزها چقدر به آنها خوش میگذرد، تفریح میکنند و سرشان گرم میشود. طوری که انگار با دو بچه شیطان و بدقلق روبرو هستیم که با خرابکاریهایشان دنیا را به هم میریزند ولی چیزی از معصومیتشان کم نمیشود و همچنان دوست داشتنی به نظر میرسند.
آن قدر سرگرم بازی در این دنیا هستند که حتی وقتی شکست میخورند برایشان اهمیتی ندارد و بدون اینکه عصبانی، پشیمان و یا سرخورده شوند، دنبال بازی بعدی میروند که شاید لذت و جذابیت بیشتری داشته باشد و این بار شانس بیاورند و بهتر بازی کنند. به همین دلیل اینقدر راحت به استقبال مرگ میروند، انگار مرگ هم برایشان یک جور ماجراجویی جدید و ورود به دنیایی هیجان انگیزتر است.
در «نیش» یک جور وارستگی، آزادمنشی و پاکباختگی در رفتار نیومن موج میزند که او را جلوتر از ردفورد قرار میدهد، انگار حکمت و پختگی مرادوار و خردمندانهاش نیز از همینشناختی میآید که نسبت به دنیای بازی دارد وشگردها و فوت و فنها و قواعدی را بلد است که میتواند بازی زندگی را جذابتر و تحمل دنیا را آسانتر کند.
چقدر خوب میشد اگر ما هم وقتی به دردسر میافتادیم، چنین رفیق بامرام و خوش قلبی داشتیم که بهمان یاد میداد تا چطور هزار حقه و کلک سر هم کنیم تا کارمان ساخته نشود و اگر ترفندهایش جواب نمیداد و اوضاع را درست نمیکرد، با ما تا خود جهنم هم میآمد.
5858
5858
نظر شما