پرسیدم «مگر ارمنی‌ها را در ارتش استخدام می‌کنند؟!»

در خیابان خاقانی یک قوم و خویشی داشتم به نام هراد که منبت‌کار بسیار ماهری بود، داخل مغازه او دو نفر افسر می‌آمدند، این افسرها را من می‌شناختم ولی نمی‌دانستم خلبان بالگرد هستند، آن موقع هوانیروز در همین فرودگاه قدیم اصفهان... بود.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از ایسنا،  «آرتیم مِلیکیان» از خلبانان پیشکسوت هوانیروز است. او در خاطرات خود به عنوان یک خلبان ارمنی که ماموریت‌های متعددی را در دوران خدمتش به ارتش و میهن انجام داده است، روایت می‌کند:

من از ارامنه هستم. سال ۱۳۲۶ در جلفای اصفهان خیابان خاقانی متولد شدم، مادرم خانه‌دار و پدرم یک پرستار بود که در بیمارستان انگلیسی‌های قدیم کار می‌کرد. او بعد محل خدمتی خود را به بیمارستان ارامنه تغییر داد و در همان بیمارستان بازنشسته شد.

در خیابان خاقانی یک قوم و خویشی داشتم به نام هراد که منبت‌کار بسیار ماهری بود، داخل مغازه او دو نفر افسر می‌آمدند، این افسرها را من می‌شناختم ولی نمی‌دانستم خلبان بالگرد هستند، آن موقع هوانیروز در همین فرودگاه قدیم اصفهان که یک قسمت آن مسافربری و قسمت دیگر در اختیار هوانیروز بود استقرار داشت.

این دو نفر افسر را من آن‌جا دیدم اسم یکی از آن‌ها یادم نیست و دیگری «سروان ایرج» نام داشت، این دو نفر گاها می‌آمدند آن‌جا. یکی از آن‌ها از من سوال کرد: «چه کار می‌کنی؟ دوست داری خلبان بشی؟» گفتم: «من و خلبانی؟» گفت: «بله، چه اشکالی داره؟» گفتم: «مگر ارمنی را استخدام می‌کنند؟» گفت: «بله، چرا استخدام نمی‌کنند؟!» یادداشتی نوشت و به من داد و سوال کرد: «فرودگاه اصفهان را بلدی؟» گفت: «فردا بیا آن‌جا و این یادداشت را به دژبان بده.» گفتم: «چشم.»

فردا صبح رفتم فرودگاه یادداشت را به دژبان دادم. مرا بردند به دفتر ایشان (سروان ایرج). گفت: «یک نامه به شما می‌دهم باید بروی تهران، ستاد هوانیروز.» رفتم تهران ستاد هوانیروز و نامه را به افسری به نام سروان نوروزی دادم. گفت: «در جریان هستم، سروان ایرج با من صحبت کرده. فردا صبح بیا تا همراه دیگران (۲۱ نفر دیگر) اعزام شوید برای انجام یک معاینه کامل، اگر مشکلی نداشتید به عنوان خلبان هوانیروز استخدام می‌شوید.»

۲۱ ساله بودم. سال ۱۳۴۷ برای معاینه به بهداری نیروی هوایی اعزام شدم. حدود سه روز معاینات طول کشید؛ از موی سر تا ناخن پا معاینه شدیم. بعد [از] سه روز جناب سرگردی بود مسئول بهداری نیروی هوایی مرا صدا کرد و گفت: «شما هیچ‌گونه اشکالی ندارید.» نامه‌ای را امضا کرد و به من داد. تعدادی از بچه‌ها و هر کدام به دلیلی در این معاینات رد شدند. با نامه بهداری به ستاد هوانیروز رفتم، اندازه لباس مرا گرفتند و گفتند سه روز دیگر بیایید. در موعد مقرر مراجعه کردم، ما را سوار ریو کرده و به مرکز آموزش ۰۱ واقع در افسریه محله قصرفیروزه (فرح‌آباد سابق) بردند.

حدود یک هفته زیر نظر جناب سروانی که نامش را به خاطر ندارم تعلیمات نظامی دیدیم بعد از یک هفته معاون هوانیروز به اردوی ما آمد و در یک سخنرانی چند دقیقه‌ای گفت: «شما حدود ۲۰ نفر برای این‌که خلبان شوید، حتما باید افسر شوید و لذا جای شما این‌جا نیست و باید منتقل شوید به دانشکده افسری - دانشگاه افسری امام علی (ع) فعلی -  در مقابل مجلس سنای آن موقع.

رفتیم دانشکده افسری، سال تهیه را در اقدسیه گذراندیم که فقط نظام جمع و دروس نظامی بود. بعد از طی این دوره، سال یک شدیم. شخص اول کشور (شاه) به دانشکده آمد و سردوشی گرفتیم و مشغول فراگیری دروس علمی و نظامی شدیم. در ابتدای سال دوم در حاشیه دروس دیگر آموزش زبان انگلیسی را نیز آغاز کردیم، البته در سال یکی به وسیله دانشجویان سال ۲ و ۳ مانور می‌شدیم تا ورزیده شویم و البته فرهنگ اطاعت از مافوق نیز در روح و وجودمان جا بیفتد، دوره زبان را با موفقیت طی کردم، مدرک قبولی آن را هنوز هم دارم.پس از آن دوره‌های تخصصی را گذراندم.

سال ۱۳۴۹ همراه ۱۲ نفر دیگر به ایتالیا اعزام شدیم و مباحث علمی و عملی ویژه‌ای در زمینه بالگرد سپری کردم و به ایران بازگشتم. خاطرات فراوانی از دوران خدمتم دارم. بعضی از استادان ما دل‌سوز بودند. استادانی هم بودند که در آمریکا راننده تاکسی بودند و با طی دوره‌هایی با سمت استادی به ایران اعزام شده بودند. این‌ها با جان و دل کار نمی‌کردند.

در مقطعی که مسئولیت آموزش در پروازها به طور کامل در اختیار من بود (حتی استادان آمریکایی نیز از من دستور می‌گرفتند) مشاهده کردم که یکی از بالگردها بیش از اندازه در سطح پایین پرواز می‌کند. بلافاصله و خیلی سریع ارتفاع بالگرد خودم را کم کرده و به بالای سرش رسیدم.

با کابین تماس گرفتم و علت پرواز در این ارتفاع کم را سوال کردم. پاسخ درستی نداد. با کنجکاوی بیشتر متوجه شدم یک آهو را دنبال می‌کند. پیام دادم آهو را رها کن و سریع ارتفاع بگیر. دستور را اجرا کرد. بعد از خاتمه پرواز آموزشی، استاد خلبان همان بالگرد را که یک آمریکایی بود، احضار و او را مورد مواخذه قرار دادم.

او یک سلسله پاسخ‌های غیرموجهی را ارائه داد. بررسی را ادامه دادم و با احضار کارآموز ایرانی و با تایید او به این نتیجه رسیدم که همین آمریکایی چند روز قبل نیز یک آهو را شکار کرده، سر آهو را بریده و لاشه آن را به پایگاه منتقل کرده است. مسئله را با سرپرست آمریکایی‌ها مطرح کردم و بعد از اثبات کار انجام‌شده همکاری او با این تیم خاتمه داده شد و به آمریکا برگشت.

۲۵۹

کد خبر 2076199

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 4
  • نظرات در صف انتشار: 19
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • ایرانی IR ۰۷:۰۹ - ۱۴۰۴/۰۳/۲۱
    4 1
    درقدیم استخدام میشودند
  • علی IR ۰۷:۵۱ - ۱۴۰۴/۰۳/۲۱
    12 0
    درود جناب .شما افتخار ایرانی هستی
  • سعید جورابلو IR ۰۸:۲۶ - ۱۴۰۴/۰۳/۲۱
    4 0
    از نطر اینکه داستان حقیقی یک افسر هوا نیروز به صورت یک روایت کاملا حقیقی اشاره می‌شود متعجب از اینم جرا یکباره این روایت به صورت خیلی ملموس از ادامه باز داشته شده و مابقی داستان را روایت نشده مایان دادید
  • میکاییل IR ۰۸:۵۵ - ۱۴۰۴/۰۳/۲۱
    16 1
    هر کس داخل جغرافیای ایران زندگی میکنه باید و باید حقوق مدنی و ارزشی و غیره یکی داشته باشند بنده در طول خدمتم در ارتش از هر قوم و اندیشه ای خدمت کردم وواقعا فرقی نمیکنه همه را بایددوست داشت و احترام قایل شد.

آخرین اخبار