دو سالی از درگذشت استاد ایرج افشار میگذرد. بزرگی که بسیاری از شئون فرهنگی این مرز و بوم وامدار تلاشهای اوست و میراثی که او برجای گذاشته است، تا سالیان سال برای نسلها متوالی برکتخیز و بارآور خواهد بود.
خوشبختانه فرزندان و دوستان آن شادروان مهرماه امسال ترتیبی دادند که هیئت امنایی مرکب از سید کاظم موسوی بجنوردی، کامران فانی، کاوه بیات، سیدفرید قاسمی، سیدعلی آل داود، آرش افشار، بهرام افشار و عنایتالله مجیدی در مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی شکل بگیرد به نام هیئت امنای گنجینه پژوهشی ایرج افشار که جایزهای سالانه به نام این فرهیخته مرد عرصه فرهنگ بنا گذاشته شد و فهرستی ازکارهایی که قرار است انجام شود هم در همان جلسه در معرض افکار عمومی قرار گرفت. این البته از بختیاریهای ما اهل فرهنگ و نیز استاد ایرج افشار است که چنین فرزندان و دوستان و شاگردانی دارد، چراکه متاسفانه در فرهنگ ما ایرانیان اگر اهل فرهنگی خوششانس باشد،قطعا خانواده و فرزندانی خواهد داشت که قدر و قیمت او را دانسته و برای بعد از وفات او هم نقشههای فرهنگی خواهند کشید و حضور او در جامعه فرهنگی را مستقیما استمرار خواهند داد. اما اگر بخت با او یار نباشد سرنوشتی خواهد یافت که بسیاری از بزرگان فرهنگ این مرز و بوم یافتهاند که آثار و خاطرات گرانسنگشان و نوشتههایی که زحمات فراوانی برای آن کشیدهاند، در گوشه انبارها خاک میخورد و شاید هم بسیاری از آنها به تیر بیتوجهی گرفتار و از بین رفته باشند.
زانوی ادب زدن پیش بزرگانی چون زندهیاد ایرج افشار این ویژگی را دارد که بتوان از خرمن خاطرات و تجربههای آنها خوشههای خوشی شکار کرد و چه خوب است که دیگرانی هم اگر خاطره و نکتهای خواندنی از ایشان در خاطر دارند،حتی اگر تکراری باشد به روایت و رسانهای کردن آن اقدام کنند.
نگارنده این فرصت را داشت که در هفت سال آخر عمر استاد هر از چندگاهی به منزلشان سری بزند یا چند بار سهشنبه هایی که به مرکز دائرهالمعارف میرفتند، همراه و همقدمشان باشد و در کتابخانهای که از کتابهایش در مرکز دایر شده بود، حضور یابد. این همراهیها صحبت به میان میآورد و برخی نکات و خاطرات هم در جنب آن بیان میشد.
از جمله خاطراتی که آن زندهیاد برای نگارنده تعریف کرد و شاید هم در جایی دیگر بیان کرده باشد،ماجرای احضارش به سازمان امنیت برای چاپ عکسی از مرحوم دکتر مصدق بود.
استاد افشار روزنامهنگاری کهنه کار بود و مطلع از اوضاع سیاسی و فرهنگی جامعه و ارتباطات وسیعش با اهل فرهنگ و قلم و سیاست بینشی همه جانبه به او بخشیده بود که بداند تا کجای سیاست میتوان پیش رفت که شاخکهای نهادهای امنیتی را تحریک نکند و پر و قلم روزنامهنگار را نسوزاند و از سوی دیگر تا کجا باید پیش رفت که متهم به ترس و جبونی هم نشد. به قول مرحوم عزتالله سحابی روزنامهنگار باید زیر سقف خطوط قرمز حرکت کند، نه آنچنان بترسد و پایین بیاید که سقف سانسور کوتاه و مجال نشستن را هم از او بگیرد و نه آنکه سقف را سوراخ کند که سقف بر سر او و همکارانش خراب شوند. این البته اقتضای کار روزنامه نگاری در صد و اندی سال از تاریخ دوران جدید ایران است و هنوز که هنوز هست این گونه مشکلات و مصایب در کار روزنامهنگاری بروز و ظهور دارد.
استاد افشار نقل میکردند که ما هم در گرهگاهها به سمت سیاست کشیده میشدیم که از جمله آنها ماجرای سال 41 بود که بعد از واقعه دانشگاه در زمان آقای امینی در شماره راهنمای کتاب کنار جلد کتاب را سیاه چاپ کردیم و نوشتیم «در سوگ ضایعه دانشگاه» تا هم به مخاطبان خود اعلام کرده باشیم که ما را هم سوگوار چنین حادثهای بدانند و هم اینکه یک اعلام موضع ظریف د راین زمینه انجام داده باشیم.
خاطره دوم استاد افشار اما خواندنیتر و لب و مراد این نوشته است و نشان میدهد که تعریف مامور امنیت ساواک از کار روزنامهنگاری و کار سیاسی مشخص است و او مشکلی نمیبیند که یک روزنامهنگار با اهل سیاست رابطه داشته باشد برای کار روزنامهنگاریاش،اما مشکل از جایی بروز میکند که یک روزنامهنگار بخواهد بلندگو و پرچم گروه یا دستهای سیاسی شود و یا در سوی دیگر یک مامور امنیتی اطلاعاتی بخواهد خود را در جایگاه خدا و قاضی دیده و مدام نیت خوانی کرده و بیتوجه به وظیفهای که قانون بر عهده او نهاده است ،فضا را به سمتی سوق دهد که نسبت به هر چیزی مشکوک شده و به جای درست کردن ابرو چشمها را کور کند.
استاد افشار نقل میکردند:یک بار هم که کتاب اتلی( خاطرات سفیر انگلیس) را منتشر میکردیم در جایی از کتاب که نام مرحوم مصدقآمده بود، به ذهنم رسید بهتر است عکسی تازه از دکتر مصدق را،در آن بخشی از کتاب که اتلی درباره مصدق سخن میگوید،منتشر کنیم .از طریق غلامحسین مصدق(فرزند دکتر مصدق و دوست استاد افشار) تقاضای عکس کردم و ایشان هم عکسی به روز را از پدرش که در تبعید در احمد آباد بود برایم با امضای آقای مصدق آورد. انتشار عکس اما واکنش سازمان امنیت را به دنبال داشت و چند روزی از انتشار این شماره نگذشته بود که سازمان امنیت مرا خواست. وقتی وارد اتاق شدم با سرهنگی جا افتاده روبرو شدم که با احترام با من برخورد کرد و بدون حاشیهپردازی مستقیم رفت سر اصل مطلب و پرسید چرا این عکس را کار کردید؟ که من توضیح دادم چرا نباید کار کنیم.ما بیدلیل که این عکس را کار نکردیم،بخشی از کتاب مربوط به مصدق بود و مناسبت داشت که کنار نویسنده کار شود. پرسید چگونه عکس را به دست آوردی؟ماجرای دوستی خودم با دکتر غلامحسین را شرح دادم. اینجا بود که فهمیدم آنها به نوع رابطهام با مرحوم مصدق کار دارند و دنبال اینند که رابطه من با ایشان یک رابطه سازمانی و سیاسی است یا اینکه تنها از همین فرصت دوستی با فرزندشان برای کار روزنامهگاریام استفاده کردهام. به تعبیر دقیقتر اگر من ایرج افشار رابطه سازمانیافته و سیاسی با مرحوم مصدق داشتم قطعا آنها باز هم به من گیر میدادند ،اما وقتی فهمیدند که این رابطه تنها در همین حد و برای تکمیل و غنی کردن یک مطلب است ،دیگر ماجرا را ادامه ندادند.
سیدابوالحسن مختاباد
کد خبر 281173
نظر شما