اولین جلسه از سلسله نشست‌های شنبه‌های شعر به نقد و بررسی مجموعه شعرهای کمال شفیعی اختصاص داشت.

عبدالجواد موسوی : در اولین جلسه از سلسله نشست‌های شنبه‌های شعر که قرار است به طور مستمر برگزار شود، به نقد و بررسی مجموعه شعرهای آقای کمال شفیعی می‌پردازیم. آنچه در این جلسات برای ما مهم است نقد جدی شعر و توجه دقیق‌تر به مجموعه‌هایی است که امروزه منتشر می‌شوند. با آنکه برگزاری جلسات مشابهی در این حوزه معمول و مرسوم شده اما به نظر می‌رسد که نقد جدی و بیطرفانه کمتر اهمیت دارد. من فکر می‌کنم مشکل اصلی این‌گونه نشست‌ها در این است که نقد شعر بیشتر تحت‌تأثیر تعارفات و یا موضع‌گیری و دسته‌بندی‌های سیاسی قرار دارد و یا باری به هر جهت برگزار می‌شود. امیدوارم که خود ما مشمول آنچه در مورد دیگران گفتیم نباشیم و این مکان تبدیل به یک پاتوق فرهنگی شود تا بتوان در آن راجع به شعر به طور جدی گفت‌وگو کرد.

کمال شفیعی در یکی دو سال اخیر دو مجموعه شعر با عنوان «می‌خواهم دست به کار بزرگی بزنم» و «گوزن‌های پا به ماه» منتشر کردند. سئوال اول من از ایشان این است که چرا و با چه انگیزه‌ای این دو مجموعه را در این فاصله کوتاه منتشر کردید.

شفیعی: با نام و یاد خدا سلام عرض می‌کنم و تشکر می‌کنم از شما و عزیزانی که تشریف آوردید. ببینید من حدود بیست و دو سه سال در زمینه شعر کار کردم اما در طی این سالها با توجه به تغییر سویه شاعران و نیز با تغییر نگاه خودم به شعر احساس می‌کردم دیگر نیازی به چاپ آن شعرها ندارم. اما در مورد این دو مجموعه این طور نبود و فکر کردم حالا وقتش شده که به بازار شعر عرضه شوند. درواقع این دو مجموعه محصول همین یکی دو سال اخیر نبودند بلکه طی 5 سال گذشته شکل گرفتند. احساس کردم در این دو مجموعه زبان یکدست‌تر شده و ویژگی‌هایی در شعرها بود که با سلیقه من جور درمی‌آمد.

موسوی: می‌خواستم همین را بگویم. با توجه به اینکه فضا تقریباً یک فضاست و زبان هم یک دست است، بهتر نبود همه اینها را در یک مجموعه چاپ می‌کردید.

شفیعی: من به این حرف که زبان یک دست است قائلم ولی در نزدیک بودن فضاها خیلی با شما موافق نیستم. ببینید من دوره‌های متفاوتی را به لحاظ رویکرد شاعرانه تجربه کرده‌ام. شعرها در مجموعه اول به گونه‌ای انتخاب شد که برآیندی از دوره‌ها و تجربه‌های شاعرانه مختلف من ‌باشد. اینکه زبان یک دست باشد برایم مهم بود و در چینش شعرها تأثیر داشت. وقتی احساس کردم مخاطب را می‌توانم با یک کمال شفیعی شناسنامه‌دار که روند شعری واحدی را طی کرده، مواجه کنم آن اثر را به چاپ رساندم. درواقع مجموعه اول نشان‌دهنده یک روند و فرآیند شعری است اما مجموعه دوم این طور نیست. مجموعه دوم زبان پالایش یافته‌تر و یک دست‌تری دارد و فضاهای شعری آن نیز با مجموعه اول متفاوت‌ است. مجموعه اول زمانی پدید آمد که فضای دهه هفتاد بر گفتمان ادبی آن روز غلبه داشت. این فضا ویژگی‌های خاصی داشت که من از آنها پرهیز می‌کردم. شعرها اغلب تجربه‌های ذهنی خاص خودم بود و در ساحت‌های مختلفی شکل می‌گرفتند به همین دلیل به لحاظ فضا و زبان هنوز دچار یک پراکندگی بودند اما در مجموعه دوم این اتفاق نیفتاد یعنی تلاش کردم بعد از آن دوره‌ای که طی شد و زبانی که به دست آوردم، اثر یک دست‌تری عرضه کنم و البته این را نوعی احترام به مخاطب می‌دانم.

شیری: آقای کمال شفیعی همان طور که خودشان اشاره کردند با وجود آنکه طی فعالیت هنری‌شان به نسلی تعلق داشتند که جریانات شعری دهه هفتاد را رقم زدند اما در شعر ایشان از ویژگی‌ها و مختصات شعری آن دهه اثری دیده نمی‌شود. به نظر من کمال شفیعی در هیچ کدام از این دسته‌بندی‌ها قرار نمی‌گیرد. او با آن ویژگی‌ها و با آن نوع شعری که مد شده بود کاری نداشت و به نظر من باید برخورد دیگری با شعر او بشود. بحث من بیشتر بر سر شعرهای کوتاه ایشان است و به نظر من در این قسمت موفق‌تر بوده. نظیر این شعر را در دهه‌های قبل داشته‌ایم مثل شعر بیژن جلالی، احمدرضا احمدی و یا اشعاری که یداله رؤیایی در فضای حجم ارائه داد. ما فعلاً با رفتار زبانی کمال شفیعی کاری نداریم بلکه با ذات و معنای شعر و اتفاق شاعرانه‌ای که رخ داده کار داریم.

ویژگی‌های بارز شعر کمال تصویرسازی، حس‌آمیزی و تخیل قوی است اما از آن مهمتر اتفاق شاعرانه‌ای است که با کمترین کلمات بیان می‌شود و بر مبنای رابطه بین مفاهیم رخ می‌دهد. به نظر من باید با تکیه بر منطق ارسطوئی به سراغ این شعر برویم و نباید آن را صرفاً به لحاظ صوری و زبانی بررسی کنیم. یک سری ویژگی‌های کلی در شعر دهه هفتاد بود که به شخص خاصی برنمی‌گردد و هیچ کس نمی‌تواند ادعا کند که آنها را وارد زبان کرده است. از نظر من جریان اصلی شعر ما در حرکت است و نمی‌شود آن را در جائی محدود کرد و یا روی آن اسم خاصی گذاشت. فی‌المثل نمی‌شود به اتفاقاتی که در دهه هفتاد رخ داد بگوئیم شعر نیمائی یا پسا نیمائی. اینها فقط شعر است شعر در جریان و حرکت است.

در هر مقطع با توجه به موقعیت زمانی، شرایط زیستی و اتفاقات زبانی چیزی به این جریان اضافه و یا از آن حذف می‌شود. گرایش به سادگی، جزئی‌نگری، طنز تلخ و بومی‌گرایی نکاتی است که در شعر کمال دیده می‌شود. شاید در شعر خیلی از شعرای دهه هفتاد هم دیده شود اما نمی‌توان بر این اساس گفت که شعر کمال متعلق به دهه هفتاد است. من خیلی به دهه‌بندی اعتقاد ندارم به نظر من شعر شعر است. دهه هفتاد و هشتاد هم ندارد. در اوایل دهه هفتاد در آن جار و جنجالها و ادعاها، پیشگوئی‌ها و پیش‌بینی‌هایی شد که هیچ کدام به وقوع نپیوست.

حتی خیلی‌ها به بیراهه رفتند. اساساً برای شعر نمی‌شود پیشگوئی کرد. شعر پدیده‌ای غیرمنتظره است. من اعتقاد دارم که زبان شعر کمال زبان طبیعی است و شعر او براساس نرم زبان شکل گرفته، مهم این است که ببینیم آن اتفاق شعری کجا رخ داده، نقد این شعر سخت‌تر است از اینکه بدون درنظر گرفتن زیرساخت‌های شعر و اندیشه‌ای که پشت آن پنهان است، صرفاً به درگیری‌های صوری و زبانی بپردازیم. همانطور که گفتم باید براساس تحلیل رابطه بین مفاهیم که در منطق ارسطو دیده می‌شود به سراغ این نوع شعر برویم. من حدود ده سال پیش با این روش بعضی از شعرهای دهه هفتاد را در یکی دو مقاله بررسی کردم بخصوص شعر حرکت را.

موسوی: شما راجع به خاستگاه کوتاه‌نویسی آقای شفیعی اسامی را ذکر کردید که من خیلی توجیه نشدم. آقای جلالی را مثال زدید، احمدرضا احمدی و یداله رؤیایی را! آن استفاده از زبان طبیعی و بومی‌گرایی که در شعر کمال شفیعی هست بیشتر مرا به یاد منوچهر آتشی می‌اندازد تا یداله رؤیایی.

شیری: من با زبان کاری ندارم. قطعاً شعرهای جلالی، رؤیایی و یا حتی شعر قناری شاملو با هم فرق دارند. من منظورم این بود که این نوع شعر اتفاق افتاده اما هر کس با رویکرد خودش از آن استفاده کرده. رؤیایی آن را در فضای حجم وارد کرد و کمال این را در طبیعت‌گرایی و بومی‌گرایی به کار برد.

موسوی: برخلاف احمدی و رؤیایی شعر آقای شفیعی خیلی رئال است یعنی تصاویری که به ما می‌دهد نه وهمی است نه انتزاعی و نه سورئال بلکه توصیف واقعی طبیعت است و از این نظر خیلی به شعر آتشی نزدیک است. البته باید دید نظر خود ایشان چیست.

شفیعی: من با هر دو نظر موافقم و فکر می‌کنم حلقه واسطه‌ای وجود دارد. ببینید به شکل طبیعی هر شاعری وامدار شاعران پیش از خود است و از هر کدام تأثیری پذیرفته است و اگر شعر را چندوجهی تصور کنیم می‌توان گاهی آن را از وجه فرمیک مورد توجه قرار داد و استراکچر و ساختار آن را بررسی کرد و یا نه به لحاظ معنایی و آن عناصری که در محتوای شعر بکار رفته است.

لبش: می‌خواستم به نکته‌ای اشاره کنم که اول بحث در مورد شعر دهه هفتاد گفته شد. همانطور که اشاره کردید شعر ایشان هیچ ربطی به شعر دهه هفتاد ندارد. به همین دلیل با وجود آنکه در آن دهه سروده شده‌اند آنها را ارائه نمی‌دهد چراکه مجال ارائه آن شعرها در آن فضا وجود نداشته. در شعر دهه هفتاد وجه فرمی و زبانی غلبه دارد اما شعر کمال شفیعی به مفهوم و معنا گرایش دارد. نکته‌ای که می‌خواهم بگویم این است که حرکت شعر از دهه هفتاد به بعد حرکت از بازی زبانی و فرم‌گرایی به سمت معناگرایی است. یعنی هرچه جلوتر آمده‌ایم توجه به اندیشه و مفهوم بیشتر شده کسانی که به وجه زبانی شعر گرایش داشتند کم‌کم از این روند حذف و منزوی شدند.

موسوی: من هم با آقای شیری موافقم. به نظر من هم، شعر دهه هفتاد وجود ندارد. این عنوان خیلی کلی است ما در این دهه آدمهای مختلف و گرایشات مختلف را داشتیم. در آن دوره یک عده دور هم جمع شدند و اسم خودشان را گذاشتند شاعران دهه‌ هفتاد. حالا وقتی ما بگوئیم شعر دهه هفتاد چنین و چنان بود، معنایش این است که دعوی آن گروه را پذیرفته‌ایم. می‌توان ده تا شاعر مهم نام برد که در همان دوره کار کردند ولی هیچ کدام از آن ویژگی‌ها در شعرشان نبود. ما کسانی را داشتیم که سرشان به کار خودشان بود و هیچ کاری با جنجالها و جریانات رسانه‌ای روز نداشتند و هیچ دعوی هم نداشتند و جالب است که شعرشان در همان دهه هفتاد و دهه‌های بعد بیشتر از همه خوانده شد و جدی گرفته شد.

لبش: من هم با شما موافقم و می‌خواهم بگویم این پروژه با شکست مواجه شد یعنی این ادعا که می‌شود شعر را به سمت فرم‌گرایی و بازی‌های زبانی کشید، شکست خورد و به نظر من بازگشت به معنا و پرهیز از بازی با زبان تا آن جایی پیش رفت که شاعران حتی جرأت نکردند از ظرفیت‌های طبیعی زبان استفاده کنند.

شیری: خب برگردیم به شعر کمال و اینکه چه تفاوتی با شعر دیگران دارد. شعر شماره 16 را درنظر بگیرید. این شعر از معدود شعرهایی است که نمی‌شود کلمه‌ای از آن را کم و زیاد کرد.

ماه

از پله‌ها پائین آمد

من به آسمان رفتم

من

پائین آمدم

ماه بالا رفت

جهان الاکلنگ کوچکی‌ست

که بالا و پائین‌مان می‌کند

اگر هر سطر این شعر را یک گزاره بگیریم مثلاً سطر ماه از پله‌ها پائین آمد را گزاره اول و سطر من به آسمان رفتم را گزاره دوم بگیریم، سطر من پائین آمدم نقیض گزاره دوم به حساب می‌آید و ماه بالا رفت نقیض گزاره اول خواهد بود و سطر آخر یعنی جهان الاکلنگ کوچکی است که بالا و پائینمان می‌کند، می‌شود گزاره آخر که همان گزاره نتیجه‌گیری است. حالا این گزاره‌ها را در یک ترکیب فصلی قرار می‌دهیم؛ اگر ارزش گزاره اول را درست فرض کنیم ارزش گزاره دوم را نادرست از این ترکیب فصلی نتیجه‌ای درست بدست می‌آید ولی اگر به جای آنها گزاره‌ای دیگر را اینجا اضافه کنیم این رابطه از بین می‌رود و هیچ جوابی نخواهد داد. وقتی در شعر بحث مفهوم و اندیشه به میان می‌آید باید از این دیدگاه به سراغ شعر رفت.

این به فرم زبان هم ربط پیدا می‌کند چرا که اگر ما اینجا حتی فرم را هم دست‌کاری کنیم رابطه منطقی گزاره‌ها به هم می‌ریزد. این یک مثال ساده بود. حالا بعضی وقت‌ها می‌توانیم مفاهیم پیچیده‌تری را در شعر تحلیل کنیم.

لبش: این یک جور صغری کبری چیدن است. ما یک صغری داریم و یک کبری و یک نتیجه. این بحث کاملاً‌علمی است. آیا ما حق داریم در شعر نتیجه علمی بگیریم؟

شیری: ببینید من فکر می‌کنم شاعر این فرمول را در ذهنش داشته و در برخورد با گذاره‌ها و مفاهیم این تمرین ذهنی را دارد و می‌تواند در ذهنش به این منطق برسد و اگر نرسد شاعر نیست. البته این در ناخودآگاه شاعر اتفاق می‌افتد و حالا ما آن را کشف می‌کنیم.

لبش: خود من هم در یک سری کارهایم گرفتار این قضیه هستم. شاید به دلیل رشته تحصیلی‌ام باشد و منطقی که در آن وجود دارد. در یک دوره هر شعری می‌گفتم می‌دیدم که منطقی است شعر نیست و من دارم حرف علمی می‌زنم.

موسوی: نه اشتباه نکنید این منطق کاملاً منطق شاعرانه است. اینکه شاعر بگوید جهان الاکلنگ کوچکی است که بالا پائینمان می‌کند، کجایش منطق علمی است؟!

لبش: شاید وقتی این بحث را در مورد جهان مطرح کنیم. منطق‌اش شاعرانه باشد ولی وقتی جهان را از آن حذف کنیم و فقط الاکلنگش باقی بماند، می‌شود منطق علمی. می‌خواستم به همین مطلب برسم که کمال شفیعی با اضافه کردن یک کلمه منطق خشک علمی را از کار می‌گیرد و به آن منطق شاعرانه می‌دهد.

شیری: این دقیقاً به نگاه شاعر هم ربط دارد. کمال در آن شرایط زیستی و با آن ذهنیتی که دارد، در اجرای شعر به این شیوه عمل می‌کند. این شعر ساختار منسجمی دارد. فرم دارد.

یکرنگی: اگر اجازه بدهید می‌خواستم به چند نکته در شعر ایشان اشاره کنم، ما وقتی دو مجموعه شعر کمال را کنار هم می‌گذاریم با دو دنیای متفاوت روبه‌رو می‌شویم: در مجموعه اول نقش اسطوره‌ها و داستان اول خلقت خیلی برجسته شده است و به نظر می‌رسد کمال خیلی با این مسئله درگیر است ولی در مجموعه دوم فضا دیگر اسطوره‌ای نیست. نکته دیگر این است که یکی از ویژگی‌های شعر کمال که در هر دو مجموعه شعری‌اش به چشم می‌خورد این است که او معمولاً مقدمه را می‌گوید و مؤخره و نتیجه را به عهده مخاطب می‌گذارد. یعنی ما با شعری کوتاه مواجهیم که به نظر می‌رسد، می‌شود آن را ادامه داد. کمال آن را ادامه نداده و این کار را به عهده خواننده گذاشته است. ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که در همه ساحت‌هایش راوی من انسان است و انسان دارد خودش را روایت می‌کند و شعر امروز از نقش دانای کل که در مقام حکیم قرار می‌گرفت و جهان هستی را تفسیر می‌کرد، تهی شده است. شعر امروز دارد خودش را توصیف می‌کند و به همین دلیل مخاطب او اندک است چون وقتی خودت را توصیف کنی تعداد اندکی با تو در این تماشای فرضی شریک می‌شوند.

مشخصه سوم شعر کمال این است که در شعر او این ویژگی دیده نمی‌شود یعنی او بازگشت کرده به دانای کل، ما در شعر او با المان‌هایی برخورد می‌کنیم که مسئله مشترک همه ما است؛ مثلاً مادر محوری‌ترین واژه در شعر کمال است. چیز دیگری که در شعر کمال هست این است که او عاطفه خودش را با دوران کودکی مخاطب پیوند می‌زند. کودکی که همه ما تجربه مشترکی از آن داریم و در شعر او خیلی پررنگ است. دنیای امروز نه تنها ما را به سوی شهرنشینی به معنای مدرن آن سوق داده بلکه از آن هم بالاتر ما را به سمت زندگی در یک دهکده جهانی یکسان‌ساز سوق داده است. اما می‌بینیم که کمال دقیقاً در شعرش یک فرافکنی کرده است و رفته به آن دنیای روستایی. او ما را به دنیای کوچکتری می‌برد که همه از آن تجربه مشترکی داریم. این در شعر کمال برمی‌گردد به حضور دانای کل. آن دانای کلی که در شعر حافظ باعث شده که همه ما به یک تجربه مشترک از آن برسیم و ما را به دنیایی سوق داده که همه ما یک تصور و تخیلی از آن داریم.

موسوی: همین جا مکث کنیم. من فکر می‌کنم این قیاس، قیاس درستی نیست. در شعر حافظ ما با مفاهیم ازلی‌‌-ابدی مواجهیم. مفاهیمی مثل عشق، زندگی، مرگ، گناه و توبه. در شعر آقای کمال شفیعی این اتفاق نمی‌افتد. در شعر ایشان یک نوستالوژی وجود دارد راجع به فضایی که در گذشته بوده و امروز دیگر نیست. این تجربه که شما می‌فرمائید در مورد خیلی از ما وجود ندارد. با آنکه خیلی از ما بچه شهرستان و یا روستا هستیم، گوزن ندیده‌ایم.

من فکر می‌کنم یک سری عناصر در شعر ایشان بسیار پررنگ است که خیلی‌ها هیچ تجربه‌ای از آن ندارند. شاید اگر این شعر در دهه چهل اتفاق می‌افتاد این تجربه مشترک وجود می‌داشت. اتفاقاً یکی از چیزهایی که می‌خواستم در شعر آقای شفیعی به آن اشاره کنم همین است که در شعر او یک سری از عناصر طبیعی تعریف می‌شوند که برای مخاطب امروز مابه‌ازای عینی ندارد. فقط در یکی دو جا از شعر ایشان ما با زندگی امروزی مواجه می‌شویم که مخاطب تجربه مشترکی با آن دارد.

حتی یک سری اسامی در شعرها وجود دارد که وجه استفاده از آنها معلوم نیست و نشان‌دهنده فضای شخصی شعر ایشان است. راستی می‌خواستم در مورد آن اسامی از شما بپرسم، شما یک جا راجع به آواز حرف می‌زنید بعد کلمه داوود می‌آید اینجا نسبت داوود با آواز قابل درک است ولی در جاهایی دیگر اسامی‌ای می‌آیند که به نظر من در آنها وجه شاعرانه‌ای که ما را به چیز دیگری ارجاع دهد وجود ندارد و صرفاً اسامی‌ای هستند که در زندگی شخصی و واقعی کمال شفیعی بوده‌اند. مثلاً بیژن به احتمال قریب به یقین اسم دوستتان بوده و شما خاطره‌ای از او داشته‌اید. نمی‌دانم آیا شخصی کردن شعر تا این حد مطلوب است؟ یک وقت یک اسم در شعر شاملو می‌آید ولی آن اسم صرفاً یک اسم نیست. بخشی از تاریخ ماست که به صورت یک اسطوره و سمبل و نماد درمی‌آید.

شفیعی: شما به نکته قشنگی اشاره کردید بله این اسم‌ها کاملاً خاص‌اند. در چهار‌تا از شعرها اسم شخص آمده: یکی اسم بیژن که پسرعموی من بود و شهید شد. درست است که این اسم خاص است اما در بستر شعر طوری قرار گرفته که تداعی کننده اسم هزاران شهید دیگر باشد.

در شعر دیگری هم اسم سعید بدون هیچ پس‌زمینه‌ای وارد شعر شده است و می‌توانست اسم دیگری جای آن بیاید. در پایان شعر می‌آید که پیشانی بلند سعید گل‌داد مثل شمعدانی‌های مادربزرگ که جمعه‌های آخر سال. . . این شعرها در فضای جنگ سروده شده‌اند. جنگ و فضای آن و افرادی که در این فضا با آنها سروکار داشته‌ام جزو تجربه زیستی من‌اند و ناخودآگاه در شعر من ظاهر شده‌اند. من مادرانی را دیده‌ام که سر مزار فرزندان شهیدشان گلدان می‌گذاشتند و سفره هفت‌سین می‌چیدند. سعید در آن شعر می‌تواند سمبل همه کسانی باشد که شهید شدند و یادآور همه آن جمعه‌های آخر سال.

لبش: ما وقتی یک شعر را می‌خوانیم دوست داریم که از تجربه زیستی و شخصی شاعر سردربیاوریم. من فکر می‌کنم استفاده از فضاهای شخصی تا آن حدی که بتواند حس همزاد‌پنداری را به مخاطب منتقل کند، مشکلی ندارد مگر اینکه بخواهد فضا دیگر خیلی شخصی شود.

شیری: ما در دایره واژگانی کمال یک سری کلماتی می‌بینیم که در زندگی ما وجود ندارند و اگر وجود دارند یا طاقچه‌اند و یا در بازار عتیقه‌فروشی. کلماتی مثل لمپا، کلون، تپانچه، دستار، سیاه چادر، سنگچین و غیره. این نشان می‌دهد که شرایط زیستی شاعر متفاوت بوده البته اعتقادم این نیست که کمال اینها را در زندگی شخصی خودش تجربه کرده، سن و سال کمال آنقدر نیست که ممکن باشد این اشیا‌ در کودکی‌اش وجود داشته باشند. این برمی‌گردد به پستوی ذهنی کمال. یک نوع حسرت و یک نوع نگاه نوستالژیک در شعر او دیده می‌شود. اگر دقت کنید فعل در اکثر شعرها مربوط به زمان گذشته است. او دارد حسرت چیزهایی را می‌خورد که الان در زندگی ما وجود ندارند، شهری‌ترین شعر کمال، شعر شماره پنجاه است که فضای شهری را توصیف کرده البته او اینجا هم شهر را آنطور که خودش می‌خواهد توصیف می‌کند. در این شعر هم او به سراغ پارک، فواره و عناصری می‌رود که تداعی‌کننده طبیعتند اما طبیعتی که حالا تصنعی شده.

پارک

سکوت پیرمردها

و هیاهوی جوان‌ها

غروب

بلندی سایه‌ها

و نفس‌نفس زدن فواره‌ها

شب

رفتگری که خیابان‌ها را سوت می‌زند

در این شعر برخلاف نیما لحن ساده است و زبان شهری. داریوش آشوری در مورد نیما در کتاب اندیشه و شعر می‌گوید که زبان وحشی که نیما دارد همساز با طبیعت وحشی مازندران است. اینجاست که بحث سازگاری فرم و محتوا پیش می‌آید. محتوایی که شاعر انتخاب می‌کند فرم شعر را شکل می‌دهد. وقتی نیما طبیعت وحشی مازندران را به تصویر می‌کشد نرم زبان را به هم می‌ریزد. در شعر کمال این اتفاق نیفتاده. او با وجود اینکه طبیعت‌گرا‌ست و شعرش بومی است این کار را نکرده. تفاوت در اینجا‌‌ست که تمام اشعار نیما در زمان حال اتفاق می‌افتد ولی در شعر کمال زمان فعل‌ها گذشته است. او با حسرت به چیزهای از دست رفته فکر می‌کند و با لحن سرد و شهری شعر می‌گوید و در این روند نرم زبان را اصلاً به هم نمی‌ریزد. جزئیات دیگری که در شعر کمال می‌توان بررسی کرد حضور رگه‌هایی از طنز تلخ است. حالا این طنز گاهی به زبان بومی و روستایی بیان می‌شود مثلاً در شعر شماره 42 و گاهی با زبان شهری فی‌المثل شعر شماره 48.

نکته دیگری که می‌توان در مورد شعرهای بلند و روایت‌های داستانی کمال گفت این است که این نوع شعرها شعر ضدجنگ است، چون این شاعر با جنگ مخالف است و به صلح می‌اندیشد.

موسوی: در مورد بعضی شعرهای کمال به نظر می‌رسد اینها یک شعر‌ند و فقط تکه‌تکه شده‌اند و در صفحات مختلف کتاب چیده شده‌اند، یعنی می‌توانستند پشت سر هم نوشته شوند. مثلاً شعر ما بچه‌های زیرکی نبودیم و یا ما بچه‌های ساده‌ای بودیم. وقتی چند‌تا از این شعرها را پشت سر هم بخوانید انگار دارید یک منظومه را می‌خوانید که چند تکه‌اش کنده شده و در صفحات مختلف گذاشته شده است، آیا شما هم چنین حسی دارید.

شیری: می‌شود چند‌تا مثال بزنید.

موسوی: مثلاً شعرهای شماره 15 و 27.

شیری: چنین پیوندی ممکن است به این دلیل باشد که شاعر هنگام سرودن دو یا چند شعر حالات روحی یکسانی داشته است خیلی از شعرهای کمال یک اجرا دارند. او می‌توانست اجراهای مختلفی از آنها داشته باشد.

موسوی: من وقتی مجموعه دوم را خواندم فکر کردم بعضی از شعرهای کتاب اول در آن تکرار شده‌اند. بعضی از واژه‌ها مثل گوزن خیلی تکرار شده. نزدیکی فضا، زبان و نگاه شاعر در این دو اثر آنقدر زیاد بود که مرا به این توهم انداخت که ایشان بعضی از آن شعرها را دوباره چاپ کرده است.

شیری: پیشنهاد من به کمال این است که به اجراهای متفاوتی برسد.

شفیعی: بیایید از زاویه دیگری به موضوع نگاه کنیم. بعضی از واژه‌ها پر‌کار‌بردند و در شعر یک شاعر بسامد بسیار بالایی دارند. شما وقتی به خزانه لغات شاعری رجوع می‌کنید با یک سری کلمات مواجه می‌شوید که نشان‌دهنده دلبستگی شاعر به آنها‌‌ست. البته من با اجراهای متفاوت موافق‌ام اما اینکه برخی شعرها با یک اجرا آمده به دلیل معنا محوری است که پشت آن کارها خوابیده. من معناهای متفاوت را فدای اجرای متفاوت نکرده‌ام. مثلاً این دو شعر که شما مثال زدید یعنی ما بچه‌های زیرکی نبودیم و ما بچه‌های ساده‌ای بودیم دنیای معنایی و مفهومی‌شان کاملاً با هم متفاوت است ولی اجرایشان دقیقاً یکسان است.

موسوی: در این اشعار یک سری الفاظ مدام تکرار می‌شوند. اینجا بحث من بر سر تکرار الفاظ نیست بلکه مسئله این است که فضای شعر شما ثابت است، الفاظتان هم ثابت است. جهان‌بینی‌تان هم ثابت است؛ این عوامل دست به دست هم می‌دهند که مخاطب به این نقطه برسد که دارد شعر تکراری می‌خواند. البته من ارزش‌گذاری نمی‌کنم و این را نشانه ضعف و یا قوت کار شما نمی‌دانم.

شفیعی: به نکات بسیار خوبی اشاره کردید. من سعی می‌کنم در مجموعه بعدی وسواس بیشتری به خرج دهم و از این شکل تکرار پرهیز کنم اما گاهی شما در یک شرایط سخت قرار می‌گیرید و می‌بینید خیلی از مفاهیم وجود دارند که راه دیگری برای پیاده کردن و اجرای متفاوت آنها وجود ندارد. عموماً شعر در ذهن من مثل شکوفه یک میوه است و تا زمانی که میوه نشده آن را به اجرا‌ درنمی‌آورم و وقتی اجرا شد دیگر به آن دست نمی‌زنم. درواقع آن کنکاش‌هایی که بعداً قرار است روی کاغذ انجام شود قبلاً‌در ذهنم اتفاق افتاده. من اول در ذهنم با اتودهای مختلف اسکیس کار را می‌زنم تا برای اجرای نهایی آماده شود. دلیل اصلی حساسیت من در این شیوه اجرا این است که معنا را از دست ندهم من واقعاً می‌دانم که در چند‌تا از این کارها فضا مشترک است و اجراها یکی است. موقع انتخاب شعرها هم می‌خواستم آنها را حذف کنم اما حیفم آمد که آن مفاهیم و معناها حذف شوند.

به هرحال این دو اثر تجربه‌های اولیه من هستند فکر کردم اگر قرار باشد تغییری بدهم بهتر است از مجموعه سوم به بعد انجام شود. البته ناگفته نماند، که نوع چینش شعرها در کتاب هم موجب چنین برداشتی شده است الان فکر می‌کنم که اگر این شعرها با فواصل بیشتری از هم چیده می‌شدند تکراری بودن آنها کمتر احساس می‌شد.

موسوی: نکته پایانی که باید به آن اشاره کنم این است که مجموعه گوزن‌های پا به ماه، در مدت کوتاهی به چاپ دوم رسید این اتفاق میمون و مبارکی است و امیدواریم که در آینده باز هم از این اتفاقات برای شعر آقای شفیعی بیفتد. در وضعیتی که بازار شعر و شاعری راکد است و ناشر ایشان هم خیلی نام‌آور نیست، خود آقای شفیعی هم که به آن معنا اهل مطبوعات و رسانه نیست و شعرشان هم شعری است که با جریان‌های رایج مد روز خیلی کاری ندارد، باید تجدید چاپ آثارشان را آن هم در این مدت کوتاه به ایشان تبریک بگوییم. ایشان شاعری است که سیر خودش را دارد و کاری هم با پسند و ناپسند جامعه ندارد و من فکر می‌کنم با توجه به این شرایط به توفیق بسیار خوبی دست یافته‌اند.

آقایان اگر نکته‌ای باقی‌مانده است بفرمایید.

شیری: باتوجه به اینکه کمال از آن فضای روستایی و بومی خارج شده و وارد فضای شهری شده است امیدوارم که آن فضا را از دست ندهد و فراموش نکند چون شاعر وقتی موفق است که فرهنگ بومی خودش را از یاد نبرد و آن را حفظ کند.

موسوی: البته شاعر نباید از مسائل و دغدغه‌های انسان شهری غافل شود.

شیری: بله مطمئناً وقتی شرایط زیستی شاعر عوض شود، دغدغه‌های او هم تغییر می‌کنند.

موسوی: آقای شفیعی راستی شما گوزن زیاد دیده‌اید؟

شفیعی: نه، فقط چند بار توی باغ وحش.

موسوی: جدی می‌گویید من فکر می‌کردم شما با گوزن‌ها بزرگ شده‌اید.

شفیعی: یک روز آقای بیدج مرا دید و گفت تو جنوبی هستی ولی لهجه‌ات به جنوبی‌ها نمی‌خورد. نظر آقای بیدج این بود که در کتاب اول خیلی فضای جنوب ملموس است. ببینید آثار مارکز، فونتس، بورخس و به طور کلی ادبیات آمریکای لاتین ادبیاتی بومی است‌ و سعی دارد این ادبیات بومی را به جهان تحمیل کند. تلاش من هم همین بود تا ادبیات بومی‌ام را انتقال دهم. در مجموعه دوم من شعری دارم با مختصات منطقه کردستان، شعری دارم با مختصات منطقه خوزستان، شعری دارم با مختصات منطقه شمال. در این دو مجموعه سعی من این بوده که ادبیات را ایرانی کنم. ما یک سری مؤلفه‌هایی داریم مثل گوزن، تفنگ و. . . البته این طور نیست که اینها فقط ایرانی باشد بلکه نوع نگاه ما به گوزن و تفنگ و سایر مؤلفه‌هایی که در زندگی ما و نیاکانمان مشترک بوده، به ما یک فرهنگ ایرانی و بومی را نشان می‌دهد و یکسری کهن‌الگوها، اسطوره‌ها و قراردادهای نانوشته را برای ما تعریف می‌کند. من سعی کرده‌ام به آن فضا نزدیک شوم و یا حداقل پنجره‌ای باشم رو به آن فضا.

شیری: البته من فکر می‌کنم کمال باید تکلیف خودش را با رفتار زبانی‌اش روشن کند. بحث بر سر زبان بومی نیست‌ بلکه مسئله اصلی انتخاب لحن این شعر بومی است. لحن شعر بسیار مهم است. شعرای جنوبی لحن شعرشان لحن دریا‌ست. شعرهای باباچاهی را نگاه کنید. دقیقاً شعرهای او مثل امواج دریا منقطع هستند. او موج را می‌فرستد، برمی‌گرداند‌ و دوباره می‌فرستد و ناتمام می‌گذارد و به قول خودش سفیدخوانی می‌کند. لحن آنها ناخودآگاه اینطوری است. منی که با دریا زندگی نکرده‌ام نمی‌توانم ادای آنها را درآورم‌ چون اصلاً جواب نمی‌دهد. شاعری که در مناطق کوهستانی زندگی می‌کند از آواهای بلند بیشتر استفاده می‌کند. حالا شعر بومی که کمال درگیرش شده باید یک لحنی پیدا کند که خاص خود او باشد و من فکر می‌کنم دارد به آن لحن می‌رسد و همین باعث می‌شود که شعر او از دیگران متمایز شود.

کد خبر 24172

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 5
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • محمودی IR ۰۴:۵۳ - ۱۳۸۸/۰۸/۲۱
    0 0
    بسیار لذت بردم به نظر من این فضا همان حلقه ی مفقوده ی ادبیات معاصراست وجناب شفیعی بخوبی از عهده برآمده اند موفق باشید.
  • کرمی IR ۰۶:۳۲ - ۱۳۸۸/۰۸/۲۵
    0 0
    از اینکه پنجره ای هستیدبه باغ سرسبزشعروشاعران آنهم نقد بزرگان شعر امروزایران مثل استاد کمال شفیعی واستادبیابانکی ممنونیم
  • جاوید IR ۰۷:۳۳ - ۱۳۸۸/۰۸/۲۶
    0 0
    باسلام خیلی خیلی مفید وارزشمند بو دست مریزاد خواش می کنم جهت آشنایی بیشتر زنگی نامه وتعدادی از اشعارشان را درسایت قرار دهید ویا حداقل جایی که بشود کتاب شان را تهیه کرد این شعر هاخون آدم راگرم می کند.
  • الیاسی IR ۰۹:۲۹ - ۱۳۸۸/۰۸/۲۶
    0 0
    ساده مثل عشق زلال مانند آب گرم مثل افتاب مهربان مثل لبخند شاعری که گوزن هاراپابه ماه می خواهد کمال شفیعی مردی که مثل شعرهایش زنده است وبزرگ
  • مسعود طاهری IR ۰۷:۰۸ - ۱۳۸۸/۱۰/۱۷
    0 0
    سلام و احترامی خالص به بلندای پیشانی تاب ناک کمال شفیعی که شعر را چونان پیغام بران باطن زندگی می کند. جهان از تو می آغازد آری و تو از درخت ها هم خیره کننده تری ،وقتی دو بار خیس می شوی،آری جهان گنجایی این همه زیبایی را ندارد و تو به آسمان فکر می کنی

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین