به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ناصرالدینشاه قاجار در خاطرات روز پنجشنبه ۶ شوال ۱۲۸۷ (۸ دی ۱۲۴۹) نوشت: صبح با کسالت از خواب برخاست – از بیخوابی دیشب. ناهار را منزل خوردم. آه [و] ناله مردم از بیآذوقگی به آسمان میرفت. پاشا هم در کشتی مانده نیامده است – از ترس مطالبه سیورسات – شاکربیگ نایب والی با مشیرالدوله آمدند، اما کاری از اینها هم ساخته نشد. اشخاصی هم که در کشتی مانده بودند، عصری غروبی وارد شدند.
خلاصه بعد از ناهار سوار شده رفتیم زیارت. قلعه دو دروازه دارد. از دروازه که طرف اردو بود وارد قلعه شدیم، توی قلعه همه خراب. چند خانواری هم که هستند، همه از آجر و سقطهای شهر خرابه سامره آورده، خانههای بد کثیف ساختهاند. کوچههای بسیار تنگ بد. دویست سیصد خانوار توی قلعه اگر باشد، باقی توی قلعه هم باز است و خالی.
وارد صحن مقدس شدیم. گنبد حضرت عکسریین (ع) را که طلا کردهایم، بسیار بسیار خوب و قشنگ و خوشترکیب است. گنبد بزرگ خشت طلای زیادی برده است. حضرت سه صحن دارد: دو تا بزرگ، یکی کوچکتر. صحنها را همه ما تعمیر کرده، طاقنماها را کاشی خوب کردهاند – به دست شیخ عبدالحسین مرحوم. اغلب تعمیرات اینجا را الحمدلله تعالی من به دست شیخ عبدالحسین مرحوم کردهام.
خلاصه خدام کمی – یعنی به قدر سی نفر – با سیدعلی کلیددار که ریش محرابی سیاهی، و روی آبله و ابروی سیاه و چشم شهلای سیاهی دارد، با قدری عَلَمها در دست آمدند. همه این پدرسوختهها سنی هستند، اما کلیددار میگفت من شیعه هستم. شیخ محمد برادر شیخ عبدالحسین مرحوم و آخوند میرزا محمدباقر سلماسی پسر ملا زینالعابدین سلماسی که مدت مدیدی است در اینجا توطن دارد آمدند. عالمی از شیعه همین است در اینجا.
وارد رواق، از آنجا وارد ضریح و تحت قبه عکسریین شدیم. زیارت خوانده، توی ضریح رفته، طواف مراقد مطهره به عمل آمد. بیرون آمده، زیارت حلیمهخاتون خوانده، بعد در بالای سر نماز ظهر و عصر خوانده شد. بعد رفتیم به مقام غیبت حضرت صاحبالامر (ع) ابتدا گنبد کاشیکاری از بناهای مرحوم محمدعلیمیرزا مرحوم حاکم کرمانشاهان، زیر گنبد مسجد است، تویش همه گچکاری، یادگار زیادی باز مردم نوشتهاند. بعد دری است که داخل زیرزمین میشود که حضرت غایب شدهاند، بیست پله میخورد تا پایین. بعد محوطهای است کوچک، مطلقا یک روزنه دارد. بعد از آن هم محوطه مسقف کوچکی است.
بعد اطاقی است مثل دالان که یک روزنه درازی از بغل دیوار دارد که روشنی میافتد، و آینهکاری است، ۱۳ قدم طول این اطاق آینه است، دری دارد توی یک محوطه دیگری میرود که درحقیقت مسجد زنانه است، کوچک گرد، آنجا دری است – در چوبی – از بناهای الناصر بالله خلیفه عباسی الناصر ولدّین الله ابوالعباس احمد که تاریخش ۶۰۶ هجری قمری – ششصدوشش سال از هجرت – که ششصدوهشتادویک سال است پیش از این بنا شده؛ هنوز آن در بیعیب مانده و اطراف در که تاریخ و غیره نوشتهاند، چنان خوب منبتکاری و از چوب درآوردهاند که عقل حیران میماند [...]
و این در پُر بزرگ نیست و ترکیب در مربع، بالای در هلالی، وسط درها شبکه است از چوب. طول، یعنی ارتفاعِ در تخمینا دو ذرع، عرض در هم به همچنین.
بعد داخل محوطه بسیار کوچکی – که جای چهار نفر آدم که به زور بنشینند – میشوند. آنجا را شیخ محمد کاشیکاری کرده است، اسم ما را هم نوشته است آنجا. چراغی روشن کرده آنجا رفتم. در آنجا یک چاهی است، دور چاه مرمر است، دهن چاه کوچک است، همینقدر است که یک نفر توی چاه برود. گودی چاه دو ذرع میشود، که حضرت آن میان غیبت فرمودهاند. بوی عطر خوشی از توی چاه میآمد. دو رکعت نماز آنجا کردم. قدری نشستم. به شیخ محمد حکم شد، شبکه مطلّایی ساخته روی چاه بگذارد که کسی منبعد توی چاه نرود.
بعد آمدم بیرون، رفتم بالای پشتبام گنبد را درست تماشا کرده. الحق گنبد مطهر ثانی ندارد، بسیار بسیار خوب است. از بالای بام، اطراف و توی قلعه سامره همه پیدا بود. توی قلعه بسیار خراب است، اطراف شهر قدیم سامره همه خرابه است و پیدا بود، بسیار شهر عظیمی بوده است. قلعهجات زیادی که همه دیوارهای آن و بروجش باقی است – از آجر و خشت – پیدا بود. آن طرف شط هم آثار قلعه و بروجی از دور پیدا بود.
خلاصه بعد پایین آمدیم. مشیرالدوله و حسامالسلطنه را برای آذوقه خواسته بودم. حسام آمد. مشیرالدوله را هی میگفتند میآید، معلوم شد دیشب در کشتی شیطانی شده است – یا چه شده است – نمیتوانست داخل حرم شود، بعد آمد.
خلاصه سوار شده، از دروازه دیگر که رو به شمال است، از در و جلوخانه خوبی که حاجی محمدصالح کُبّه که از تجار معتبر است و در بغداد مقام دارد، برای زوار ساخته است، کرایه میدهد؛ خانه خیلی قشنگی است، در قلعه سامره منحصر است خانه خوب به همین خانه، معیرالممالک هم آنجا منزل کرده است و امروز عصر از کشتی آمده است، ناخوش هم شده است.
خلاصه رفتم بیرون. از قلعه خرابه آجریِ بسیار خوشساختی گذشتم. خیلی بنای عالی بوده است، حال هم دیوارها و بروج باقی است؛ بسیار خوشوضع بوده است. آن طرف قلعه در بیرون، برج بلندی است مثل مناره که متوکل عباسی ساخته است. منارهای است از بیرون مارپیچ است که راه دارد، آدم بالا میرود الی کلّه برج، و در سر برج مثل تختهفیل جای نشیمن است. برج از ته کلفت است، کمکم که بالا میرود باریک میشود. ده مرتبه دارد، همه از آجر است – پخته – و این پیچپیچ راه را چنان با وقوف و خوب ساخته بودند، که ما و اسب و قاطر یقینا الی بالای برج میرفته است. حال چون راه خراب است، مال نمیرود، اما آدم حالا هم خوب میرود، اما راه خراب است، آدم به وحشت بالا میرود و در وقت بالا رفتن سر گیج میخورد. خیلی مشکل است تا بالا رفتن، اما مردم خیلی آن بالا بودند؛ پایین کردند. خان پیرمرد آن بالا بود. عکاسباشی عکس میانداخت. خان پیرمرد واقعا بیعار است. من هم الی دو مرتبه بالا رفتم، اما سرم گیج خورد، نتوانستم بیشتر بالا بروم، همانجا ایستادم؛ عکاسباشی یک عکس ما را همانجا انداخت از پایین انداخت. علیرضاخان، آقاوجیه، غلامعلیخان، اسحقخان، یوسف سقاباشی، ملیجک، میرزا عبدالله، میرزا علیخان بودند. در همان پیچپیچی، چای، پرتقال خوردم. چُرتی و سیاچی هم بودند، بالا رفتند، بعد پایین آمدند.
عربی آمد به عربی گفت: ساربان عبای مرا برد، میشناسم. ساربان هم میگریخت. من سیاچی و چُرتی و غیره را فرستادم ساربان را بگیرند؛ گریخته بود، با سیاچی و چُرتی هم نزاع کرده بود.
محمدرحیمخان زند زیر مناره آمده، مرخصی مکه میخواست، گفتم برود. از آنجا سوار شده، از خرابهها رانده، غروبی رفتیم منزل. شب را بعد از شام گویا مردانه شد. بعد خوابیدیم. باقری...
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه قاجار از ربیعالاول ۱۲۸۷ تا شوال ۱۲۸۸ ق به انضمام سفرنامه کربلا و نجف، به کوشش مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ اول، زمستان ۱۳۹۸، صص ۲۳۲-۲۲۹
۲۵۹





نظر شما