ژیل کولیه کارگردان بلژیکی با فیلم کوتاه «مون بلان» برای دریافت جایزه نخل طلای بخش فیلم‌های کوتاه جشنواره کن 2013 رقابت می‌کند.

حسین عیدی‌زاده: ژیل کولیه متولد سال 1986 است و در دانشگاه بروکسل هنرهای سمعی و بصری خوانده است.

او در سال سوم دانشگاه فیلم «ایسلند» را ساخت که در جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد و جوایز متعددی در بلژیک برد. دومین فیلم کوتاه کولیه «Paroles» بود که فیلم فارغ‌التحصیلی‌اش محسوب می‌شود و برنده چندین جایزه داخلی و خارجی شد. فیلم داستان دو برادر در جستجوی پدرشان بود.

او امسال با فیلم «مون بلان» در شصت و ششمین دوره جشنواره فیلم کن حضور دارد و برای نخل طلای فیلم کوتاه رقابت می‌کند.
 
گفت‌وگو با کولیه پس از صحبت‌های اولیه با او از طریق ای-میل انجام شد.
 
شما با فیلم اولتان «ایسلند» در جشنواره فیلم کن حضور داشتید، حالا با «مون بلان» دوباره به این جشنواره برگشته‌اید، از برگشتن به کن چه احساسی دارید؟
برگشتن به کن معرکه است. واقعا سخت روی فیلمم کار کردم تا بتوانم بخشی از این رقابت باشم. راستش نمی‌دانم در کن بودن زندگی حرفه‌ای مرا تغییر می‌دهد یا نه، اما حتما من و فیلمم را به آدم‌های بسیاری معرفی می‌کند. شیوه فیلمسازی‌ام را با آمدن به کن تغییر نمی‌دهم، اما امیدوارم حضور در کن کمک کند فیلم بلند اولم بینندگان بیشتری داشته باشد. این آرزوی من است.
 
در چند سال اخیر شاهد حضور سینماگران بسیاری از بلژیک و مخصوصا منطقه فلاندر در جشنواره‌های سینمایی بوده‌ایم، افرادی مثل مایکل روسکام یا تام فان آورمائت. روسکام حالا دارد در آمریکا فیلم می‌سازد و به عقیده بسیاری اینها نشانه حضور سینمای نوین بلژیک است.
حق با شماست، چند سالی است که دوره جدیدی در سینمای بلژیک شروع شده. مثلا فیلم‌های مایکل روسکام، جفری انتهوون، کارولین اشتروب و خیلی‌‌های دیگر مخاطبان وسیع جهانی پیدا می‌کنند. به نظرم دلیلش هم بهتر شدن فیلم‌ها هستند و هم شیوه بهتر ارائه این فیلم‌ها. در منطقه فلاندر این کار را موسسه‌ای دولتی به نام «بنیاد فیلم فلاندر» انجام می‌دهد. آنها هستند که این‌قدر مناسب سینمای فلاندر را معرفی می‌کنند. برای همین است که حتی از زبانِ خارجی‌ها می‌شنویم که درمورد «سینمای بلژیک» به عنوان راه جدیدی از فیلمسازی حرف می‌زنند که این عالی است!
 
به نظرتان فیلم کوتاه محل تجربه کردن است یا داستانگویی؟
تجربی یا داستانگو، فیلم کوتاه ابزاری کاملا متفاوت از فیلم بلند است و برای همین نیازمند رویکردی متفاوت است. من شخصا فیلم‌های کوتاهی را که خیلی متکی به داستان هستند یا سعی می‌کنند در زمانی کوتاه حرف‌های مهم زیادی بزنند دوست ندارم. دوست دارم در فیلم‌هایم بخش کوچکی از زندگی شخصیتی را نشان دهم. نمی‌خواهم حرف خاصی بزنم، می‌خواهم حسی را القا کنم.
 
ایده «مون بلان» از کجا آمد؟
ایده «مون بلان» از زندگی خودم آمد، با اینکه رابطه خیلی خوبی با پدرم دارم، اما در دوره‌ای وقتی نوجوان بودم همه چیز این‌قدر خوب نبود. به این فکر می‌کردم چطور می‌شود اگر حس تلخ به پدر تا سال‌ها بعد ادامه پیدا کند؟ چه می‌شود اگر از مردی که تا آخر عمر پدرت است نفرت داشته باشی؟
 
راه من برای ورود به داستان این بود که پدر در زمان مرگ آرزویی کند، اینکه او را به جایی ببرند که خانواده در آن روزهای خوشی را گذرانده. به نظرم نمی‌شود به عنوان فرزند پسر به این خواسته جواب رد داد. باید این کار را انجام داد. اما این دلیل نمی‌شود همه مشکلات حل شود.
 
ابتدا فکر می‌کردم فیلم جاده‌ای است و شرح سفر پدر و پسر به آلپ، اما بعد دیدم داستان وقتی جان می‌گیرد که پدر و پسر به کوهستان رسیده باشند. وقتی این دو به کوهستان برسند دوباره چهره واقعی خود را نشان می‌دهند. شخصیت‌ها خیلی حرف نمی‌زنند، اما حرف‌های بسیاری گفته می‌شود. اینکه این دو با هم صحبت نمی‌کنند خیلی جذاب است.
 
 
خط داستانی «مون بلان» آدم را یاد داستان‌های کتاب مقدس می‌اندازد.
صدالبته. سعی می‌کنم درمورد خطوط پنهان فیلم‌های حرف نزنم. بیشتر دوست دارم با بینندگان فیلم درمورد چیزی مشابهی که در زندگیشان بوده و در فیلم دیده‌اند حرف بزنم. گاهی آن‌ها همان پیام مرا در فیلم دیده‌اند و گاهی براساس آنچه دیده‌اند داستان خودشان را تعریف می‌کنند. همین است که سینما را جذاب می‌کند، چون هر کس نگاهی متفاوت به یک فیلم دارد.
 
جدا از کارگردانی و فیلمنامه‌نویسی، فیلمبرداری هم کرده‌اید، این تجربه چه کمکی به شما به عنوان کارگردان می‌کند؟
من رابطه بسیار خوبی با فیلمبردارم دیوید ویلیامسن دارم. من برای او فیلمبرداری کرده‌ام و او برای من. تجربه فیلمبرداری به شما کمک می‌کند هنگام نوشتن فیلمنامه، از تمامی امکانات اجرا آگاه باشید. خیلی به تصویر فیلم‌هایم فکر می‌کنم و برای همین برای هر صحنه سعی می‌کنم تصویر خاصی در ذهنم داشته باشم. فیلمبرداری کردن موجب شد تخیلم شاداب‌تر شود و به نظرم تاثیرش را روی نوع نوشتن، دیالوگ‌هایم و فیلم‌هایم گذاشته است. به نظرم همه کارگردان‌ها باید دغدغه تصویر داشته باشند، نه اینکه وسواس داشته باشند. زمان فیلمبرداری به فیلمبردارم اختیار تام می‌دهم. در زمان پیش‌تولید خیلی با هم حرف می‌زنیم و او کاملا می‌داند چه می‌خواهم. سر صحنه من بیشتر خواسم به بازیگران است.
 
پدر در فیلم‌های کوتاه شما نقش مهمی دارد، چرا اینقدر به پدر به عنوان یک مهره اصلی در فیلمنامه علاقه دارید؟
همیشه رابطه پدر و پسر برایم بسیار جذاب بوده است. من در دوره‌ای از پدرم متنفر بودم، اما هیچکس را هم بیشتر از او دوست ندارم چون خودم هم دقیقا دارم شبیه او می‌شوم. خیلی پیچیده و در عین حال خیلی ساده است. شاید شباهتم با پدرم دلیل علاقه همیشگی‌ام به این موضوع است. از طرفی ایده‌هایی مثل ریشه و هویت شب‌ها مرا بیخواب می‌کنند و مرا وامی‌دارند تا درموردشان فیلم بسازم.
 
درمورد «Cargo» اولین فیلم بلندتان توضیح می‌دهید؟
هنوز خیلی زود است، اما همین را بگویم که داستان سه برادر در خانواده‌ای ماهیگیر است که پس از مرگ پدر سعی می‌کنند کنار هم بمانند و آنچه را از کار خانوادگی باقی مانده حفظ کنند.
 
چه کارگردانی‌هایی بیش از همه روی شما تاثیر گذاشته‌اند؟
مایک لی، برادران کوئن، مارتین اسکورسیزی، ژاک تاتی، لارس فن تریر، توماس وینتربرگ، نیکلاس ویندینگ رفن، آلفرد هیچکاک، اسپایک جونز و... خیلی متنوع و گسترده است، من فیلم‌های زیادی را دوست دارم و تقریبا هر چیزی که در زندگی ببینم می‌تواند منبع الهامم برای فیلمنامه شود. واقعا برایم سخت است که بگویم دقیقا چه چیزی منبع الهامم است.
 
چقدر با سینمای ایران آشنا هستید؟
من یکی از طرفداران پروپاقرص «جدایی نادر از سیمین» اصغر فرهادی و «زمانی برای مستی اسب‌ها» بهمن قبادی هستم و شیفته تمام فیلم‌های عباس کیارستمی هستم، اما راستش را بگویم دل می‌خواهم فیلم‌های بیشتری از سینمای ایران ببینم. واقعا مسحور سبک خاص سینمای ایران هستم. خیلی سینمای ایران را دوست دارم.
 
58241
کد خبر 292798

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین