به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، رضا دستجردی در سرویس دینواندیشه ایبنا نوشت: چاپ دوم «از مانویت به تصوف» بهقلم نصرالله پورجوادی که بهتازگی از سوی انتشارات فرهنگ معاصر منتشر شده، مجموعه مقالاتی است حاصل پژوهشهای مولف که طی هفت الی هشت سال گذشته در باب حکمت و عرفان ایران پیش از اسلام، بهویژه مانویت و تأثیر آن بر عرفان و تصوف ایرانی در دوره اسلامی انجام گرفته است. پورجوادی فیلسوف، پژوهشگر و عرفانپژوه در این کتاب که مفهوم زندگی و عروج انسان به «زندگانی» یعنی زندگی مینوی، موضوع اصلی اکثر مقالات آن است، تلاش داشته تا برخی از جنبههای مانویت «این آیین زنده» را مورد بحث قرار دهد، و در واقع، به گفته خود «مسیری را در تحقیقات خود پیگیری کند که سیدحسن تقیزاده در خطابه خود به آن اشاره کرده است».
پورجوادی در آغاز اثر، در پیشگفتار چاپ دوم کتاب خود، بر این نکته تأکید میکند که دین مانی در هیچ سرزمینی به اندازه ایران تأثیری پیوسته و ژرف نداشته است. مانی، پیامبری ایرانی و صاحب دو زبان پارتی و سریانی بود که با ترکیب عناصر مسیحی، زرتشتی و گنوسی، آیینی جهانی پدید آورد. اما آنچه در نگاه نویسنده اهمیت دارد، نه صرفاً خود دین مانی، بلکه تداوم فرهنگی و معنوی آن در عرفان ایرانی است.
مولف با نگاهی تاریخی و تطبیقی نشان میدهد که چگونه عقاید مانوی پس از قرن دوم هجری، با وجود سرکوب شدید از سوی خلافت عباسی، در لفافهای جدید یعنی تصوف اسلامی تداوم یافت. بهتعبیر او، بسیاری از «پیران» و «درویشان» صوفی در اصل، حاملان آیین مانوی بودند که برای حفظ جان و عقیده، در لباس مسلمانان زیستند.
حتی شخصیتهایی چون باباطاهر عریان، بهزعم نویسنده، احتمالاً از بازماندگان یا دگرگونیهای همان طریقت مانوی بودهاند. این پیوستگی تاریخی، بهزعم پورجوادی، نه تصادفی، بلکه فرهنگی و زبانی است؛ چرا که مفاهیم بنیادینی چون «زندهدلی»، «زندگی»، «نور زنده» و «جمع»، در هر دو سنت حضور دارند و در هر دو، معنایی فراتر از حیات طبیعی و عقل فلسفی مییابند.

نیز، مولف از سید حسن تقیزاده بهعنوان نخستین ایرانی یاد میکند که بهصورت علمی به مانویت پرداخت. او راهی را که تقیزاده آغاز کرده بود ادامه داده و کوشیده است رابطه میان مانویت و تصوف را نه از منظر سیاسی یا تاریخی، بلکه از دیدگاه معرفتشناختی و زبانشناسی فرهنگی بازخوانی کند. در این میان، نقش محققانی چون احمد افشار یزدی و ایرج افشار نیز برجسته میشود، زیرا آثار تقیزاده را گردآوری و منتشر کردند و مسیر پژوهشهای مانوی را در ایران هموار ساختند.
نخستین مقاله کتاب، که به بررسی معنای «زندگی» در عرفان ایرانی اختصاص دارد، یکی از مهمترین محورهای فکری پورجوادی است. او با رجوع به عرفان مسیحی و مانوی، نشان میدهد که مفهوم «زنده بودن» در این سنتها نه به معنای حیات جسمانی، بلکه به معنای حیات روحانی و بیداری درونی است. در آیین مانی، «زنده بودن» ویژگی پیامبر و شاگردان اوست؛ زندهای که با «دانش» و «نور» پیوند دارد و دیگران را نیز به «زندهدلی» فرا میخواند. پورجوادی از این منظر به عرفان ایرانی مینگرد و بر آن است که «زندگانی» و «زندهدلی» مفاهیمیاند که از همین سنت مانوی وارد ادبیات صوفیانه شدهاند.
در مقاله دوم، نویسنده با دقتی زبانشناسانه به سراغ واژه «انحلال» در «الفهرست» ابنندیم میرود. او نشان میدهد که این اصطلاح، برخلاف ظاهر عربیاش، ریشهای ایرانی دارد و از فعل «بهل کردن» یا «بهلی خواستن» — بهمعنای رهایی و آمرزش — برگرفته شده است. بدینترتیب «انحلال» در معنای مانوی خود نه فروپاشی جسم، بلکه رهایی روح از قید مادّه است. پورجوادی با این تحلیل نشان میدهد که چگونه مفاهیم نجات، توبه و رهایی، از جهان معنایی مانویت وارد تصوف اسلامی شدهاند و در قالب مفاهیمی چون «توبه»، «فنا»، و «بقا بالله» استمرار یافتهاند. این رویکرد واژهشناسانه، یکی از ویژگیهای برجسته سبک پژوهشی پورجوادی است؛ او نشان میدهد که تاریخ زبان، خود تاریخ اندیشه است.
نویسنده در مقاله سوم به ریشهشناسی واژه «زندیق» میپردازد که در متون اسلامی معمولاً برای بدعتگذاران و کافران به کار میرفت. برخلاف نظر رایج که آن را برگرفته از «زند» (تفسیر کتاب اوستا) میداند، پورجوادی معتقد است که «زندیق» از «زندهگر» گرفته شده است — صفتی که به مانی داده میشد، چرا که او خود را «مانی زنده» میخواند. این تفسیر، نهتنها بار معنایی واژه را از اتهام به حیات بازمیگرداند، بلکه نشان میدهد که چگونه «زندگی» در عرفان ایرانی از مفهومی دینی به مفهومی اخلاقی و وجودی بدل شد.
چهارمین مقاله کتاب، «خرد و دانش از نظر حکیم مانی»، به رابطه میان عقل و وحی میپردازد. بهروایت پورجوادی، مانی مدعی بود که دانش خود را از همزاد آسمانیاش — نَرجمیگ — بیواسطه دریافت کرده است. این روایت، یادآور داستان موسی و خضر در قرآن است که دانش لدنّی به عنوان دانشی فراتر از عقل بشری معرفی میشود. پورجوادی در این مقال، از تداوم دو نوع خرد، خرد الهی و خرد بشری سخن میگوید. این تمایز بعدها در فلسفه اشراق سهروردی و حتی در عرفان ابنعربی نیز بازتاب یافت. از این منظر، تصوف ایرانی ادامه طبیعی حکمت نوری ایرانشهری است که در آن نور، زنده، آگاه و داناست.
در مقاله پنجم، نویسنده به تطبیق مفهومی میان «دانش روانچینی» در مانویت و «جمع» در تصوف میپردازد. مانویان بر این باور بودند که انسان باید با پالایش روان، پراکندگی درونی را از میان ببرد و به وحدت و تمرکز برسد. همین اندیشه در تصوف بهصورت مفاهیم «جمع»، «جمع الجمع» و «یکهمتی» ظهور مییابد. پورجوادی این پیوند را نه صرفاً تاریخی، بلکه معرفتی میداند؛ زیرا در هر دو مکتب، راه رستگاری از طریق تمرکز بر حقیقت واحد میگذرد.
مقاله ششم، با عنوان «أنا الشمس گفتن مانی»، از یکی از ادعاهای معروف مانی «یکیدانستن خویش با خورشید» سخن میگوید. پورجوادی این باور را در تداوم سنت اوستاییِ پرستش نور و خورشید تفسیر میکند. در نگاه او، اندیشه مانی درباره «نور زنده»، الهامبخش سهروردی در تدوین حکمت اشراق بوده است. سهروردی نیز، همچون مانی، نور را موجودی زنده و دارای شعور میدانست. بدینترتیب، فلسفه نوری او نه صرفاً بازآفرینی افلاطونی، بلکه احیای یک سنت کهن ایرانی بود.
در مقاله هفتم، پورجوادی به تحلیل «جامه درویشان» یا همان «خرقه» میپردازد و ریشههای مانوی و مزدایی آن را نشان میدهد. در آیین مانی، جامه نه صرفاً پوششی ظاهری، بلکه نمادی از تزکیه و سلوک بود. همین معنا در تصوف بهصورت «خرقه»، «مرقع» و «جامه فقر» استمرار یافت. بهباور نویسنده، رمزگرایی در خرقهپوشی، نشانگر امتداد اندیشهای است که میان جسم و روح، ظاهر و باطن، و پوشش و حقیقت، پیوندی رمزی برقرار میکرد.
مقاله هشتم کتاب، سیر حکمت اشراقی را از ایران باستان تا سهروردی بررسی میکند. پورجوادی معتقد است که فلسفه اشراق، در بنیاد خود، وامدار حکمت مغان و مانویان است. هر دو بر دو اصل نور و ظلمت تأکید داشتند و نور را موجودی آگاه و زنده میدانستند. این نگرش، بعدها در آثار سهروردی به صورت نظام فلسفیِ منسجم درآمد و طبیعت را بهعنوان موجودی زنده و دارای شعور معرفی کرد.
آخرین مقاله مجموعه، روایتی از کودکی مانی است و نشان میدهد که چگونه زندگی او در قالب داستانهای قدسی و تمثیلی نقل شده است. پورجوادی با تحلیل این روایتها، به شباهت آنها با «ولینامهها» و «هَجوگرافی» های مسیحی و صوفیانه اشاره میکند. او نتیجه میگیرد که این گونه داستانها، بیش از آنکه گزارش تاریخی باشند، حامل پیامهای دینی و تربیتی و الگویی برای تداوم قدسیت در فرهنگ ایرانیاند.

«از مانویت به تصوف» پروژهای فکری است که میکوشد پیوند میان دو مرحله از تاریخ معنوی ایران، پیش از اسلام و پس از آن را نشان دهد. در این کتاب، مرز میان فلسفه، دین، و عرفان درهم میشکند؛ مانی در کنار سهروردی مینشیند، و مفاهیم «نور»، «زندهدلی»، و «جمع» همچون حلقههایی از زنجیرهای واحد به هم متصل میشوند. از منظر روششناختی، کتاب نمونهای درخشان از پژوهش تطبیقی میان سنتهای دینی است. پورجوادی با تسلط بر منابع پهلوی، سریانی و عربی، و نیز آشنایی عمیق با متون صوفیانه، تصویری منسجم از سیر تحول مفاهیم معنوی ارائه میکند. نثر او ساده و در عینحال فلسفی است؛ از داوریهای شتابزده پرهیز دارد و همواره در پی پیوند میان «زبان» و «روح» فرهنگ ایرانی است.
پورجوادی تأکید دارد که هدف وی از نگارش کتاب، ادعای استمرار مستقیم مانویت در تصوف نیست، بلکه تبیین پیوندهای فکری و زبانی میان این دو است. بهبیان دیگر، او نشان میدهد که چگونه روح ایرانی، از قالب دین کهن مانی تا زبان عرفانی اسلام، در جستوجوی معنایی مشترک بوده است؛ نوری زنده که در دل انسان میتابد و او را از زندهگری به زندگانی میرساند.
چاپ دوم «از مانویت به تصوف» در ۳۷۸ صفحه بههمت انتشارات فرهنگ معاصر به چاپ رسیده است.
۲۱۶۲۱۶







نظر شما