گروه اندیشه: متن زیر، گفتوگویی است که هم میهن با آیت الله سید مصطفی محقق داماد درباره کتاب جدیدش «اندرز به فقیه» انجام داده است. محقق داماد در این مصاحبه، نگاهی متفاوت به رابطه فقه، اخلاق و حکمرانی ارائه میدهد. محقق داماد معتقد است فقیهان نباید تنها اندرزدهنده باشند؛ کتاب بر اساس وصیت «علامه حلی» به فرزند مجتهدش تدوین شده تا نشان دهد حتی بزرگترین فقها نیز نیازمند موعظه اخلاقی و اجتماعی هستند. او معتقد است نوعی «تقوا» وجود دارد که پیش از دین است و به معنای «آمادگی برای شنیدن حقیقت» است و اگر کسی با طینت ناپاک وارد دین شود، از دین استفاده خبیثانه (مانند داعش) میکند. محقق داماد در این مصاحبه تاکید می کند که هدف پیامبر تکمیل اخلاق بوده است. عقل بشری مستقلاً قادر به درک حُسن و قبح (خوبی و بدی) است و شرع نیز مؤید همان حکم عقل است. از نظر او برای اجرای عدالت، ضرورتی به وجود «حکومت اسلامی» نیست؛ چرا که عدالت یک وظیفه انسانی و عقلانی است. همچنین او راهکار آرام کردن جوامع عصبانی را اعتراف حاکمان به اشتباهات و عذرخواهی رسمی از مردم میداند. محقق داماد اشاره میکند که مفاهیم اخلاقی طبق مقتضیات زمان تغییر میکنند (مثل تغییر نگاه به تعدد زوجات یا بردگی) و عقل بشری باید این تشخیص را بر عهده بگیرد. این گفت و گو در زیر از نظرتان می گذرد:
****
از نگارش تخصصی فقه تا آثار عمومی؛ دغدغه «جهل مقدس»
کتابی با عنوان «اندرز به فقیه» به قلم شما اخیراً منتشر شده است. با توجه به اینکه این کتاب براساس توضیحاتش «وصیت علامه حلی به فرزندش فخرالمحققین» است و انتظار این است که کتاب مخاطب خاص داشته باشد اما محتوای آن نشان از آن دارد که مخاطبش جامعه و حتی عام است. چرا به نظرتان آمد «وصیتنامه» می تواند در زمان فعلی برای جامعه ما اهمیت داشته باشد؟
بسم الله الرحمن الرحیم عرض کنم که من حدود ۴۰ سال است که قلم بر دست دارم و می نویسم و تا امروز و کتابی که شما به آن اشاره کردید پنجاه و دومین جلد از آثار بنده است که منتشر شده است. بنده در سال های اول شروع کردم یک دوره اصول برای نسل دوره های ابتدایی و متوسطه نوشتم(سه جلد)؛ یک دوره کامل قواعد فقه نوشتم؛ آن هم برای ابتدایی و متوسطه.
بعد از چند سال یک دوره اصول عالی برای سطح عالی نوشتم و پس از آن شروع کردم با یک نوع تحریر جدید از فقه (نه به سبک آنچه در کتب سنتی ما هست) نظریه عمومی شروط و التزامات را نوشتم که یک نوع نگارش جدیدی از تعهدات در فقه شیعه است و در دو جلد منتشر شد. نظریه عمومی نفی دشواری، نظریه عمومی منع سوءاستفاده از حق که دقیقاً قاعده معروف لاضرر و لاضرار در آن کتاب به دوقاعده (یکی قاعده لاضرر و دیگری قاعده لاضرار) تقسیم کرده بودم سال گذشته منتشر شد.
منظورم آن بود که در لاضرار یعنی آن جا که کسی حقی را می خواهد اعمال کند و از طریق حق به دیگری ضرر می رساند؛ در آن جا این بحث را به صورت مفصل انجام داده بودم و در چندین مجلدات مختلف، کتابهایی از بنده در دسترس همه اهل تحقیق قرار گرفته است. برخی کتابهایم هم در حوزه فلسفه بود؛ مانند حکمت برتر که به نوعی ابداعات ملاصدرا است. دو جلد تحولات اجتهاد شیعی بود و… این ها کتاب هایی بود که برای متخصصین و حقوقدانان و فقها و طلاب نوشته شده بود. مثلاً یکی از مجلدات قواعد فقه من تا الان ۵۵ بار چاپ خورده است؛ به دلیل اینکه کتاب درسی برای دانشجویان و طلاب است.
پس از آن با خودم فکر کردم در سنینی که الان هستم و فکر می کنم مقطع آخر زندگیام باشد باید کارهای عمومی هم انجام دهم؛ بنابراین به یکسری کارهای عمومی دست زدم؛ از جمله سه جلد کتاب درباره جهل مقدس که جلد اول آن «فاجعه جهل مقدس بود»، جلد دوم «در دادگاه جهل مقدس» و جلد سوم «جهل مقدس تابوت آتشین» اینها هم چندین چاپ داشته و در دسترس عموم قرار گرفته و کتابهای عمومی است و فقط برای متخصصین نیست اما در کتابی که شما مطرح کردید این اندرزی است به فقیهان، همیشه فقیه شاید خیال بکند چون فقیه است باید او به دیگران اندرز دهد و او به دیگری وصیت و توصیه و سفارش کند؛ همیشه در ذهن افراد این است که فقیهان اندرزکناناند نه اندرزشنوندگان. در این کتاب به یک چهره شاخص علامه حلی و وصیتش به فرزندش اشاره شده است.
علامه حلی و فخرالمحققین؛ وقتی فقیه اندرز میشنود
علامه حلی در قرن هشتم می زیست و اینکه به او علامه می گفتند بیخود نبوده است. نه آن وقت بلکه در قرون متمادی در ادبیات اسلامی علامهها افراد خاصی بودند یعنی افرادی که واجد چند رشته از علوم بودند. علامه حلی هم متکلم، هم فقیه، هم اصولی، هم فیلسوف، هم مفسر، هم ادیب است و در رشته های مختلف دانش اسلامی متخصص بود.
او پسری دارد به نام فخرالمحققین که شاگرد پدرش بوده است و در جوانی به درجات عالی فقاهت و اجتهاد رسیده است و از پدرش می خواهد کتابی برای او بنویسد. پدرش کتاب «قواعدالاحکام» را برای او نوشته است. علامه حلی کتاب در فقه مفصل زیاد دارد مانند «تذکرالفقها»،«مختلفالشیعه»، «منتههالمطلب» اما کتاب قواعدالاحکام را به صورت محدود و مختصر برای فرزندش فخرالمحققین نوشته است. جالب است که در این کتاب چند جا از آن استفاده شده که ایشان به مقام علمی فقاهت پسرش ایمان آورده است که این پسر چقدر ترقی در فقاهت کرده است.
در آخر کتاب قواعد اولاً به او وصیت میکند که من که از دار دنیا می روم به اصطلاح امروزی آثارم را ویرایش و بازخوانی کن و اگر من خطایی کردم، خطای مرا اصلاح کن که من تحقیق کردم در چندین جا این فرزند بزرگوار آثار پدرش را بعدها تصحیح کرده است و موفق به اصلاح کارهای پدرش شده است و شرحی بر قواعد پدرش با عنوان «ایضاحالفوائد فی شرحالقواعد» نوشت که زمان مرحوم آیت الله بروجردی، ایشان دستور دادند که این کتاب به چاپ زیبا منتشر شد و در دست ما طلاب قرار گیرد ولی در آخر قواعد ایشان پسر فقیه مجتهد کمنظیر خود را مخاطب قرار می دهد که توصیه هایی به ایشان میکند که درست است مخاطبش فرزند ایشان است اما گویی مخاطبش همه فقها و همه کسانی است که در شرایط فرزند ایشان هستند؛ یعنی فقیهاند، خوب درس خواندهاند و مجتهد شده اند، ترقی کردند ولی مهم است بدانند که باید پند و موعظه بشنوند.
سنت موعظه در سیره بزرگان؛ از پیامبر (ص) تا علامه
مسئله موعظه شدن، پند شنیدن و اندرز گرفتن یکی از آداب بزرگان ما بوده است؛ حتی رسول الله (صلواتالله و سلامه علیه) چون کسی بالاتر از او نبوده است به جبرئیل می گوید:«عظنی» یعنی مرا موعظه کن. پیغمبر اکرم به امیرالمومنین چقدر پند داده است. این پند کردن و پند شنیدن یکی از سنن بسیار زیبا در تاریخ اسلام بوده است. جناب علامه حلی مخاطب را پسرش قرار داده است؛ پسری که خودش فقیه است و به نظر پدر یک فقیه کمنظیر است فلذا به او اجازه داده کتابهایش را اصلاح کند.
این پسر در یک چنین درجه ای از فقاهت و اجتهاد بالا مخاطب پدر قرار می گیرد و علامه چندین صفحه ایشان را پند و اندرز می دهد. این پند و اندرزها برخی اخلاقی محض است، برخی فقط برای آخرت به درد میخورد مثلاً اینکه در خواندن قرآن کوتاهی نکن، اما بسیاری از آن جنبه های اجتماعی است که در اجتماع با مردم چگونه برخورد کن، با جوانان چگونه برخورد کن، با خانم ها چگونه برخورد کن، با خانم خودت چگونه برخورد کن، با سالخورده ها چگونه برخورد کن و با کارگرت چگونه برخورد کن و با اجتماع چگونه برخورد کن. این دستور را یک پدر سالخورده، مجربی که سال های سال زندگی را تجربه کرده و پسر خودش را مخاطب قرار داده است؛ گفته است اما در حقیقت سخنش خطاب به همه است.
برای نمونه یکی از آن ها را که من در مقدمه آوردهام و خیلی جالب بود این است؛ که هیچ پدری این نصیحت را اینگونه به پسرش نمیکند که پسر جان من که فوت کردم من را یادت بیاور اما مخفیانه. برای من طلب مغفرت بکن و… اما جلوی مردم هی پدرم، پدرم نکن و هی متکی به پدر نباش. بسیاری را میبینیم که پدربزرگی دارند اما کوچک می شوند از بس که مدام خودشان را وابسته به پدر میکنند.
نقد غرور فقاهت و ضرورت زبان نرم در موعظه
این دستوری که من انتخاب کردم برای الان، برای این است که من خودم یک طلبه فقهام و کارم فقاهت است، در فقاهت معلمام؛ تدریس فقه، فلسفه و تفسیر می کنم اما یکی از کارهای عمده من تدریس فقه است ولی به شما بگویم، دیده ام افرادی که به خاطر بُعد فقاهت و درجهای از فقاهت که می رسند، خیال میکنند دیگر هیچ عیبی در آن ها نیست و نمونه کمال مطلقاند و دیگر هیچ کسی نمی تواند به آن ها اندرزی دهد.
اندرز گفتن به فقیه چیز تازه ای بود و به من می گفتند که ما تصور می کردیم فقیه باید اندرز بدهد. من هم گفتم بله این متن اندرز فقیه سترگی به یک فقیه بزرگ است که در کتابم آن جملات را با اتکا به منابع اسلامی، فلسفی، کلامی، تاریخی، حدیثی همه را شرح کردم و در اختیار اهل پژوهش، اهل فرهنگ و اهل فضیلت گذاشتم و امیدوارم خدا آن را از من قبول کند.
کتاب شما یک اشاره جالبی داشت و آن هم شرایط موعظه بود که از جمله آن صریح و با زبان نرم بودن است. ما همین حالا که در حال بحث بر سر کتاب هستیم، اخیراً شاهد این بودیم که در فضای مذهبی بر سر موضوعی در مذهب نه، که در پند و اندرز و امر به معروف و نهی از منکر خبری از این زبان نرم نیست؟
به نکته مهمی توجه کردید. اتفاقاً در اینجا یکی از مباحث مهم همین است. موعظه چگونه باید باشد؟ بهترین کسی که از او درباره موعظه کردن نقل کردهام ابنسینا در نمط نهم اشارات است. اولاً واعظ باید باسواد باشد. قرآن مجید میگوید قبل از تفقه شما حق ندارید واعظ شوید و به دیگران امر به معروف و نهی از منکر بکنید.
«فَلَوْلَا نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَائِفَةٌ لِّیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِینذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ.» یعنی وقتی شما حق دارید دیگران را امر به معروف و نهی از منکر کنید که کاملاً تفقه کرده باشید و آشنای متخصص به معارف اسلامی باشید اگر شما متخصص به معارف اسلامی نباشید و اقدام به موعظه کردن و امر به معروف و نهی از منکر کنید ایبسا که شما منکر را امر میکنید و خیال دارید که امر به معروف میکنید. امر به منکر میکنید و در حالی که خیال میکنید که نهی از منکر میکنید.
چون هنوز معروف و منکر را نمیشناسید. من اینجا یکی از مواردی که گفتم روش و متد موعظه است. متد موعظه در ادبیات اسلامی چیست و همه را هم برپایه منابع علمی ادبیات اسلامی مراجع و منابعش را هم معرفی کردم. قضاوت را به وجدان پاک خوانندگان ارجمند میگذارم که آنها بخوانند و اظهارنظر کنند.
وصیتنامه سیاستمداران؛ دغدغه اخلاق و مبارزه با فساد
شما در ابتدا پیش از ورود به وصیت علامه حلی، وصیت شخصیت های مختلف از جمله محمدعلی فروغی و پرویز ناتل خانلری به عنوان دو چهره سیاسی را آوردید. این دو چهره چرا مورد توجهتان در این کتاب بود؟
در بخش اول من وصیت بزرگان که باقی مانده را آوردم، اول از سقراط و ارسطو نقل کردم تا برسد به دوران اسلامی در این دوران وصیت رسولالله و امیرالمومنین به فرزندش، بعد وصیتنامه حکما مانند ابنسینا به فرزندش و میرداماد به فرزندش، ملاصدرا به فرزندش را آوردم. پس از آن وصیت ادبا از جمله حکیم نظامیگنجوی:«ای چاردهساله قرةالعین/ صاحب نظر علوم کونین. میکوش…» تا رسیدم به وصیتنامه سیاستمداران روز.
دو سیاستمدار را انتخاب کردم یکی جناب ذکاءالملک فروغی که برای فرزندانش نوشته است و دیگری وصیتنامه خانلری است. وقتی ما دانشجوی دانشگاه تهران بودیم ایشان استاد دانشکده ادبیات بود و من افتخار دارم که درس ایشان را درک کردم و این بزرگوار سمت استادی به گردن من دارد و لذا آن وصیتی که از ایشان به دست من رسید و ایشان به فرزندش نوشته را اینجا آوردم.
جالب این بود که ایشان دغدغه مبارزه با فساد داشتند و بارها به این موضوع در این وصیت اشاره میکنند؛ موضوعی که همچنان دغدغه جامعه ماست…
دقیقاً همین است. ان شاالله خداوند عاقبت ما را هم بخیر کند که به این وصیت ها عمل کنیم.
تقوای پیشادینی؛ آمادگی برای پذیرش حقیقت
یکی از موضوعاتی که شما در این کتاب مطرح کردید و چهره هایی مانند آقای عبدالکریم سروش هم مطرحش کردند اخلاق پیشادینی است. ایشان برای تشریح قضیه و تعیین مصادیق آن از پرده بیخبری جان راولز استفاده کردند و به چند مورد آن اشاره کردند که میتواند اخلاق جهانی فارغ از دین و مذهب و قومیت و… را شامل شود. هم شما و هم ایشان از اهمیت این موضوع سخن گفتید و شما به تقوای پیشادینی نیز پرداختید. اما همین حالا بنابر آنچه در جهان هنوز هم به چشم میخورد به اسم دین خود را قوم برتر میدانند یا کشتار دیگران را توجیه میکنند و در نهایت هر دینی پیروانش را برتر از دیگران میداند. جایگاه این قضیه چگونه قابل توضیح است؟
اولاً آن بحثی که من در این کتاب و البته یک کتاب دیگرم نیز آورده ام، برداشتم از خود قرآن است. در سوره بقره آمده است:« الم ﴿۱﴾ ذَلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیبَ فِیهِ هُدًی لِلْمُتَّقِینَ(۲)». این کتاب هدایتی است برای متقین. برای کدام متقین؟ آن متقینی که قرار است با قرآن متقین شوند که معنا ندارد. آنجا من عرض کردم که آن تقوا تقوای پیشدینی است و شخصی میتواند از دین بهرهمند شود و دین برای او مفید باشد که با تقوا وارد دین شود. این تقوا به معنای ترس از خدا و پرهیزکاری از خدا نیست.
این تقوا یعنی آمادگی کامل برای شنیدن حقیقت است. نداشتن هیچ موضعی در برابر حرف مقابل. اگر جنابعالی که آمدید اینجا با من صحبت کنید از در که وارد شدید موضعی داشته باشید و بگویید این آقا هر چه میگوید حرفش باطل است آیا من میتوانم با شما گفتوگو کنم و حرفهای من اثری خواهد داشت؟ ابداً. اما اگر کسی که وارد اتاق میشود آماده باشد که اگر حرف حقی هست بشنود و قبول کند و اگر حرف حق نیست قبول نکند؛ این یک نوع تقوا است. آمادگی برای پذیرش حقیقت. من طلب مغفرت میکنم برای همه اساتید گذشتهام؛ از جمله علامه طباطبایی. در درس تفسیر این آیه:« وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیهِم بَرَکَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَکِن کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُم بِمَا کَانُوا یکْسِبُونَ» یکی از ایشان پرسید که چرا جاهای دیگر باران میآید درحالیکه آنها مومن نیستند و ما مومنیم.
ایشان فرمودند:«اهلالقری» که تقوا در ادامه اش است یعنی تقوا در عمل به وظایف شهروندی است. پس تقوا در قرآن مفاهیم مختلف دارد. در حدیث شریف است:«خیارکم فیالجاهلیه،خیارکم فیالاسلام و شرارکم فیالجاهلیه، شرارکم فیالاسلام» بدهایتان در جاهلیت در اسلام هم بد هستید و خوبهایتان وقتی در جاهلیت خوب بودند در اسلام هم خوب و بهتر هستند.
دین آنچنان را آنچنان تر می کند اگر شما با طینت زشت و خبیث وارد دین شوید از دین استفاده خبیثانه میکنید. فقط خشونت کارش است و خیال می کند دین برای خشونت آمده است. باتقوا آن کسی است که این بیماری ها را نداشته باشد و وارد دین شده باشد. در این کتاب من از فرصت استفاده کردم آنچه در زمان ما از نظر اخلاقی لازم بوده را در کتاب آوردم.
ضرورت استغفار حاکمیت و عذرخواهی از پیشگاه ملت
شما در بخشی مثلاً آنچه داعش و ابوبکرالبغدادی و… با استفاده از دین اسلام حکم کردهاند و فتوا دادهاند مانند جهادالنکاح و… را مطرح کردید که البته برای مخاطب عام جذابتر است و همین موضوع که پیشتر اشاره کردید را از جمله توضیحش مطرح کردید. در بخش دیگر موضوع توبه را نیز به میان آوردید و این را هم به مسئولان تعمیم دادید که استغفار و توبه و عذرخواهی کنند. با توجه به جامعه عصبانی که الان با آن روبهرو هستیم این عذرخواهی چه جایگاهی دارد و چه آثاری خواهد داشت؟
من نظرم این است که اگر حاکمیت به اشتباهات خودش اعتراف کند و اشتباهات گذشتهاش را قبول کند و از این اشتباهات اول در درگاه خدا و سپس در پیشگاه مردم رسماً استغفار کند و طلب مغفرت کند، به نظر من در این شرایط عصبانیت مردم فروکش میکند، رضایت خاطر مردم حاصل میشود. این است که یکی از سنتهای ما انشالله اگر شب جمعه به مسجد میروید یا در محافل دینی مانند ماه رمضان شرکت میکنید، وقتی میخواهید دعا کنید اول باید استغفار کنید.
یعنی در درگاه خدا اعتراف به گناه کنید و از خدا طلب مغفرت کنید. در پیشگاه ملت هم همینطور؛ حاکمیت اگر اشتباه کرده قبول کند که اشتباه کرده، من در فلان جا و فلان کار اشتباه کردم که کار به اینجا کشیده است. اگر اشتباهاتش را قبول کند و از خداوند طلب مغفرت کند و در پیشگاه ملت عذرخواهی کند [این رفتار] یکی از راههای فروکاستن ناراحتی مردم است.
عدالت؛ آرمانی انسانی فراتر از شکل حکومت
شما در بخشی از کتاب به حکومت اسلامی اشاره کردید و به زبان ساده چنین برداشت میشود که ضرورتی ندارد برای تحقق مواردی همچون عدالت و انصاف حکومت اسلامی شکل بگیرد و صرفاً حکومت انسانهای خیرخواه و خوب برای تحققش کافی است.
دقیقاً این نظر من است و برای اجرای عدالت ضرورتی ندارد که حکومت اسلامی شکل گیرد. همه باید عادل باشند. فرق جامعه سکولار و جامعه غیرسکولار این است که ما معتقدیم محیط به خدا و قیوم ما خداوند است. ما وابسته به وجود حق تعالی هستیم و باید مظهر صفات خداوند باشیم، اولین صفت خداوند عدل است «و ما هو بالظلام للعبید» خدا بهترین صفتش این است که ظلم به بندگانش نمیکند و ما هم باید به بندگان خدا ظلم نکنیم. چیزی که خدا نمیبخشد ظلم به بندگان است. حتی توبه؛ اگر زمانی موفق به توبه شدید گناهان حق الله را خداوند یقیناً میبخشد اما اگر ظلم به کسی کردید؛ هر چه بگویید: استغفرالله تا نسبت به آن ظلم رضایت جلب نکنید، رضایت خداوند را کسب نخواهید کرد. عدالت نیاز به حاکمیت حکومت اسلامی ندارد. همه انسانها مظهر عدل پروردگار باید باشند.
من براساس بحث ها در جامعه ایران و آنچه پیرامون حکومت و دین مطرح است؛ این سوال را میکنم. آیا از این بحث میشود نتیجه گرفت که ضرورتی ندارد دین و سیاست با هم تلفیق شوند؟ یعنی بر اساس همان اخلاق پیشادینی حکومتی شکل بگیرد و همین احتمالاً رضایت مردم را فراهم میکند و دلیلی ندارد حکومت دینی شکل بگیرد؟
ببینید من در این کتاب بحث خیلی مهمی کردم که استدعا دارم به آن توجه کنید. اخلاق یعنی چه؟ آیا اخلاق همان شریعت است؟ یعنی اگر دین نبود اخلاق هم نبود؟ عدهای ممکن است اینگونه فکر کنند و اخلاق را بخشی از شریعت بدانند و من حتی عدهای را میشناسم که میگویند اخلاق همان مکروهات و مستحبات است. ما یکسری واجبات و محرمات و یکسری مستحبات و مکروهات داریم که اخلاقیات همان مستحبات و مکروهات است.
اگر کسی این را بگوید نمیخواهم بگویم حتماً باطل است اما تحلیل میکنم که آنها که این را میگویند یعنی دینی که شریعت دارد، اخلاق ندارد و این انکار اخلاق است و من چنین عقیدهای ندارم. من معتقدم از اول هدف انبیای الهی به خصوص پیغمبر آخرالزمان برای تکمیل اخلاق بوده است؛ به تصریح خودش. «بعثت لأتمم مکارم الأخلاق» هدف او تکمیل اخلاق و تربیت انسانهاست. مسئله شریعت در جای خودش محترم، جایگاه مقدس و عزیز و ارجمند دارد اما آنچه از قرآن و نص رسولالله استفاده میشود؛ تکمیل اخلاق و تربیت انسانهاست.
عدل و خرد بشری؛ استقلال اخلاق از شریعت
قرآن به ما می گوید عادل باشید اما تعریفی از عدل را نمیگویند. در قرآن به صراحت گفته شده « إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ» خداوند به عدل و احسان امر کرده اما مفهومش را واگذار به خرد انسانها کرده است. معلوم است عقل بشری مفهوم عدل را میفهمد. این اختلاف از قدیم در کلام اسلامی بوده است. اشاعره میگفتند عدل را باید خدا معنا کند اما ما اشعری نیستیم و ما اولاً معتزلی و سپس پیرو اهل بیت (ع) هستیم. معارف شیعه، معارف علوی، باقری، حسینی، جعفری، صادقی همه به ما میگوید که عدل چیزی است که خرد انسانها درک میکند.
خرد انسان کار خوب و بد را درک میکند و قرآن هم همین را گفته است. در سوره مبارکه شمس آمده است: «وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ﴿۱﴾ وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا ﴿۲﴾ وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا ﴿۳﴾ وَاللَّیلِ إِذَا یغْشَاهَا ﴿۴﴾ وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا ﴿۵﴾ وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا ﴿۶﴾ وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿۷﴾فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿۸﴾ » نفس بشری چیزی است که مستقیم از ناحیه خدا خوبی و بدی را درک میکند. یعنی خدا به او الهام میکند که چی خوب است و چی بد است. همه دزدان عالم و آنها که مال مردم را چپاول میکنند، قبول دارند که کار بدی است اما اول کار بد را توجیه میکنند که خوب است و بعد انجامش میدهند و خدا نکند فطرت انسان بر اثر هوی و هوس آلوده شود و آن فطرت سلیم و عقل سلیم از دست برود.
من این موضوع را در کتاب به صورت مفصل با استناد به سخن حکما و احادیث شریف بحث کردم. اخلاقیات چیزی است مرتبط با خرد مشترک بشری. عقل سلیم بشری قواعد اخلاقی را درک میکند.ما قائل به حُسن و قبح عقلی هستیم و عقل ما میگوید عدل حُسن است و ظلم قبیح است. منهای گفتن شارع یعنی از طریق عقل به حکم شرع میرسیم. یعنی چون عقل میگوید شرع هم با او همراه است.
پویایی اخلاق و ضرورت تشخیص عقل در مقتضیات زمان
این عدل و ظلمی که مطرح کردید؛ بنا بر ادوار گوناگون می تواند متفاوت باشد.
این نکته بسیار مهمی است و من هم در کتاب به آن اشاره کردم. اگر این بنا را بگذاریم و بر اساس مقدماتی که اشاره کردم میتوان گفت که به قول فرنگیها این مفاهیم changeable و قابل تغییر است. یک زمانی عملی حُسن محسوب میشود و زمانی همان کار زشت محسوب میشود. مثلاً روزی تشکیل حرمسرا برای مردها زشت نبود. مردی چهار زوجه داشت اما امروز تعدد زوجات با بردگی فرقی ندارد. اینقدر زشت است و هیچ کسی آن را نمی پسندد. بسیاری کارها در عصر و زمانی ممکن است خوب باشد و در عصر و زمان دیگر ممکن است بد باشد. عقل بشری باید تشخیص دهد که چه کاری خوب است و چه کاری بد.
سخنان شما درست اما ما در مسائل مختلف بهویژه در حوزه اجتماعی با این وضعیت روبهرو هستیم که در جهان و در جامعه خودمان مسائلی مطرح میشود که دیدگاه مذهبی با آن مخالفت میکند و تقابل ایجاد می شود.
این یک بحث دیگری است که از این بحث جداست. اولاً ما معتقدیم هیچ وقت در هیچ جامعهای هیچ چیز تغییر نمیکند. مثلاً قبح ظلم. هیچ کسی نمیگوید که ظلم خوب است اما آن نکتهای که میگویید جامعهای آن را قبول کند اما شریعت آن را نپذیرد باید روی آن بحث کنیم. ما در شریعت برخی قواعد ثابت داریم که تا الان چیزی نبوده که عقل بشری خلاف آن را بگوید. بعضی از قواعد است که طبق مقتضیات زمان، احکامش قابل تغییر است که بحث دیگری است و ما باید مورد به مورد به آن بپردازیم که آیا قابل تغییر است یا خیر.
تمایز وجوهات شرعی قدسی از مالیاتهای عرفی و قانونی
شما در بخشی از کتاب به چهره قدسی حکومت اشاره کردید که مردم در پرداخت زکات و خمس بنا بر وجود چنین چهرهای از حکومت به این کار میپردازند. در اینجا موضوعی نسبت بر پرداخت سایر وجوهات مثل مالیات نیز مطرح شده که برخی معتقدین بنابر همین نگاه در حکومتی که از این لحاظ آن را قبول ندارند مالیات و سایر وجوهات را هم نمیپردازند. نظرتان در این زمینه چیست؟
وجوهات بعضی وجوهات شرعیه که جنبه قصد قربت می خواهد مثل زکات، خمس، صدقه و… که عده ای می گویند ما باید طرف مقابل را بشناسیم که آن را بپردازیم. روایتی هست که در این کتاب هم آورده ام:«در زمان بعد از فوت رسولالله قومی به دستور رئیس آن قبیله دیگر زکات ندادند و خبر به ابیبکر رسید و گفتند که برویم با آن ها بجنگیم. خلیفه اول هرکسی که زکات نمی داد حکم ارتداد برایش جاری می کرد.
در همان موقع آن پیرمرد رئیس قبیله وارد مسجد شد و ابیبکر از او پرسید: تو به مردم گفتی که زکات ندهند؟ و او گفت: بله من گفتم. گفت: چرا؟ برای آنکه در قرآن آمده است:«اعوذ بالله منالشیطان الرجیم. خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَیهِمْ إِنَّ صَلَاتَکَ سَکَنٌ لَّهُمْ» از مردم زکات بگیر و برای آن ها دعا کن. دعایی که تو میکنی دل آن ها را آرامش می دهد.» آن پیرمرد گفت: آن کسی که من این زکات را به او بدهم که دل من آرامش پیدا کند او کیست؟ جناب ابیبکر تو نیستی. هر چی دعا کنی دل من آرامش پیدا نمی کند.
خلیفه دوم عمر گفت:«دیگر دنبال نکن. حرف خطرناکی است.» صدقاتی که جنبه قصد قربت دارد باید ببینیم به چه کسی داده میشود اما این ها غیر از مالیات های عمومی است. مالیاتها بر اساس social contract، قراردادهای اجتماعی تعریف می شود. قواعد حکومتی، عرفی و قواعد کشوری و قانون اساسی آن را مطرح میکند وگرنه زکات و خمس جنبه شرعی و بعد قدسی دارد. قواعد عرفی که قصد قربت نمیخواهد. هر کسی که عضو یک کشوری است باید مالیاتش را بدهد.
۲۱۶۲۱۶






نظر شما