دل‌نازک‌هایی که با دیدن تیتر "پابرهنه با آرپی‌جی هفت در اتوبان‌های تهران" رنجیده‌خاطر شدند و فکر کردند یک جوان آنارشیست و احساساتی قصد دارد نظم جامعه امروز ایران را به هم بزند این چند خط را که هفته پیش در روزنامه خراسان به چاپ رسیده بخوانند تا بعد خدمت برسم:

" مردی با تسلیم شکواییه‌ای به قاضی شورای حل اختلاف گفت: چندی قبل خانه محقر و مخروبه‌ای را در چند کیلومتری حاشیه یکی از شهرک‌های مشهد خریدم اما چون وضعیت مالی مناسبی نداشتم اتاقی را که گوشه حیاط بود اجاره دادم. مدتی از اجاره منزل نگذشته بود که احساس می‌کردم فرزندان خردسالم دچار افسردگی شده‌اند. وقتی از سرکار به خانه می‌آمدم آنها از من طلب «کباب» می‌کردند من که توان خرید «گوشت» را نداشتم هر بار با بهانه‌ای آنها را دست به سر می‌کردم تا اینکه متوجه شدم هر چند روز یک بار از اتاقی که به اجاره واگذار کرده‌ام «بوی کباب» می‌آید و همین موضوع باعث شده تا فرزندانم از من تقاضای کباب بکنند.
شاکی این پرونده ادامه داد: دیگر طاقتم طاق شده بود هرچه سعی کردم برای فرزندانم کباب تهیه کنم نشد این در حالی بود که بوی کباب‌های مستاجرم مرا آزار می‌داد به همین دلیل از محضر دادگاه می‌خواهم رای به تخلیه محل اجاره بدهد تا بیش از این خانواده‌ام در عذاب نباشند.
قاضی باتجربه شورای حل اختلاف که سال‌هاست به امر قضاوت اشتغال دارد، هنگامی که این ماجرا را تعریف می‌کرد اشک در چشمانش حلقه زد او گفت: پس از اعلام شکایت صاحبخانه، مستاجر او را احضار کردم و شکایت صاحبخانه را برایش خواندم.
مستاجر که با شنیدن این جملات بغض کرده بود گفت: آقای قاضی! کاملاً احساس صاحبخانه را درک می‌کنم و می‌دانم او در این مدت چه کشیده است اما من فکر نمی‌کردم که فرزندان او چنین تقاضایی را از پدرشان داشته باشند.
او ادامه داد: چندی قبل وقتی به همراه خانواده‌ام از مقابل یک کباب فروشی عبور می‌کردیم فرزندانم از من تقاضای خرید کباب کردند اما چون پولی برای خرید نداشتم به آنها قول دادم که برایشان کباب درست می‌کنم.
این قول باعث شد تا آنها هر روز که از سر کار برمی‌گردم شادی‌کنان خود را در آغوشم بیفکنند به این امید که من برایشان کباب درست کنم. اما من توان خرید گوشت را نداشتم تا این که روزی فکری به ذهنم رسید یک روز که کنار مغازه مرغ فروشی ایستاده بودم مردی چند عدد مرغ خرید و از فروشنده خواست تا مرغ‌ها را خرد کرده و پوست آنها را نیز جدا کند.
به همین دلیل به همان مرغ فروشی رفتم و به او گفتم اگر کسی پوست مرغ‌هایش را نخواست آنها را به من بدهد. روز بعد از همان مرغ فروشی مقداری پوست مرغ پرچربی گرفتم و آن ها را به سیخ کشیدم. فرزندانم با لذت وصف ناشدنی آنها را می خوردند و من از دیدن این صحنه لذت می‌بردم. من برای شاد کردن فرزندانم تصمیم گرفتم هر چند روز یک بار از این کباب‌ها به آنها بدهم اما نمی‌دانستم که ممکن است این کار من موجب آزار صاحبخانه‌ام شود.
قاضی شورای حل اختلاف در حالی که بغض گلویش را می فشرد ادامه داد: وقتی مستاجر این جملات را بر زبان می‌راند صاحبخانه هم به آرامی اشک می‌ریخت تا این که ناگهان از جایش بلند شد و در حالی که مستاجرش را به آغوش می‌کشید گفت: دیگر نگو! شرمنده‌ام من از شکایتم گذشتم!"
ملاحظه فرمودید؟ این بار دل نازکتان به درد نیامد؟ آنچه حقیر نوشتم صرفاً یک آرزو بود، آرزویی که امکان تحقق‌اش یک در میلیارد هم  نیست. اما آنچه به نقل از  روزنامه خراسان خواندید عین حقیقت بود. اگر فکر می‌کنید  من و امثال من باید چیزهایی بنویسیم که اوقاتتان خوش شود، اشتباه می‌کنید. بروید این رنگین‌نامه‌هایی را که روی کاغذ گلاسه گرم بالا عکس‌های پسران ابروبرداشته را روی جلد می‌زنند ابتیاع بفرمایید. من آدم عصبی ندیدبدیدی نیستم. از دیدن خوشی دیگران هم حرصم درنمی‌آید. با آدمی که خوب می‌خورد و می‌پوشد و می‌نوشد هم هیچ مشکلی ندارم اما هنوز آن قدر سیب‌زمینی نشده‌ام که با شنیدن اخباری از این دست ککم هم نگزد. دردانه فلان بزرگ که هیچ هنری جز دین‌فروشی ندارد و بر گرده همان مردم بدبختی سوار است که به سودای تحقق عدالت از جان و مالشان گذشتند و حالا باید به جای چشیدن طعم عدالت پوست مرغ کباب کنند و به بچه‌هایشان بخورانند سوار ماشین شش میلیارد تومانی می‌شوند و آن وقت من لبخند ژکوند بزنم؟ نخیر. من با شنیدن این حرف‌ها خونم به جوش می‌آید و اگر بتوانم حقیقتاً همان کاری را خواهم کرد که گفتم. این حرف‌ها خام و احساساتی و عوامانه است؟ باشد. من که دعوی پختگی و علم و عقلانیت ندارم. به تعبیر آن دوست قدیمی نیمی کودکم و نیمی دیوانه، اما از قدیم گفته‌اند: حرف حق را یا باید از کودک شنید یا از دیوانه. ما اگر قرار بود به حرف عاقلان و ناصحان گوش دهیم که 8سال جنگ نابرابر را تحمل نمی‌کردیم. مگر در همان روزهای اول جنگ جناب عقل کل –ابوالحسن بنی‌صدر- نمی‌گفت زمین بدهیم و زمان بخریم؟ ما اگر قرار بود عاقل باشیم  احتمالاً امروز باید برای رفتن به استان خوزستان ویزا می‌گرفتیم و در فرودگاه استان نوزدهم عراق زیر عکس سیدنا‌الرئیس سلام نظامی می‌دادیم. می‌دانم که به نام عشق و عدالت آن قدر گند زده‌اند که شما هم می‌ترسید. یعنی تا این الفاظ را می‌شنوید با خودتان می‌گویید اوه اوه اوه باز این گروه خشن متحجرِ نفهمِ خشک‌مغزِ بی‌ذوقِ مخالفِ شعر و هنر و موسیقی و آزادی و زیبایی می‌خواهند ما را فریب بدهند تا هم خودشان در سایه این شعارهای مردم‌فریب به ثروت‌های افسانه‌ای دست پیدا کنند و هم زندگی را بر خلق خدا تنگ کنند. چه باید کرد؟ از قول امامان معصوم شنیده‌ایم که در آخرالزمان وضعیتی پیش می‌آید که اگر به کسی بگویند کافر خوش‌تر می دارد تا به او بگویند شیعه. متاسفانه زنده ماندیم و چنین روزگاری را به چشم دیدیم:
در روزگار رنگ و ریا زنده مانده‌ایم
ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود
آن قدر به نام خدا و رسول و امام سفاهت و بلاهت به خرج دادند و گند زدند به همه‌چیز که تا نامی از عدالت و ایثار و شهامت و شهادت می‌آید عده‌ای خوف می‌کنند که: باز هم سر و کله کلاه‌بردارها پیدا شد. همین الان هم هستند دوستانی که نان این حرف‌ها را می‌خورند. حق با شماست. نباید به این راحتی حرف همه را باور کرد. به قول خودم:
حالا که خوب فکر می‌کنم
می‌بینم
قدیما
چشامونو زیاد بسته نگه می‌داشتیم
باس لااقل یه چشمُ
همیشه باز می‌ذاشتیم.
وقتی تو روز روشن
کلاتو وَر می‌دارن
چش بذاری یه وقت دیدی زرنگا
یه چیز ناجور تو کاسَت می‌ذارن.
و ما در این سال‌ها خیلی وقت‌ها به هوای اینکه بازی قایم‌باشک است چشم گذاشته‌ایم و زرنگ‌ها هم نامردی نکردند و بدجوری توی کاسه‌مان گذاشتند. چه باید کرد؟ من اصرار ندارم کسی حرف مرا باور کند یا نکند. اگر حقیقتاً صدق و سوزی در این حرفها باشد بالاخره دل دردمندی را به لرزه درخواهد آورد و او را با این "نیمی کودک و نیمی دیوانه" همراه خواهد کرد اما من به سهم خودم در این سال‌ها به اندازه کافی با متحجران و دشمنانِ قسم‌خورده آزادی و زیبایی مرزبندی داشته‌ام. منش و روش آنان را نکوهیده‌ام. در ستایش آزادی و زیبایی شعرها گفته‌ام و قلم‌ها زده‌ام. علی‌رغم انتقادات رادیکالی که به روشنفکران داشته‌ام و دارم از حق و حقوق قانونی آنها دفاع کرده‌ام و درست به همین علت از دو سمت فرهنگی برکنار شده‌ام. فقط هم یادداشت تند و تیز به ظاهر سیاسی ننوشته‌ام. به قدر وسع خودم کار تحقیقاتی و پژوهشی هم انجام داده‌ام که قریب به بیست جلد آن چاپ و منتشر شده است. فیلم هم ساخته‌ام. مجله تخصصی فرهنگی هم درآورده‌ام. اما هیچ‌کدام اینها دلیل نمی‌شود که خود را تافته جدابافته‌ای بدانم و  به عناوین خررنگ‌کن شاعر و نویسنده و پژوهشگر و ترانه‌سرا و طنزنویس و تهیه‌کننده و محقق و روزنامه‌نگار و سردبیر و دبیرتحریریه دل‌خوش کنم و از یاد ببرم که پیش از همه اینها من هم آدمم. مثل هر آدم دیگری از گوشت و پوست و عصب و استخوان ساخته شده‌ام و وقتی کارد به استخوان برسد اگر آدمی باید فریاد بزنی. و من کارد به استخوانم رسیده، می‌فهمید؟! دِ لامصب آن که پوست مرغ را به جای کباب به فرزندانش می‌خوراند یکی است مثل من و تو. و آن قدر شریف و نجیب که نه از دیوار مردم بالا می‌رود، نه دین‌فروشی می‌کند، نه با قاچاق موادمخدر شکم خانواده‌اش را... خوش‌غیرت! می‌فهمی وقتی کودکانش با حرص و ولع پوست کباب‌شده مرغ را به نیش می‌کشند چه رنج و دردی را متحمل می‌شود؟ می‌توانی بفهمی یک پدر از اینکه فرزندانش را می‌فریبد چه حالی پیدا می‌کند؟ من هم مثل شما نمی‌توانم خودم را جای آن مرد بگذارم اما ایلیای 6 ساله من به شدت به کباب علاقه دارد و مرا مجبور می‌کند هفته‌ای دو سه بار برایش کباب بخرم. یک بار که پول همراه نداشتم –توجه بفرمایید دستم تنگ نبود، پول همراه نداشتم- در خیابان از من خواست تا برایش کباب بخرم، در آن لحظه‌ای که ایلیاخان هوس کرده‌ بودند نتوانستم امر ایشان را اطاعت کنم، می‌دانید چه حالی پیدا کرده‌ بودم؟ آن چند کودک خراسانی هم جای ایلیای من، چه فرقی می‌کند؟ چطور تا پای شعار و شعر به میان می‌آید هم انسان دوستی‌مان گل می‌کند و ادعا می‌کنیم: بنی‌آدم اعضای یک پیکرند و... الخ. ولی اگر جدی جدی   کسی در این مقام قرار گرفت و از درد فریادش به آسمان برخاست نصیحتش می‌کنیم: "وا، چرا داد می‌زنی؟ تو چقدر خشونت‌طلبی؟ خُب برو کلونتری شکایت کن..." جالب است هیچ‌کس نمی‌گوید اصلاً آن بابایی که ماشین شش میلیاردی سوار می‌شود فرزند کدام بزرگوار است و آن بزرگوار این پول را از کجا آورده است اما به من که می‌رسند  می‌گویند تو جدی جدی می‌خواهی با آرپی‌جی هفت ماشین آن بنده خدا را بزنی؟ این حرف‌ها ترویج خشونت است، از شما که یک مجله فرهنگی درمی‌آورید بعید است. و پند و نصیحت‌هایی که حالم از بازگو کردنش به هم می‌خورد. برای این که خیال همه را راحت کنم اول به آنها که ادای آدم‌های دلسوز را درمی‌آورند و گاه‌گداری پیغام می‌فرستند که به فلانی بگویید مراقب خودش باشد می‌گویم:
ای که به قصد مفلسان تیغ هلاک بسته‌ای
جان به لب رسیده از تیغ حذر نمی‌کند
شمع وجود عاشقان شعله‌ور است تا ابد
رنگ عدم گرفته را مرگ اثر نمی‌کند
و اما به دوستان صلح کل و نازک‌دل هم باید بگویم: حقیقتاً اگر دستم برسد حاضرم پابرهنه با آرپی‌چی هفت در اتوبان‌های تهران ظاهر می‌شوم و آن ماشین شش میلیاردی را با سرنشینان‌اش –هرکه  می‌خواهند باشند- به نیابت از همه تهیدستان و پابرهنگانی که جان و مالشان را برای تحقق عدالت فدا کردند، مورد هدف قرار دهم. تبعات این عمل را هم با جان و دل پذیرایم. اگر نام این کار ترویج خشونت است بنده با افتخار اعلام می‌کنم یک خشونت‌طلب تمام‌عیارم. و نه تنها خشونت‌طلبم بلکه تا بتوانم بذر نفرت و کینه و غیظ می‌پراکنم. نفرت از کسانی که خشت‌خشت خانه‌هایشان را از استخوان‌های مردم محروم بناکرده‌اند و حالا فرزندانشان با کبر و نخوت به همان مردم محروم و بی‌پناه فخر می‌فروشند. کینه از کسانی که به نام مولای دردمندان و آزادی‌خواهان جهان،  قطب عالم امکان، امیرمومنان علی(ع) خطبه می‌خوانند اما در حقیقت پیرو سیره معاویه‌ابن ابی‌سفیانند. غیظ از کسانی که به نام احیای عدالت مردم را برانگیختند تا با مظاهر اشراف‌زدگی و تجمل‌گرایی مبارزه کنند اما خود در صف مقدم زراندوزان و مسرفان قرار گرفتند. من آدم‌ علیه‌اسلامی نیستم اما ستایشگر پاکی و درستی‌ام و اگر خدا قبول کند خود را خاک پای غلامان آن حقیقت تابناکی می‌دانم که فرمود: "به خدا سوگند، این کفش در نظر من، از حکومت بر شما دوست‌داشتنی‌تر است، مگر با آن حقی را اقامه کنم یا باطلی را دفع نمایم". و خطاب به دزدان بیت‌المال و رانت‌خواران صاحب‌ نفوذ روزگار خود نهیب زد: "ثروت‌های عمومی را حتی اگر کابین‌زنان خود قرار داده باشید به بیت‌المال برمی‌گردانم". نمی‌دانم اگر آن حقیقت جاوید در میان ما ظهور می‌داشت وقتی می‌دید بر سرزمینی که سرشار از نعمت‌های بی‌بدیل خداوند است چه میزان فاصله طبقاتی است چه می‌کرد اما مطمئنم مردی که نمی‌توانست بیرون کشیدن خلخال از پای یک زن یهودی را تحمل کند و می‌گفت اگر مسلمانی از شنیدن چنین خبری دق کند و بمیرد رواست در مقابل فجایعی از این دست خاموش نمی‌نشست و از خیلی‌ها حساب می‌کشید. از خیلی‌ها. یاعلی مدد.
 

کد خبر 230444

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 4
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۱۷:۲۶ - ۱۳۹۱/۰۵/۰۳
    13 1
    درود بر شرف و غيرتت مرد.
  • 20 IR ۲۰:۰۷ - ۱۳۹۱/۰۵/۰۳
    3 2
    درست بنويسيم غيظ/ غيض اين دوكلمه را نبايد با هم اشتباه كرد. غيظ به معناي «خشم شديد» است و هم در گفتار و هم در نوشتار(خاصه در تركيب كظم غيظ به معناي «فرو خوردن خشم»)فراوان به كار مي رود:«هر چند شراب در من اثر كرد... خلاف آنچه امين فرموده بود از من ظاهر مي شد و غيظ وغضب او افزون مي گشت تا بدان رسيد كه در خشم شد و بفرمود تا پاي من گرفتند و از آن مجلس بيرون كشيدند» (فرج بعد از شدت، 701). بعضي اشتباها اين كلمه را به صورت غيض مي نويسند. اما غيض كه در گفتار مطلقا به كار نمي رود و در متون ادبي فارسي به ندرت ديده مي شود درعربي به معناي «كاهش آب » و نيز به معناي «اندك» است. http://golshanemehr.ir/article.php?id=10783
  • 2020 IR ۲۰:۲۴ - ۱۳۹۱/۰۵/۰۳
    12 1
    برادر آرپی جی به دوشم پابرهنه! میان آسفالت های اتوبان شهرچه میخواهی؟ پی کدام ماشین شش میلیاردی؟ پی کدام حقیقت؟ شاخه ی گلم را بپذیر! با من بیا تا کوچه های بچه های در آرزوی کباب! با من تا.... خراسان تا خانه کودکان گرسنه من میخواهم لقمه ای کباب برایشان ببرم کفشت را بپوش سلاحت را زمین بگذار آسفالت داغ اتوبان را رها کن با من بیا...
  • بدون نام IR ۲۰:۴۹ - ۱۳۹۱/۰۵/۰۳
    10 2
    یا علی مدد.

آخرین اخبار