رضا محبی: گروه دین انجمن جامعهشناسی ایران عصر سهشنبه 24 دیماه در نشستی به بررسی معنویتهای مدرن و ادیان جدید پرداخت. در این نشست که به میزبانی پژوهشگاه فرهنگ و هنر جهاد دانشگاهی تهران برگزار شد، بهزاد حمیدیه به تشریح و توصیف ابعاد و زوایای مختلفی از پایاننامه تحقیقاتی خویش پرداخت. عنوان کاری که وی ارائه کرد، ملاحظات مقدماتی درباره کندالیزاسیون بود.
وی در ابتدای جلسه به توصیف کار خود پرداخته و تفاوتهای ادیان سنتی و ادیان مدرن را بررسی کرد و گفت: در اینجا ما به دنبال ارزشگذاری میان این دستهبندیها نیستیم و بیشتر به توصیف چرایی آن خواهیم پرداخت. وی در خصوص مفهوم کندالیزاسیون گفت: کندال نام شهری است که دو صاحبنظر و محقق امریکایی به نام پل هیلز و لیندا وودهد در آن دست به پژوهشی میدانی در حوزه معنویت و گرایش به دینداری در سال 2000 تا 2002 زدهاند. این تحقیق را میتوان تحول پارادایمی مهمی در دینداری به شمار آورد. حمیدیه مفهوم کندالیزاسیون را بررسی فرآیند چنین تحولی در دینداری عنوان کرد و همچنین به تعریف مفاهیمی چون معنویت، حوزه کلگرا و دین سنتی پرداخت. وی در خصوص واژه و مفهوم معنویت گفت: مقصود از معنویت (sprituality)، حالت، وضعیت یا کیفیتی انسانی است که ناشی از ارتباط شخصی آزادانه و بالاختیار با نیرویی غایی تجربه میشود، نیرویی که به فرد، خشیت، قدرت باطنی و معنایابی غایی میبخشد. همچنین راجع به حوزه کلگرا گفت: مقصود از حوزه کلگرا (holistic milieu)، اصطلاحاً، حوزه فعالیتهای معطوف به کل ارگانهای انسان از بدن، ذهن، روان یا روح و جسم با هدف خود شکوفایی، ارتقای استعدادها و پتانسیلهای درونی افراد است تا انسان، بشود آنچه هست (به واقعیت ژرف و غایی خویش برسد). این حوزه، شامل ورزشهای یوگا، تراپیها (حتی چای تراپی مانند تی تراپی)
دین سنتی نیز مجموعه آموزهها، شعایر و نمادهایی که تحت اتوریتهای خاص پذیرفته میشوند. وی پس از توضیح این سه مفهوم به نتایج پژوهش در کندال اشاره کرد و گفت: نتایج تحقیقات در کندال را میتوان در سه شاخه دستهبندی و عنوان کرد:
1. رشد سیصد درصدی حوزه کلگرا تنها در دهه 1990 میلادی (بهرغم رشد 11.4 درصدی جمعیت): نشانگر چرخش سوبژکتیو
2. علت غایی گرایش به حوزه معنویتگرایی، ارتقای کیفیت زندگی بوده است: نشانگر خودشیفتگی
3. رشد فضای عرضه تقاضا در حوزه معنویت (شامل آگهیهای تبلیغاتی و فروشگاههای معنویتگرا، تخفیف، اعطای جایزه، بهرهگیری از فنون تبلیغات و...) مانند تاسیس فروشگاه بزرگ زمانه نو (new age) به نام turning point، مرکز معنویت کلبه رنگین کمان، مرکز اوقات فراغت، فروشگاه هلن کمپ...: نشانگر کالایی شدن.
وی پس از بیان این سه سرفصل کلی نتایج تحقیقات کندال به شرح و توصیف آنها پرداخته و در خصوص هر کدام از نشانگرها و مفاهیم توضیحاتی را اینچنین بیان کرد: در خصوص چرخش سوبژکتیو میتوان آن را یک تحول فرهنگی عمده دانست که متضمن دور شدن راز زندگی در قالب نقشها، وظایف و تکالیف خارجی یا ابژکتیو به سوی زندگی بر حسب تجربههای سوبژکتیو خود فرد است: تجربههایی که کاملاً نسبی و فردی اند.
چرخش به سوی زندگی سوبژکتیو (زندگی کردن همراه با رابطه عمیق با تجربیات درونی یکه خویشتن هر فرد)، تحولی عظیم در فرهنگ مدرن بوده است. زندگی سوبژکتیو با حالات شعور، حالات ذهن، حافظهها، عواطف، احساسات، تجربههای بدنی، خوابها و وجدان درونی سر و کار دارد. در اینجا خوداندیشیها (سوبژکتیویتهها)ی هر فرد، یک منبع یکه برای اتوریته میشوند. در اینجا زندگی خوب، زندگی کردن در آگاهی کامل از حالات وجودی خود است، زندگی کردن همراه با غنیسازی تجربههای فردی است، دیگر، تسلیم شدن در برابر اتوریته بالاتر نیست، بلکه تبدیل شدن خود به اتوریته است. هدف، تبعیت از راههای نهادینه شده نیست، بلکه تبعیت از زندگی جهت داده شده از درون است. هدف، تکیه کردن بر دانش و حکمت دیگران (دانشی و حکمتی که در نظر دیگران حقیقت دارد) نیست، بلکه زندگی کردن بر اساس یافتهها و احساسات خود و خودبودگی است.
چرخش سوبژکتیو، همه بخشهای فرهنگ را درگیر میکند. تحت تاثیر این چرخش، هم خودادراکی و هم آرایش نهادها و نیروهای اجتماعیـفرهنگی به سمت «شخص محور» یا «سوبژکتیویته محور» شدن پیش میروند. در اینجا یک نظام وظیفهمآب به صورت رتبهبندی و تفکیک شده بر روابط میان انسانها حاکم نیست. معلم، فروشنده، مدیر، طبیب و صاحبان تخصص و حرفه، دیگر، خدایی نمیکنند. نهادهای مربوطه، صرفاً به زندگیهای سوبژکتیو خدمت میرسانند. احیاناً اگر طبیبی یا نهاد بهداشت و درمانی همچنان در وجه پارادایم سنتی عمل کند، به زودی، خود را ناسازگار با مقتضیات زمان خواهد یافت.
وی در خصوص صاحبنظرانی که در این حوزه نظریاتی را ارائه کردهاند نیز اشاراتی داشته و ادامه داد: اریک هابزبام (1995)، رونالد انگلهارت (1997)، چالز تیلور (2002) و جوزف وروف و همکارانش (1981) از جمله اندیشمندانی هستند که معتقدند که چرخش سوبژکتیو، تحول فرهنگی روشن و آشکار فرهنگ مدرن غرب شده است. زیگمونت باومن مینویسد: «خصوصیت زندگی مدرن، [احساس] نیاز [فرد] به این است که چیزی بشود که [واقعاً] هست.»
گوردون آلپورت مینویسد: «آنچه مهم است حق هر فرد برای تحقق بخشیدن به فلسفه زندگی خویش است تا جایگاه مناسب شخصی خود در عالم خلقت را بهترین وجهی که میتواند به دست آورد.»
وی در ادامه به فاکتور دیگری در خصوص معنویت و کیفیت زندگی مدرن پرداخت و رشد خودشیفتگی در میان جوامع غربی را یکی از علل گرایش به سوی معنویت دانسته و گفت: در روانشناسی، نارسیسیم به معنی خودشیفتگی و تکیه بر خودانگاشتهای درونی است. کریستوفر لش کتابی دارد تحت عنوان فرهنگ خود شیفتگی (1979) (The culture of Narcissism). او فرهنگ خودشیفتگی را به این صورت توصیف میکند که هر عملی که فرد انجام میدهد در راستای ارضا و بدست آوردن لذتی درونی خود است. نشانههای خودشیفتگی نوین برای روانکاو امروزی، جدید و بیسابقه به نظر میآید: خودشیفتگان دوره و زمانه ما افرادی کسل و دلمرده و افسردهاند که زندگی خود را بیهدف و حتی بیارزش میبینند؛ غالباً خود را به انواع بیماریهای جسمی مبتلا میدانند و لذا دائماً احساس اظطراب دارند؛ زمانی که دیگران از آنها تعریف و تمجید میکنند، اندکی تسکین مییابند، اما به طور کلی برقرای روابط عمیق عاطفی با دیگران عاجزند و لذا از زندگی خود لذت نمیبرند و شادکام نیستند. لش در بحث مبسوطی راجع به زمینههای بروز خودشیفتگی، دیوانسالاری و ازدیاد تصویر در فرهنگ معاصر را به عنوان دو عامل اصلی این بیماری ذکر میکند.
خودشیفتگی موجب آن میشود که افراد، دین را نیز تنها برای غایاتی نظیر سلامتی و تناسب اندام، تسکین استرس، شادکامی، خودشکوفایی و در مجموع، ارتقای مولفههای کیفیت زندگی (life quality) تعقیب کنند.
بهزاد حمیدیه در ادامه سخنان خود از کالای شدن دین (commodification of religion) یاد کرده و آن را نیز از مظاهر ظهور ادیان و معنویتهای امروز دانست. وی در این مورد با اشاره به نگرشهای جدید در خصوص دین گفت: امروز دین نیز مانند مقولههای دیگر عرصه زندگی دارای ارزشگذاریهای کمی و کیفی شده است. در مقطعی در بالا قرار داشته و در زمانی افول میکند.
نگرش به دین به عنوان کالای مصرف، از تبعات کالایی شدن فرهنگ است. دین داری (رویکرد انسانها به دین) در بحبوحه تولید انبوه کالاهای دینی، فتیش شدن کالاهای دینی همچون کالاهای مصرفی دیگر، از دست رفتن هاله احترامآمیز و تبعیت از ساز و کار بازار مصرف، دگردیسی مییابد. زیگمونت باومن ادیان و گروههای دین نوپدید را گزینههایی مصرفی در زندگی احساسجویانه جدید تلقی میکند.
وی همچنین از مفهومی، که به گفته خودش از باومن به ودیعه گرفته، از دین به عنوان پدیدهای به مثابه پاپکورن یاد میکند که بر روی آن تبلیغ، افول نزول و یا صعود دارد.
از تبعات کالایی شدن دین، دو پدیده مدگرایی (یا مصرف تظاهری تورشتاین وبلن:cospicuous consuming ) و نیز تبدیل شدن دین به ابژه مسرت بخش (popcornization) است. بری ریچاردز، مسرتبخشی مصرف کالا را به خود شیفتگی ربط میدهد.
حمیدیه مجموعه سه عنصر فوق را، به عنوان پارادایمی جدید برای دینداری دانسته که از حدود دهه 1970 به بعد در حال رشد شدید در عمده مناطق جهان است.
در پایان سخنان بهزاد حمیدیه، حاضرین به طرح سوالات و پرسشهایی پرداختند. مهمترین بحثی که در این بخش از نشست در گرفت، مقوله تمایز دینداری مدرن از دینداری سنتی، عناصر معنویتهای امروزی و نوع نگاه انسان به این حوزهها بود. حمیدیه در پاسخ سوال یکی از حاضرین در خصوص نگرش انسان به مسائل اساسی دین گفت: در گذشته افراد بسته دین را باید به طور کامل میپذیرفتند و بدان عمل میکردند. عدول از آن را گناه دانسته و مستوجب عقاب قلمداد میکردند و به عناصر بیرون از حوزه دین شخصیشان بهایی نمیدادند و توجهی نداشتند، در حالیکه امروز فرد دست به انتخاب میزند و عناصر مختلف اعتقادیاش را از ادیان مختلف میگیرد، ترکیب میکند و بدان فکر میکند و به راحتی نقد میکند.
دین سنتی رابطه مستقیمی با مرجعیت و تقلید دارد و معنویتهای امروزی عقل را جایگزین آن کردهاند.
در بخشی دیگر از سوالات مطرح شده وی بدین مسئله اشاره کرد که اساساً نامگذاری این رفتارها و نگرشهای اعتقادی را میتوان دین نامید یا خیر؟ و گفت: این وسایلی است که برای من نیز مطرح است اما خب روند علم و جامعهشناسی امروز واژه ادیان مدرن و امروزی را بدان میدهد.
نظر شما