سی روز پیش به توصیه ی یکی از دوستان بسیار خوبم به آپارتمان جدید اسباب کشی کردم.آپارتمانی که از چند بلوک تشکیل شده است.آپارتمان اجاره ای دو اتاق خواب دارد.اجاره اش بیشتر از واحد قبلی است، اما خیلی راحت تراست.توی آپارتمان قبلی که نمی شد استراحت کرد. یک اتاق داشت. میهمان که می آمد، سختی ها شروع می شد.خیلی وقت پیش که صاحب خانه بودم و یا حالا که مستاجرم فرقی برایم نکرده،شاید احساس خانه داشتن خیلی بهتر است.اما این مجتمع فضایی متفاوت دارد،با هیچ جایی که قبلا بوده ام ،قابل مقایسه نیست.دوستم قبل از معرفی گفته بود که در این مجتمع باید خودت را کاملا شبیه همه بدانی و اگر یک ذره غرور، ویا به تعبیر خودش سربزرگی، داشته باشی،مشکل ایجاد می شود.البته اول متوجه حرفش نشدم.اما از ابتدای ورود بر سردر مجتمع و ابتدای ورودی هر آپارتمان تابلوی زیبایی نصب شده بود که "ما مسافریم" .از سی روز پیش تا حالا تقریبا فضای مجتمع دستم آمده ،از نظر سرو صدا و بقیه ی مسائل شبیه همه جاست. همه ی افراد بلوک ها مشغول کار خود هستند. در بلوک ما یکی که کنار ماست صدای موزیکش بلند است . در طبقه ی بالای ما مردی با همسرش سر خرج ماهانه بعضی مواقع دعوا دارند.یک پیرمردی تنها طبقه ی بالاست که تنها دلخوشیش همین تلویزیون و ماهواره بوده که آمدند آن راگرفتند،اماحالا با کتاب خودش را سرگرم می کند،با بقیه هم که ارتباطی ندارم. آمدن و رفتنم زمانی است که کسی را نمی بینم.گاهی فکر می کنم که این همه می گویند آدم ها خوب است رفت و آمد داشته باشند. اما طوری شده همه انگار از هم فراریند.از زنم می پرسم راستی چرا ابن جوری شده .او هم چند تا دلیل می آورد که مهم ترینش اقتصادی است ،اما قانع نمی شوم،فکر می کنم علتش این باشد که از سادگی دور شده ایم و سر تشریفات هم را تحقیر می کنیم..همین احساس القا کننده از سوی همه ی ساکنان که اینجا شبیه مسافرخانه است کمی بهم آرامش می دهدو هنر این مجتمع خاص همین است. به هرحال ما که مسافریم ،زیاد نمی مانیم.خیلی محدود. غصه ی خیلی چیزها را نمی خوریم،حرص هم نمی زنیم.از حقوق ماه هر چی مانده باشد اجاره را می پردازم و به بقیه اش پنیر و تخم مرغ و نان و سایر وسائل را می خرم.اگر هم نمانده باشدکه مجبورم بیشتر دوندگی کنم،کار دوم من تعمیر وسائل برقی است..همان همسایه ای که گاهی صدایشان می آید –من نشنیدم، از قول همسرم نقل می کنم-به پسرش که دوربین عکاسی می خواست گفته:پول ندارم،چکار کنم،اگه میگی بریم دزدی. برایم جالب بود که نگفته تنهایی بروم دزدی،جمله اش را جمع بسته و پسرش ساکت مانده.ساکت مانده،نه اینکه قانع شود.شاید می خواهد پسرش هم رمز ما مسافریم را در زندگی بفهمد.حالا من و این مسافران و مجتمع های دیگر در اطراف همین جوری مشغول زندگی هستیم.همه ی ما به طور دقیق می دانیم که مسافریم و به دلیل همین آگاهی هم دیگررا اذیت نمی کنیم.حتی این را محرمانه بنویسم که من قبل از ورودبه اینجا گاهی با نیش زبان زنم را آزار می دادم،به خصوص آن جایی توقع مالی زیادی از من داشت و حتی گوش پسر کوچکم را می کشیدم یا به دخترم ناسزاهای معمولی می دادم ،اما همه ی ما خانوادگی این کارها را اینجا ترک کرده ایم ،عجیب است که زن و بجه ام هم ارام و بی توقع شده اند . بعضی ها که از جاهای دیگر،میهمان ،می آیند از تکرار تابلوی "ما مسافریم" تعجب می کنند و با شگفتی می پرسند،این جمله یعنی چی؟می گوییم زیاد جدی نگیرید،شوخیست. اما خودمان- همه ی اهالی- که می دانیم جدی ترین جمله در مجتمع های ماست.همین جمله سبب شده تا آن قدر در ذهن ما حک شود که با روی خوش به همه سلام کنیم و اگر حتی کار فوری پیش آمد به هم کمک کنیم،گرچه هم را کم می بینیم.اما هیچ وقت نشده که میزان قدرتمان ،چه فیزیکی و یا از نوع اقتداری، را به رخ هم بکشیم.مثلا به یکی بگوییم این کار را بکن ،آن کار را نکن.من دستور می دهم،باید اجرا کنید.این جمله شاید بدترین و تحقیرآمیزترین جمله ی دنیا از نظر اهالی این مجتمع باشد. همین جمله ی تابلو در اصلی بازدارنده ی است که مجتمع را سرپا نگاه داشته .چون اگر کسی دستور می داد اجرا نمی کردی، شاید می رفت چند نفر را با خودش می آورد، دم و دستگاهی راه می انداخت و کارش می شد اذیت کردن دیگران.خوب ما همه ی ساکنان فهمیده ایم که همه ی شبیه هم هستیم. همه آدمیم و لزومی ندارد هی به هم بپریم و دستور بدهیم.خیلی از اشتباهاتمان با وجدان و قضاوت خودمان انجام می شود،اگر مشکل خاصی از نظر مزاحمتی پیش بیاید خودمان معذرت خواهی می کنیم. نمی گذاریم کار به جایی برسد مثلا پلیس یا قاضی بیاید و دستور بدهد،حتی کارمان به مشورت و شورا هم نمی رسد.وقتی من داشتم قصه ی مجتمع را می نوشتم زنم بهم گفت که این ها را که می نویسی برای بعضی ها می شود توسری خوری،یا اینکه هرکس هر بلایی خواست سرمان بیاورد و ما حرف نزنیم،اینکه نمی شود.می گویم، البته منظورم این نیست که از حق خودمان دفاع نکنیم،حتی به گفته ی ساکنان قدیمی بعضی وقت ها مشکلاتی با مجتمع های دیگر شهر پیش آمده که بیشتر اذیت و آزار از ناحیه ی آن ها بوده نه ما،پس ما مقصر نیستیم.حالا از این مسائل جنجالی که بگذریم ساکنان قبلی به من گفتند که ما همه، اول که خواستیم مقررات مسافرخانه را اجرا کنیم،البته آن ها واژه ی عملی را به کار بردند،به آخر یا لحظه ی آخر فکر کردیم،یعنی فکر کردیم که آخرش پس از چند روز محدود،یا نیمی از روز،یا چشم برهم زدنی،کنار هم در یک جای محدود بدن هایمان که جنازه شده،خفته ایم.ساکت و بی صدا.خوب مگر آن جا با هم این همه دعوا داریم و یا به هم دستور می دهیم.همین نتیجه اش شد که سربزرگی – یا به تعبیر خودم قدرت طلبی -از سوی هم را کامل کنار بگذاریم ،به هم امر و نهی نکنیم و خودمان ادب و تربیت داشته باشیم.باز هم نکته ی محرمانه ی دیگری بگویم که من قبلا – که ساکن خانه های دیگری بودم- خیلی به دیگران عیب می گرفتم و نصیحت می کردم،اما انگار اینجا یک جوریست که بیشتر عیب ها و زشتی های روحی خودم را می بینم و حالا فهمیده ام که آن نصیحت هم بیشتر یک جور قدرت نمایی بوده و حالا به خودم اجازه نمی دهم به کسی نصیحت کنم یا درباره ی کسی قضاوت کنم، به خاطر همین است که در مجتمع ما هیچ مزاحمتی نیست، همه در آرامشند، هیچ کس به خود حق نمی دهد که رئیس بازی کند که این همه مشکل ایجاد شود. البته نمی خواستم مسائل داخلی مجتمع را مطرح کنم،نه از آن لحاظ که از کسی بترسم ،همه اش ترسم این است که بعضی برتری جوها که حسودند، بیایند ،همه چیز را بهم بریزند و آرامش را از ما بگیرند،اما نوشتم شاید بعضی هایی که از شرایط خودشان ناراحتند به اینجا مهاجرت کنند و شمارمان زیاد شود،اما هر خانواده ای که می آید اول یک شرط دارد،آن هم دستوری نیست ،اینکه باید بداند همه ی ما آدمیم.....
سی روز پیش به توصیه ی یکی از دوستان بسیار خوبم به آپارتمان جدید اسباب کشی کردم
کد خبر 265351
نظر شما