شهید رازمیک داویدیان: وقتی دشمن در خاک ماست خیانت است که آدم خود را قایم کند

رازمیک به لباس سربازی‌اش افتخار می‌کرد. به خاطر دارم که وقتی به مرخصی هم می‌آمد آن را از تن درنمی‌آورد و... می‌گفت: «من هرگز حاضر نیستم این لباس را از تنم بیرون آورم چون در هر صورت من سرباز این مملکتم.»

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، رازمیک داویدیان ۲۱ سال داشت که در جبهه جنوب به شهادت رسید، در اواخر اردیبهشت ۱۳۶۰ یک سال پس از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران. در خرداد آن سال خبرنگار زن روز به خانه پدر و مادر رازمیک رفت تا ضمن عرض تبریک و تسلیت به مناسبت شهادت این سرباز راه وطن، با خانواده‌اش درباره او به گفت‌وگو بنشیند. آن‌چه در پی می‌خوانید حاصل همین دیدار است که به تاریخ ۱۶ خرداد ۱۳۶۰ در «زن روز» منتشر شد:

خانه کوچکی در شرق تهران بود، از مسافتی دور عکس‌های «رازمیک» را می‌شد بر در و دیوار و بر روی شیشه مغازه سر کوچه‌شان دید و در اتاقی که مدتی را در کنار خانواده‌اش به سر بردیم، عکس او در حالی که زنجیری با یک صلیب در پایین آن آویزان بود جلب نظر می‌کرد.

پدر شهید رازمیک داویدیان سخن گفتن از پسرش را با به خاطر آوردن کودکی و نوجوانی او آغاز کرده و گفت:

  • رازمیک در سال ۱۳۳۹ به دنیا آمد. او از بچگی موجود دل‌سوز و مسئول و فعالی بود، به طوری که از پانزده سالگی برای شکوفایی استعدادهایش که در پسرها بیشتر در زمینه‌های فنی و علمی است و همچنین برای کمک به وضعیت مادی خانوادگی به جوش‌کاری پرداخت. زحمتکشی و وجدان انسانی در چگونه کار کردن او هم مشهود بود. اما با وجود تمام عشقی که به کارش داشت به محض شروع و اوج‌گیری انقلاب همراه سایر اقشار مردم دست از کار کشید و به صفوف حق‌طلبان پیوست، و پس از پیروزی انقلاب در لباس پاسداری پانزده ماه تمام از حیثیت و ناموس و جان و مال مردمش دفاع کرد.

  • شهید رازمیک داویدیان: وقتی دشمن در خاک ماست خیانت است که آدم خود را قایم کند

آقای داویدیان در این‌جا به شرح چگونگی ورود رازمیک به ارتش و عشق و شوقش برای خدمت پرداخته و گفت:

  •  حدود یک سال پیش جهت انجام خدمت وظیفه‌اش از کمیته بیرون آمد و خود را به ارتش معرفی کرد. بار اول که رفت، به او گفتند برو، دی‌ماه بیا. اما این انتظار بخصوص در برابر آن همه شور و علاقه، برای رازمیک بسیار سخت بود. به همین جهت پس از یک ماه دوباره به محلی که باید، مراجعه کرد و با اصرار خواست تا هرچه زودتر به خدمت اعزام شود. اتفاقا آن روز به او گفتند: «می‌توانی فردا صبح بیایی و دوره سربازی خود را آغاز کنی.» رازمیک را ابتدا به بیرجند بردند و بعد از آن مدتی را در مشهد گذراند و اوایل جنگ بود که یک روز صبح دیدم خوشحال و خندان به خانه آمد. لباس‌هایش از نظر نظامی خیلی کامل بود. کلاه آهنی، فانوسقه و کمربند وغیره. به نظر می‌رسید که می‌خواهد به جنگ برود. پس از چند لحظه خودش در توجیه دلیل شادی بی‌سابقه‌اش، همه بچه‌ها را دور هم جمع کرد و گفت: قطار تا دو ساعت دیگر به سوی جبهه‌های جنوب حرکت می‌کند. من هم دارم می‌روم و باید هم بروم، وقتی که دشمن در خاک ماست خیانت است که آدمی خود را قایم کند و از زیر بار مسئولیت شانه خالی نماید، به هر حال این مسئولیت بر دوش ما هست.

آن روز رازمیک خیلی زودتر از وقتی که می‌توانست در کنارمان باشد رفت تا مبادا از قطار  عقب بیفتد و تا ۵۰ روز بعد بازنگشت. وقتی آمد خاطره‌های فراوانی از جبهه سوسنگرد که محل نبردش بود، داشت و به نظر می‌رسید که بسیار پخته‌تر شده است. پس از آن هم تا زمان شهادت ۲ بار دیگر برای مرخصی آمد و آخرین دفعه اواخر فروردین ماه برای عید پاک بود. جالب این‌جاست که او برای روزهای عید پاک هم که آخرین روزهای مرخصی‌اش محسوب می‌شوند باز طاقت نیاورد و به جبهه بازگشت و به وسیله نامه به همه بچه‌ها عید را تبریک گفت. اصولا دفعه آخر بیش از دفعات پیش شوق داشت، زیرا قبل از مرخصی به عنوان داوطلب نام خود را برای جبهه آبادان اعلام کرده بود و می‌خواست هرچه زدتر به محل خدمت داوطلبانه‌اش برسد.

به هر حال رازمیک رفت و پس از دریافت سه نامه از او، به یکباره ارتباط‌مان قطع شد. همه نگران شده بودیم. تا این‌که بالاخره روز ۲۹ اردیبهشت از طریق کلیسا از شهادت پسرم باخبر شدم و همان شب برای دریافت جسدش به پزشکی قانونی رفتیم. منتهی دیروقت بود و کارها به صبح روز بعد موکول شد.

شهید رازمیک داویدیان: وقتی دشمن در خاک ماست خیانت است که آدم خود را قایم کند

رازمیک به لباس سربازی‌اش افتخار می‌کرد

روزیک، خواهر بزرگ رازمیک در کنار پدرش نشسته بود و یک دنیا سخن از برادرش داشت. او حرف‌هایش را با تعریف از چگونگی نحوه شهادت رازمیک شروع کرده و گفت:

  • از حالات و رفتار او پیدا بود که در جبهه دارای شجاعت و رشادت بسیاری است. می‌گویند فرمانده‌اش از کار او بسیار راضی بوده و حتی اعمال رازمیک او را به تعجب وامی‌داشته که چطور او به عنوان فردی از یک اقلیت مذهبی این‌گونه با ایثار و مسئول برای هر کاری داوطلب می‌شود. اصولا رازمیک به لباس سربازی‌اش افتخار می‌کرد. به خاطر دارم که وقتی به مرخصی هم می‌آمد آن را از تن درنمی‌آورد و در مقابل مادرم که می‌گفت: «لباس راحت‌تری بپوش و این چند روز قیافه دیگری به خود بگیر.» می‌گفت: «من هرگز حاضر نیستم این لباس را از تنم بیرون آورم چون در هر صورت من سرباز این مملکتم.» ماجرای شهادتش هم گویا در عملیات بازپس‌گیری دو تپه استراتژیک میدان آبادان به تاریخ ۲۶ اردیبهشت بوده است. به گفته دوستانش، رازمیک نه‌تنها برای رفتن به آبادان داوطلب شد، بلکه برای آن عملیات مهم و خطرناک نیز پیش‌تاز شده و داوطلبانه جنگیده است. شوهرم که جسد او را در پزشکی قانونی دیده بود می‌گفت، یک تیر از پهلو و یک تیر از سینه به او اصابت کرده که محل‌های گلوله نشان‌دهنده نزدیکی بسیار رازمیک به دشمن بوده و من مطمئنم که او برای هلاک بعثی‌ها خود را به آب و آتش می‌زده است. به هر حال می‌گویند تا پنج ساعت بعد از اصابت گلوله‌ها نیز زنده بود. منتهی به دلیل اوج‌گیری جنگ و یا شاید به دلیل این‌که تقدیرش بر این بوده که به شهدای این جنگ بپیوندد عاقبت به شهادت رسید.

شهید رازمیک داویدیان: وقتی دشمن در خاک ماست خیانت است که آدم خود را قایم کند

یکی از آخرین نامه‌های رازمیک

خدمت پدر و مادر عزیزم

حال‌تان چطوره، قبل از سلام امیدوارم همگی شما خوب بوده و هیچ ناراحتی نداشته باشید. اگر حالی ازم خواسته باشید فعلا که زنده‌ایم و به امید روزی باشیم که دوباره همدیگر را ببینیم. پدرجان، فرا رسیدن عید پاک را به همه شما تبریک می‌گویم، امیدوارم در سال‌های آینده هرچه پیروز و موفق باشید. پدرجان چند روزی هست که ما را به آبادن آوردند. این‌جا فقط یک ناراحتی می‌باشد که گرمی هوا باشد. خلاصه پدرجان هر وضعیتی باشد می‌گذره فقط باید تحمل کرد چون این ملت و این خلق محروم جدا در این موقعیت به ما احتیاج دارند.

پدرجان این‌جا مثل منطقه سوسنگرد نیست که بشه هر هفته تلفن یا زود به زود نامه داد. چون آبادان شهر کاملا جنگی می‌باشد نمی‌شه تلفن زد یا فرستادن نامه تا رسیدن به دست شما شاید طول بکشد. در هر صورت اگر مدت زمانی ازم خبر نداشتید هیچ ناراحت نباشید. من نهایت کوششم را خواهم نمود تا از حالم باخبرتان کنم.

مادرجان، حال‌تان چطوره؟ ناراحت من نباش چون من حالم کاملا خوب می‌باشد. به امید روزی که دوباره همدیگر و در آغوش بکشیم. در آن روز خود را خوشبخت حس می‌کنم.

پدرجان به برادرانم یروس، ناریمان، جانیک، هرانت، آندره سلام می‌رسانم. امیدوارم در این عید نهایت استفاده را کرده باشند. از طرف من به آن‌ها تبریک بگویید امیدوارم آندره و هرانت درس‌های‌شان را بخوانند چون خرداد نزدیک [است] آن‌ها باید نهایت کوشش را نمایند تا قبول شوند؛ چون ما این‌جا می‌جنگیم تا آن‌ها به تحصیل ادامه دهند و برای این مملکت نیروی انسانی موثری باشند.

به خواهر مهربانم روزیک سلام می‌رسانم امیدوارم حال بچه‌هایش روبرت و ریتا خوب بوده، حال آبدت دامادام خوب بوده و هیچ‌گونه ناراحتی نداشته باشند. این عید پاک را به همه شما تبریک می‌گویم.

به خواهر خوبم هایکویی سلام می‌رسانم امیدوارم درس‌هایت را خوب بخوانی تا موفق شوی. عید پاک را به تو خواهر خوبم تبریک می‌گویم.

به تمامی اقوام و دوستان سلام برسانید، و این عید را به همه آن‌ها از طرف من تبریک بگویید.

فرزندت رازمیک – به امید دیدار

شهید رازمیک داویدیان: وقتی دشمن در خاک ماست خیانت است که آدم خود را قایم کند

۲۵۹

کد خبر 2078185

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =